eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 (قسمت ۸) ☘اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعبه بالاتر است. 💥 در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم،کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. ✔️ یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم. موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت. 🔅روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم: فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت: حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی. 👌آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم. ✅ جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی. 💠مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!! ♨️می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بی‌مورد بهترین اعمال خوب من محو می‌شد... 🔘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم... 🍀 در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست. 🔮با تعجب گفتم:از کی حرف میزنی؟ 🔶ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد. خیلی ابراز ارادت کردوگفت:کجایی،چند سال منتظر تو هستم. 🔵بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،برای همین آمدم که حلالم کنید. 📙آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم،کارهای فرهنگی بسیج‌ و... 🔺این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت. به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد... 🔆آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. 🌼به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر. 🌺تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: "هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد." 🌹جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش می‌آید. 🌿یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند. 🍃اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی. ♦️با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه. 🔰 بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چاره‌ای نداشتیم. ☘ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. 🌾تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت.. 💥ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم... 🌴 باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند: کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است. ✨امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه میفرمایند: هرکس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است. 🍁ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم. یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت. بعدی.... ⚡️ بلاتشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه می‌کردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد. 🌾در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع می‌کند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه می‌کند ♻️ اما اینجا مگر می‌شود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال... ادامه دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
درخت سیبی که نیوتن به‌واسطه‌ی آن نیروی جاذبه را کشف کرد هنوز هم در شهر محل تولد او در نزدیکی لینکلن شایر وجود دارد !🍏 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 از موقعیت اطرافم
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
: ✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
👈🏽 چند ترفنده ساده برای انجام بعضی کارها https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کرم دست 🔝 🔰مواد لازم 🔻10 قاشق غذاخوری روغن نارگیل 🔻سه قاشق غذا خوری روغن بادام شیرین 🔻چهار قاشق غذاخوری موم زنبور عسل ♨️روش تهیه همه مواد را در یک ظرف روی حرارت بخار آب قرار دهید. وقتی ذوب شد از روی حرارت بردارید و پنج قطره اسانس روغن لیمو به آن بیافزایید. بعد از خنک شدن دست ها را با آن ماساژ دهید تا هم شود وهم ای و تیره روی آن به مرور محو شوند https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✅كيك خيس كاراملى😋 ✍مواد لازم: تخم مرغ ٤عدد شکر ۱ پيمانه شیر يا آب ١پيمانه+١/٣پيمانه روغن ۱ پيمانه سرخالي آرد ۲/۵ پيمانه پودر کارامل ۱ بسته وانيل نصف قاشق چايي خوری بكينگ پودر١قاشق مربا خورى 🥣 طرز تهیه: شکر+شیر+روغن را باهم مخلوط میکنیم و ميزنيم تادانه هاى شكر حل بشه بعد پودر کرم کارامل رو میریزیم ویک دقیقه میزنیم بعد یک لیوان ازهمين سس رو برمى داريم وکنار ميذاريم حالا تخم مرغ ها رویکی یکی اضافه میکنیم وهر كدوم رو يك دقيقه میزنیم وبا تخم مرغ آخر وانیل رو اضافه مى كنيم مخلوط آردوبکینگ پودر رو كه از قبل ٣بار الك شده دردومرحله اضافه و هم میزنیم {دوستان دقت كنيد آرد که اضافه ميشه هم زدنش يه كم سخته و گوله میشه من بعد از اینکه ارد رو اضافه کردم با دور کند همزن ی کوچولو زدم که گوله آرد نداشته باشه} موادرادرقالبی که ازقبل چرب وآردپاشی کردیم میریزیم ودرفری که بادمای ۱۸۰درجه ازقبل روشن وگرم كرديم میگزاریم به مدت چهل الى يك ساعت تا بپزه بعدازاینکه کیک روبیرون آوردیم وخنک شد اون لیوان سس راکه كنار گذاشته بوديم مي ريزيم روى كيك https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
براروز عیدتون خانمها،درست کنید😍🤞
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
پسر بچه 9 ساله با درآمد میلیونی جزء یکی از خوش شانس ترین افراد در جهان است!😳 "ایوان"، این پسر آمریکایی با نقد و بررسی اسباب بازیها به زبان کودکانه سالی (4 میلیارد) درآمد دارد! اینو میگن بچه😍 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌸‍↶ دعــای روز بـیسـت‌ونـهــم↷🌸‍ 🍃🍁مـ🌙ـاه مـبــارڪ رمضــان🍁🍃 *اَلّلهُمَّ غَشِّنی بِالرَّحْمَةِوَارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ وَالعِصْمَةِوَ طَهِّرْ قَلْبی مِن غَیاهِبِ التُّهْمَةِیا رَحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین* 〗 【خدایا بپوشان در آن با مهر و رحمت و روزى كن مرا در آن توفیق و خوددارى و پاك كن دلم را از تیرگیها و گرفتگى‌هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود】 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💠🔹شرح دعای روز ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره ⬅️ «اَللَّهُمَّ غَشِّنِی فِیهِ بِالرَّحْمَةِ» ای خدا من را بہ رحمت خودت بپوشان ↫◄«غش» بہ معنی مخفی ڪردن است، اگر ڪسی عیب جنس را بپوشاند در اصطلاح می‌گویند: غش در معاملہ ڪردہ است و در حدیث آمدہ است ڪه: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً» ↫◄ڪسی ڪہ آب در شیر می‌ریزد بہ مردم می‌فروشد مسلمان نیست ↫◄ڪسی ڪہ مال عیب دار را بہ دیگری می‌فروشد و عیب آن را مخفی می‌ڪند، مسلمان نیست و همچنین آدمی خیر هم نمی‌بیند اگر رحمت الهی شامل حال ما بشود خیر زیادی بہ ما می‌رسد. ⬅️ «وَ ارْزُقْنِی فِیهِ التَّوْفِیقَ» خدایا بہ من توفیق بدہ توفیق بدہ تا موفق بہ نماز شب بشوم توفیق خواندن دعای ابوحمزہ را عنایت ڪن و ... ! 💠🔹امام جواد علیه‌السلام فرمودند: ◽️ مؤمن بہ سہ خصلت محتاج است ڪہ اولین آنها توفیق است آقا در تهران ساڪن است و تا بحال به  زیارت شاہ عبدالعظیم نرفتہ است! معلوم می‌شود توفیق ندارد، بہ زیارت ایشان اهتمام داشتہ باشید. عبدالعظیم حسنی نہ تنها امام زادہ هستند بلڪہ ایشان از علماء هم بوده‌اند «من زار عَبدالعظیم بِرِی ڪَمَن زار قَبرَ الحسین بڪربلاءِ» امام زادہ طاهر و امام زادہ حمزہ هم در جوار ایشان دفن هستند مقید بہ زیارت این سہ بزرگوار باشید مخصوصاً عبدالعظیم حسنی ڪہ ایشان عالم هم بوده‌اند و یڪی از محدثین بزرگ شیعہ می‌باشند و وڪیل امام هادی علیه‌السلام در سامرا نیز بوده‌اند. ✍نقل است ڪہ شخصی بہ خدمت امام هادی علیه‌السلام می‌رسند، حضرت ابتدا سوال می‌ڪردند اهل ڪجایی؟ اگر می‌گفتند ما اهل شهر ری هستیم حضرت می‌فرمودند: «علیڪم بالعبد العظیم الحسنی» ◽️زمانی آیت اللہ وحید را در  شهر ری زیارت ڪردم و خدمت ایشان عرض ڪردم بہ منزل من تشریف بیاورید و ایشان گفتند: من از قم آمده‌ام فقط برای زیارت عبدالعظیم حسنی و الان هم باید بروم و بعد مقداری از فضائل ایشان را برای من نقل ڪردند. ⇦•پس مؤمن اول از همہ بہ توفیق نیازمند است ⇦• دوم، مؤمن بہ واعظ درونی محتاج است تا همیشہ حواس او جمع باشد و از احوال دنیا عبرت آموزی ڪند همیشہ بہ خودتان بگوئید ڪہ تا ڪی از خدا غافل هستی! "ای ڪہ پنجاہ رفت و در خوابی مگر این چند روزہ دریابی" ⇦• سوم «قبولُ مِن مَن یَنصحه» هر ڪس ڪہ تو را نصیحت می‌ڪند از او بپذیر هر چند ڪہ خود آن شخص اهل عمل نباشد مثلاً اگر شخصی سیگار می‌ڪشد و بہ شما می‌گوید: من سیگاری هستم ولی تو سیگاری نشو این نصیحت را از او قبول بڪنید. ⬅️ «وَ الْعِصْمَةَ» خدایا من را از گناهان حفظم ڪن ⬅️ «وَ طَهِّرْ قَلْبِی مِنْ غَیَاهِبِ التُّهَمَةِ» خدایا قلب من را از آلودگی‌های شڪ پاڪیزہ ڪن یعنی من گرفتار شڪ نباشم بعضی‌ها دچار شڪ هستند و وسوسہ خناس بہ سراغ ایشان می‌آید و از مبداء تا معاد انسان را در شڪ می‌اندازد خدایا من را از این گرفتاری نجاتم بدہ ڪسانی ڪہ گرفتار وسوسہ هستند و در همہ مسائل شڪ مےڪنند روزی صد مرتبہ ذڪـ📿ــر شریف «لا حول و لا قوہ الا باللہ العلی العظیم» را بگویند. «الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدورِ النَّاس» هر ڪسی ڪہ گرفتار است این ذڪر را بگوید. یڪ فردی گرفتار بود و از غصہ، لاغر شدہ بود. گفت شیطان همیشہ وسوسه‌ام می‌ڪند. گفتم این ذڪر را بگو ذڪر را گفت و راحت شد. 💠🔹پیامبر اڪرم ﷺ خطاب بہ سلمان می‌فرمایند: اَڪثِر مِن قولِ لا حَول وَ لا قُوَة... ◽️ این ذڪر را زیاد بگو "فاِنَها ڪَنزٌ مِن ڪُنوزِ الجَنة" این ذڪر از گنج های بهشت است. ◽️ هفت بار بعد از نماز مغرب و نماز صبح، جزء تعقیبات است و اولش بسم اللہ الرّحمن الرّحیم دارد. ذڪر: «بسم اللہ الرّحمن الرّحیم لا حول و لا قوہ الا باللہ العلی العظیم» ⬅️ «یَا رَحِیماً بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِین» ای خدایی ڪہ نسبت بہ بنده‌های مؤمنت اهل ترحم و مهربانی هستی خدا خیلی مهربان است یڪ نعمت‌هایی خدا بہ ما می‌دهد ڪہ ما از خدا نخواستیم خدا اینقدر ما را دوست دارد. °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
🌸🍃🌸🍃 داستان https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6 سربازی در جنگ چالدران از میدانِ جنگ گریخت تا به روستایی در اطراف چالدران رسید. در کوچه‌ای رفت که در ابتدای کوچه جوانی را دید و از ترس اینکه لو نرود، او را با تفنگش کُشت. سراسیمه دوید و درب منزلی را زد و پیرمردی در را گشود و او را در خانه پناهش داد. ساعتی نگذشت پیرمرد بیرون رفت و به جوان گفت: در را قفل کردم تا نیامدم جایی نرو! سه روز گذشت و پیرمرد به خانه بازگشت. سرباز گفت: اجازه دهی شبانه به کشور خودم حرکت کنم. پیرمرد گفت: نه! منطقه امن نیست. جوان دوباره اصرار کرد. پیرمرد گفت: اگر از خانه‌ی من پایِ خود بیرون بگذاری قسم می‌خورم تو را خواهم کشت. جوان مجبور شد یک‌ماه در منزل پیرمرد مهمان شود. بعد از حدود یک‌ماه، روزی پیرمرد گفت: ای جوان! آذوقه‌ی خود بردار شبانه به سمت کوهستان برویم تا من راه عثمانی را به تو نشان دهم و به دیار خود برگرد. سرباز شبانه با پیرمرد هر یک سوار بر اسبی به سمتِ کوهستان رفتند و بعد از نشان‌دادن مسیر، پیرمرد اسب را هم به سرباز هدیه داد. جوان گفت: حال که می‌روم سؤالی را پاسخ نیافتم، چرا مرا یک‌ماه نگه‌داشتی؟ آیا واقعاً اگر از خانه‌ات بیرون می‌رفتم، مرا می‌کُشتی؟ پیرمرد گفت: وقتی درب خانه‌ی مرا زدی بعد از چند لحظه که من پناه‌ات دادم، درب منزل مرا زدند و من برای این‌که لو نروی تو را در منزل گذاشتم و بیرون رفتم و جنازه‌ی پسرم را که با تفنگ کشته شده بود، دیدم. یقین کردم کار توست. خواستم برگردم و تو را قصاص کنم ولی از خدا ترسیدم بر مهمان خویش قصد جانش کنم. وقتی که گفتی می‌خواهی بروی، می‌دانستم اگر پایت را از منزل بیرون بگذاری و از مهمان‌بودن من خارج شوی، وسوسه خواهم شد تا تو را قصاص‌ کنم. بنابراین تهدیدت کردم در منزل بمانی تا خون پسرم بر من سرد شود تا بتوانم از قصاص تو بگذرم و امروز دیدم شکر خدا می‌توانم از قصاصِ تو بگذرم پس اجازه دادم از منزل من خارج شوی. سرباز عثمانی که در دل شب این حقیقت را شنید پاهایش سرد شد و تفنگ خویش بیرون کشید و گفت: یا مرا بکش یا خودم را خواهم کشت. پیرمرد گفت: سِلاح خود غلاف کن! مدت‌ها خواستم قصاص فرزندم از تو بگیرم ولی یک سؤال همیشه ذهن مرا درگیر خود ساخته بود، گفتم: خدایا! اگر قصد تو کشتن این سرباز بود قطعاً به در خانه‌ی من روانه‌اش نمی‌کردی پس قصد خدا بر پناه‌دادن تو بود چون درب هر خانه‌ای غیر خانه‌ی مرا می‌زدی قطعاً اکنون زنده نبودی. امروز یقین کردم که خداوند متعال نیز اگر قصدش پناه‌دادنِ ما در روز قیامت از عذابش نبود به دین اسلام پناهنده‌مان نمی‌ساخت. 💥 ³¹³💥 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
🎀🍥 .¸¸.•°˚˚°❃🍥 .¸¸.•🌟 _,💚.*,🌙,💜 ,💛.*,. صدای پای عید می آید _,💜.*,.🌙,💙. ,💖.*,🌙,🌟. عید فطر پاکترین عیدها _,💙.*,🌙,💛. ,❤️.*,🌙,🌟. عید سر سپردگی و بندگی 💜.*,🌙💙. 💖.*,🌙,🌟. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن 💙.*,🌙,💚. .❤️.*🌙,🌟. عید نزدیک شدن دلهایی که به قرب الهی رسیده اند _,💚.*🌙,.💜 ,💛.*🌙,🌟. عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو ,💜.*🌙,❤️. ,💖.*🌙,🌟. طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی _,💙.*🌙,💖. ,❤️.*🌙`,💜. __,💚.*🌙.*🌟 عیدتان پیشاپیش مبارک ‍https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ظرفیت حافظه ی انسان ۲.۵ میلیون گیگابایت هست! با این ظرفیت میشه ۳۰۰ سال فیلم ذخیره کرد یا تمام کتابهای نوشته شده موجود در جهان رو خوند ! ‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مناجات اخر ماه رمضان ❤️
🍃❤️🍃 🌹 خدایا به حق روزه داران عزیز در این روز آخر ماه رمضان دعاهايمان را مستجاب بفرما... پناهمان باش و آرامش،سلامتی، عاقبت بخیری و عمر با عزت نصیبمان کن... 🌹 تقدیم به شما روزه داران عزیز طاعات و عبادات قبول حق حاجت روا بخیر باشید ان شاءالله 🌺عید تون مبااااااااررررررک https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6 🍃❤️🍃
✨خداحافظ ای ماه خوشبوی خدا 🌸خداحافظ ای ثنا و دعا ✨خداحافظ ای دعاهای زیبا 🌸خداحافظ ای لحظات عروج ✨خداحافظ ای گریه های شبانه 🌸خداحافظ ای بهترین ماه خدا ✨خداحافظ ای سفره های ساده افطار 🌸خدا حافظ ای سحرهای نورانی ✨آمدی و دل از کف ما ربودی 🌸درهای رحمت برما گشودی ✨ کاشکی باز هم میماندی 🌸ای ماه زیبای خدا باز هم بیا ✨ما را شستشوی نما 🌸تا پاک ازتو شویم جدا ✨پا نهیم در عید با شکوه فطر 🌸الهی این نماز و روزه مارا قبول نما https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6╚════
🌹﷽ 🌹﷽🌹﷽🌹﷽ 🌹﷽🌹﷽ ﷽🌹﷽ 🌹﷽ ﷽ 🕌بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕌 ✍آیات برگزیده جز 29 قرآن کریم❤️ 👈كلَُّمَا أُلْقِىَ.(8) قَالُواْ بَلىَ‏ قَدْ..(9) وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ .(10- ملک) هرگاه که گروهى در جهنم انداخته می شوند، نگهبانانش از آنها مى‏پرسند: مگر بیم‏ دهنده‏ اى برای شما نیامد⁉️ جواب می دهند: چرا؛ آمد ولى ما او را انكار كردیم و گفتیم: خدا هیچ چیز نازل نكرده است و شما بیم‏دهندگان هم در گمراهى بزرگى هستید. آنگاه مى‏گویند: اگر ما به دعوت نجات‏بخش آنان گوش کرده بودیم یا در حقایق خلقت تعقّل كرده بودیم؛ کارمان به اینجا نمی کشید و الان بین جهنمیان نبودیم. « فَوْجٌ » کفاری هستند که دسته دسته وارد جهنم می کنند. «خزنة» ملائكه‏اى هستند كه مامور بر آتشند. آیات، به اصلى ترین عامل سیه¬روزی دوزخیان اشاره می کند: خداوند از یك سو گوش شنوا و عقل به اینها داد و از سوى دیگر پیامبرانش را با دلائل روشن به سوی اینها گسیل داشت؛ اگر اینها از این همه ابزار هدایت که در اختیارشان قرار گرفت بهره می بردند هرگز سرانجامشان به جهنم ختم نمی شد. روح انسان به مانند زمینی است که خداوند او را به چشمه درون (عقل) و نهر بیرون (وحی) مجهز کرد تا انسان با بهره از این دو نهال جان خود را برویاند و به ثمر برساند؛ 👈 وَ أَمَّا مَنْ أُوتىِ..(25). خُذُوهُ فَغُلُّوهُ(30)ثُمَّ الجَْحِیمَ صَلُّوهُ(31) . إِنَّهُ كاَنَ لَا ..(33)وَ لَا یحَُضُّ..(34- حاقه) و اما كسى كه پرونده اعمالش را به دست چپش دهند، مى‏گوید: اى كاش پرونده‏ ام را دریافت نمى‏كردم‏ .. آیات عده ای را نامه عمل به دست چپ می دهند و آنها را به زنجیر کشیده و به دوزخ می افکند زیرا جرم اینها دو چیز بوده: یکی اینکه به خداوند ایمان نیاوردند و دیگر اینکه مردم را برای کمک به نیازمندان و رفع حوائج آنها ترغیب نمی کردند. علامه طباطبایی(ره) در شرح « وَ لَا یحَُضُّ عَلىَ‏ طَعَامِ الْمِسْكِینِ » می نویسد: یعنی در مورد بینوایان سهل انگاری می کردند و رنجی که فقرا می کشیدند اهمیتی برای آنها نداشت نکته قابل توجه اینکه قرآن کریم این بی تفاوتی در حق مستمندان را گناهی بزرگ در ردیف کفر به خداوند عظیم بیان می کند که این طرز بیان گویای شدت و عظمت این معصیت است. 👈 سَأَلَ سَائلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ(1- معارج)تقاضا كننده‏اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. تقاضا كننده « نعمان بن حارث» یا «نضر بن حارث» بود كه به هنگام منصوب شدن على ع به ولایت در غدیر خم ، خشمگین شد به رسول خدا ص گفت: آیا این جریان را از پیش خود به راه انداختی یا اینکه از ناحیه خداوند مآمور به اجرای آن بودی؟ پیامبر ص فرمود: از ناحیه خدا مأمور به انجام آن بودم. او که باین سخن بیشتر ناراحت شده بود گفت: خداوندا! اگر این خلافت و ولایت حق است و از ناحیه توست؛ سنگى از آسمان بر ما فرود آور! در این هنگام سنگى فرود آمد و بر سر او خورد و او را به هلاکت رساند 👈الْمُصَلِّینَ(22)الَّذِینَ هُمْ عَلىَ‏ صَلَاتهِِمْ دَائمُونَ(23)وَ الَّذِینَ فىِ أَمْوَالهِِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ(24)لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُومِ(25- معارج) نماز گزاران، آنان كه همواره بر نمازشان مداوم و پایدارند و آنان كه در اموالشان حقّى معلوم است(زکات) براى درخواست كننده [تهیدست‏] و محروم [از معیشت و ثروت]. 👈وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكاَنُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبًا (15- جن)ستمگران که منحرفین از جاده عدالتند هیزمان جهنمند. همین کسانی که در دنیا با ظلم و ستم خود آتش گناه و معصیت را در جامعه شعله ور می کردند؛ در قیامت هم هیزم و وقود جهنم شده و با ورودشان هم خود می سوزند و هم آتش دوزخ را شعله ورتر می کنند این آیه از آیاتی است که با صراحت تمام اعلام می دارد که جهنم و عذاب آن باطن همین گناهانی است که افراد در دنیا خود را به آن آلوده کردند. 👈 مَا سَلَكَكمُ‏ْ فىِ سَقَرَ(42)قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ(43)وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ(44)وَ كُنَّا نخَُوضُ مَعَ الخَْائضِینَ(45)وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ(46) حَتىَّ أَتَئنَا الْیَقِینُ(47- مدثر) دلایل افتادن در جهنم :نخست ما از نمازگزاران نبودیم دیگر اینكه ما اطعام مسكین نمى‏كردیم دیگر اینكه ما پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا مى‏شدیم منظور از «خوض» سرگرمى عملى و زبانى در باطل، و فرو رفتن در آن است، و اینكه ما همواره روز جزا را انكار میكردیم ﷽ 🌹﷽ ﷽🌹﷽ 🌹﷽🌹﷽🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6╚════