💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عکس از ن.دشتی
ملکه انگلیس پوشک نوه اش روخودش تعویض میکنه
دختر ترامپ هم با بچه هاش هستن
وانوقت کانال منوتو کارشناس میاره که با سگ زندگی کنین وارامش میده ☝️☝️☝️☝️☝️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*✨﷽✨*
*🔴حقِ همسایه*
*✍رسول خدا صلی الله علیه و آله*
*به یکی از اصحابشان فرمودند: " آیا*
*میدانی حق همسایه چیست؟ "*
*➖عرض کرد: نمی دانم ؛فرمودند:*
*اگراز تو درخواست یاری نمود، او را یاری کن.*
*اگراز تو وام درخواست نمود، به او وام بده.*
*اگر دچار فقر شد،به او سود برسان.*
*اگر دچار مصیبت شد، او را تسلیت بگو.*
*اگر خیری به او رسید،به او تهنیت بگو تا بدین وسیله بهرهگیری از خیر را بر او گوارا گردانی.*
*اگر مریض شد او را عیادت کن.*
*اگر مرگ او فرا رسید، جنازهی او را تشییع کن.*
*ساختمان خانه ی خود را آنچنان بلند نسازی که همسایه ی تو از باد و هوا محروم گردد، مگر این که از او اجازه بگیری.*
*اگر میوه ای خریدی،مقداری از آن را به همسایه هدیه کن.*
*اگر نمی خواهی هدیه کنی میوه ی خریداری شده را پنهانی وارد خانهی خویش ساز تا همسایهی تو آن را نبیند.*
*و نگذار فرزندان تو میوه را به بیرون از خانه ببرند که باعث ناراحتی و حسرت فرزند همسایه گردد.*
*همسایه ی خود را با بوی خوش غذای خانه ی خود میازار، مگر آنکه مقداری از آن را به اهل خانه ی او برسانی.*
*📚 بحار ج ۷۹،ص ۹۴.*
🔅🦋🔅🦋🔅🦋🔅 *
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😭🏴😭
خداحافظ 🏴محرم ...
مُحَرَّم مٰاه حُسَيْن ؛ خُدٰانِگَهْدٰارَت !...
نمی دانم دوباره تو را خواهم دید
یا نه ؟!...
اما اگر وزیدی و از سَرِ کوی من گذشتی ، سلامَم را به اربابم برسان !...
و اگر این آخرین محرمم باشد ، بگو همیشه برایَت مشکی به تَن می کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود !...
گر چه جوانی،ونابخردی می کرد ، اما از اعماق وجودش حسین واهل بیت اش
رادوست داشت وارادتمند بود
با چای روضه ، صفا می کرد و سَرَش
درد می کرد برای نوکری !...
مُحَرَّم جان ؛ تو را به خدا می سپارم و دلم شور می زند برای "صَفر"ی که از "سَفَر" می رسد !...
😭🏴
خداحافظ ماه محرم
خداحافظ تاسوعای عباس ...
خداحافظ عاشورای حسین
خداحافظ مشک پاره پاره شده
خیمه های سوخته
خداحافظ سرهای بر نیزه شده ،
نخلهای شکسته
خداحافظ جرعه جرعه تشنگی فرات
لبهای خشکیده
خداحافظ گهواره ی علی_اصغر
خدا حافظ خیمه های سوخته
خدا حافظ نهر علقمه
خدا حافظ گودال قتلگاه
خداحافظ نیزه ها و شمشیرهای
شکسته
خداحافظ دل تب دار و بی امان
امام سجادعلیه السلام
خداحافظ چادر خاکی زینب
خداحافظ صورت سیلی خورده ی
رقیه و سکینه
خداحافظ سنگهای نامردمان کوفه
خداحافظ محرم ...
🖤😭🖤
خداحافظ ...
😭گرچه درتقویم ماه محرمت تمام
میشوداماتمام سال به یادت برای من محرم است😭
🏴😭🏴
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
⚫خداحافظ ای ماه محرم🏴
خداحافظ ای ماه اشک و ناله و آه😭😭😭
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از درخت بیاموزیم...!
برای بعضیها باید ریشه بود تا امید به زندگی را به آنها بدهیم،
برای بعضیها باید تنه بود تا تکیهگاه آنها باشیم،
برای بعضیها باید شاخ و برگ بود تا عیبهای آنها را بپوشانیم،
برای بعضیها باید میوه بود تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را...
⚫️⚫️⚫️⚫️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹شهریور….
این ته تغاری
نازک نارنجی افتاب….☀️
دارد میرسد…
🌹نیامده
سر ناسازگاری
گذاشته است…
گرچه در کوله اش
گرما دارد و افتاب…☀️
اما هنوز نیامده ….
میخواهد بگوید..
که از جنس پاییز است...🍁🍂🍁
با خودش بادها را میاورد..
یکه تازی میکند…
🌹شهریور از دیر باز
حامل شکوفه های پاییزی بوده.🍂🍂
شکوفه هایی به رنگ…
سرخ.زرد.نارنجی..🍁🍂🍁
🌹شهریور….
تمام افتاب را ☀️
تقدیم پاییز میکند….🍁🍂
این ته تغاری بازیگوش با احساس…🥰
تقدیم به همه دوستان متولد شهریور 😊🌹
تولد همه ی شهریوری ها مبارک🎁
💕❤️💕❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸بعضی آدمها اینطوری هستند،
هرچقدر بیشتر بخواهیشان، دورتر میشوند.
هر چقدر واضحتر ببینند داری تلاش میکنی برای رضایتشان، بیشتر ناراضی میشوند.
🌸هر چقدربیشتر بفهمند نیازت به حضورشان را، گم و گورتر میشوند. هر چقدر بیشتر بدانند چه اندازه دوستشان داری، بیتفاوتتر میشوند.
🌸هر چقدر بیشتر بخواهی بمانند، بیشتر دلشان میخواند بروند.و در حالی که تو فکر میکنی هر چقدر بیشتر نشان بدهی، این آدمها بیشتر میفهمند.آنها هیچ چیز نمیفهمند و دلشان هم نمیخواهد که بفهمند.
🌸بعضی آدمها اینطوریاند: خلاف جریان.
هر چقدر بیشتر پارو بزنی به سمتشان تا برسی بهشان، بر خلاف جریان پارو میزنند تا دور شوند از شما.بعضی آدمها اینطوریند..
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اختاپوس غولپیکر یه پدیده فیزیولوژیکیه:
اون بجز جثه غولآسا دارای خون آبی و سه قلبه و بدنش پروتیین خالصه، اون همچنین میتونه بازوی قطع شده خودشو دوباره برویانه!
۸ بازوی قدرتمند داره که میتونه انسان رو هم بدره البته اونا حمله به انسانها و کشتیها رو در پرونده داشتن ولی قتلی بدست اونا انجام نشده یا به ثبت نرسیده
اون وقتی راه میره همه از سر راهش کنار میرن.
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تا حالا دیده بودید کک چطور در بدن انسان قایم میشه؟
ازنمایی بسیار نزدیک🙊
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این کلاغ باهوش متوجه شده آدما یه کارت رو میزارن توی دستگاه بعد یه چیزی دستگاه بهشون میده ، اونم رفته یه کارت پیدا کرده اومده دم دستگاه عابر بانک 😄
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مرد هندی که برق گرفتگی براش یه شوخی ساده اس !
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سرعت فوقالعاده رونالدو در بازی با اسپانیا که طبق برخی منابع با ثبت 38.6کیلومتر در ساعت رکورددار تاریخ جام جهانی شد!
بیشترین سرعت یوسین بولت افسانهای 44.72کیلومتر در ساعت بوده.
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عجب شیشه مقاومی :)
دزدا بیخیال میشن دیگه 😄
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
واکنش خارق العاده شکر با جوش شیرین که حاصلش پدیده ای بنام شاخ شیطان یا devils horn هستش !
🇯🇴🇮🇳 ↯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا حالت تهوع داشتم. شب که احمدرضا اومد بهش گفتم حالم خوب نیست ، رنگ و روم و دید با هم رف
از بیمارستان رفتم خونه. مادرشوهرم گفت نه ماه خوردی خوابیدی اینو زاییدی چقدر ریزه
حرف شو به شوخی گرفتم، به همراه مادرم و احمدرضا رفتم بالا
باید سعی می کردم دیگه خودم از پس کارهای خودم بربیام مادرم دیگه خسته شده بود . بنده خدا خودشم ضعیف شده بود با یه کلیه اینهمه کار رو دوشش بود.
چند روزی پیشم بود و خودم بلند شدم. مادرشوهرم گاهی میومد بالا بهم سر میزد و میگفت باید به خودت برسی تو که همش یه ور خوابیدی کنار بچه پاشو زندگی تو جمع کن لباس کثیف انداختی گوشه ی خونه خودت هم که یه ور خوابیدی بچم چه گناهی کرده تو رو تحمل کنه با این وضعیت تو بهتره احمدرضا بره یه زن سالم بگیره
خیلی ناراحت شدم شب که احمدرضا اومد بهش گفتم میگه شوخی میکنه به دل نگیر ، تو هم یه تکونی به خودت بده دیگه نون تو سفره کپک زده پس تو چیکار میکنی؟
برای خواهرشوهرم خواستگار اومده بود و میخواستن شوهرش بدن خداروشکر مادرشوهرم سرش گرم شده بود و کمتر به من گیر میداد، مشغول مراسم عقد و عروسی جهیزیه گرفتن بودند
توقع داشتن با بچه کوچیک برم پایین برای دوخت رختخواب و لباس و وسایل عروس کمک کنم . من خیلی هنر میکردم پسرمو نگه میداشتم و به زندگیم میرسیدم، توقع بیجا داشتن.
احمدرضا هم میگفت خوب کار تو رو که نمیخوان یه ساعتی بچه رو بردار برو پایین پیششون باش پایین خالهها و دخترخاله اومدن دوره هم کار میکنند. کمک تو رو نمیخوان فقط دورهم باشید .
_اخه ابوالفضل بد خوابه میرم جایه شلوغ بیدار میشه. کار منو که نمیخوان پس بهتره همین بالا بشینم.
+وای که خسته ام کردی چقدر گوشه گیری یکم اجتماعی باش.
احمدرضا دیگه خسته شده بود . از بس میگفت و من نمی تونستم تحمل کنم. مادرشم یه بند میگفت.
چند ماهی گذشت و جهیزیه رو چیدن. همه مشغول کارهای عروسی بودن و یک هفته دیگه مراسم عروسی خواهر شوهرم بود که....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
از بیمارستان رفتم خونه. مادرشوهرم گفت نه ماه خوردی خوابیدی اینو زاییدی چقدر ریزه حرف شو به شوخی گرفت
#درد_دل_اعضا
یک هفته دیگه مراسم عروسی خواهر شوهرم بود که دیدم بازم حالم خوب نیست به احمدرضا گفتم و رفتیم آزمایش دادیم فهمیدم بچه دوممو باردارم
به احمدرضا که گفتم خیلی خوشحال شد ولی دکتر گفته بود خیلی برای خودم خطرناکه اصلا نباید جای شلوغ و پر هیجان برم استرس نباید داشته باشم.
با این وضعیت باید عروسی خواهر شوهرم نمیرفتم. میدونستم باز مادر شوهرم یه داستانی درست میکنه
تا روز عروسی به مادرشوهرم حرفی نزدیم تا اینکه احمدرضا تنها رفت، من با ابوالفضل موندیم خونه.
وقتی از تالار اومدن مادر شوهرم اومد سراغم بالا شروع کرد: خوب بهونه جور کردی آبروی ما رو پیش فامیلامون ببری هرکسی از در اومد تو پرسید عروستون کجاست؟ همه گفتن بالا خونش نشسته اینهارو محل نمیزاره عروسی هم نمیاد احمد رضا مثل یتیما یه گوشه وایساده بود دختره ی بی عقله مریض اگه واسه پسرم یه دختر خوب و سالم نگیرم مادر نیستم
دیگه به حرفاش عادت کرده بودم. شب که احمدرضا اومد خیلی عصبانی بود می گفت کاش تو هم بودی خیلی اعصابم خورد شد تنها رفتم همه نگاه میکردن انگار ما با هم قهریم و مشکل داریم که تو نیومدی
روزهای سخت بچه داری و حاملگی یه طرف فشارهای مادرشوهرم از طرف دیگه
ماه آخر بودم که از همسایه ها شنیدم مادرشوهرم واسه احمد رضا یه دختر انتخاب کرده ولی احمدرضا قبول نکرده
خیلی جالب بود من بالای خونه اش نشسته بودم یه بچه تو بغلم یه بچه تو شکمم واسه شوهرم دختر انتخاب میکرد.
با به دنیا آمدن راضیه وضع مالی احمدرضا خیلی خوب شد تونست یه طبقه آپارتمان بخره
خوشحال بودم که از اینجا میریم واقعا آرزوی بزرگم این بود که از خونه یدمادرشوهرم بلند شیم
وقتی گفتم که میریم خونه جدید؟ احمدرضا گفت من نمیتونم پدر و مادرم و تنها بزارم خونه رو دادم اجاره...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا یک هفته دیگه مراسم عروسی خواهر شوهرم بود که دیدم بازم حالم خوب نیست به احمدرضا گفتم و
وای خدا تا کی باید این خونه ی جهنمی و تحمل میکردم. بچه ها روز به روز بزرگتر میشدن و وابستگیشون به مادر شوهرم بیشتر میشد.
احمد رضا هم اکثر وقتها پایین بود، من تنهایی بالا بودم خودمو مشغول کارهای خونه میکردم.
هر کاری میکردم بچه ها پایین و بیشتر دوست داشتند. بالا نمی امدند.
بعضی شبها احمد رضا و بچه ها پایین میخوابیدن و بالا نمی امدند منم تک و تنها می خوابیدم.
وقتی حرفی میزدم احمد رضا میگفت تو هم بیا پایین با هم باشیم. چرا این کناره گیری و گوشه گیری تو تموم نمیشه.
خوب واقعا پایین راحت نبودم. بالا تو خونم راحت تر بودم.
یه روز خیلی عصبانی شدم از همین حرفها ایراد ها بهونه ها خسته شده بودم. با احمدرضا دعوام شد و بچه هارو گذاشتم و رفتم خونه ی مادرم.
چند روزی گذشت ، خبری نشد از احمدرضا. دلم برای بچه ها تنگ شده بود.
مادرم گفت چرا بچه ها تو ول کردی؟ اومدی کار اشتباهی کردی. خودش زنگ زد به احمدرضا و اونم گفته خودش رفته خودش برگرده درسته دو تا بچه را ول کرده سر مادر پیر منو رفته خجالت نمیکشه؟
با پدرم برگشتم خونه پیش بچه هام یه کاری کرده بود بچه هام خیلی نسبت به من احساس مادری نمیکردند بیشتر پیش مادربزرگشون بودند
ابوالفضل به مادرشوهرم میگفت مامان منو مامان خودش نمیدونست
احمدرضا از من سرد شده بود هر کاری میکردم براش ایراد داشت اصلاً کارهای من براش جذاب نبود....
احمد رضا هر چی سنش بالاتر میرفت نسبت به من بی تفاوت تر میشد. مادر شوهرمم که پیر تر شده بود ایراد گرفتن هاشو نیش و کنایه زدنش بیشتر شده بود و منم کاسه ی صبرم پر شده بود.
ابوالفضل ۱۵سالش شده بود و دخترم مرضیه ۱۳ سال. به احمد رضا گفتم بچه ها خیلی بزرگ شدند دوست دارند مستقل باشند . کاش میشد از خونه ی بابات میرفتیم یه جای بزرگتر.
با اینکه احمد رضا همیشه مخالف بود ولی این بار بدش نیومده بود...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
وای خدا تا کی باید این خونه ی جهنمی و تحمل میکردم. بچه ها روز به روز بزرگتر میشدن و وابستگیشون به م
#درد_دل_اعضا
انگار بزرگ شدن بچه ها بهونه ی خوبی بود برای مستقل شدن. خیلی خوشحال بودم که از زیر پرچم پدر شوهر و مادر شوهرم درمیام.
تصوراتم همش از زندگی تو خونه ای بود که احمدرضا چند سال پیش خریده بود خونه ی بزرگ و دلبازی بود. می دونستم زندگی دور از مادر شوهر بهشته بهشت.
به بچه ها هم گفتم که می خوایم بریم خونه جدید ولی ابوالفضل و مرضیه اصلا خوشحال نشدند. بر خلاف من که خیلی خوشحال بودم. ابوالفضل میگفت من نمیام همینجا می مونم.
نصفه های شب بود که با صدای مادر شوهرم از خواب پریدیم. احمدرضا با عجله رفت پایین و من و بچهها هم رفتیم سریع پایین حال پدر شوهرم اصلا خوب نبود اورژانس زنگ زدیم اومد هر کاری کردند فایده نداشت تو خواب سکته کرده بود و درجا فوت شده بود.
آمبولانسی که اومد بود گواهی فوت و صادر کرد پدر شوهرم رو با خودشون بردند . مادر شوهرم فقط داد میزدو گریه میکرد.
ابوالفضل خیلی ناراحت شده بود. از فرداش خونمون شده بود مراسم ختم و عزاداری.
انگار به ما مستقل شدن نیامده بود. با مرگ پدر شوهرم کلاً قضیه رفتن ما از اینجا کنسل شد .
یه جورایی احمدرضا میگفت حرف رفتن زدی برام خوبی نداشته بابام فوت کرد.
+واقعا این چه حرفیه میزنه مرگ دست خداست مگه به حرفه منه. به گفته ی من نیست فوت شدن پدر تو چه ربطی به من داره. واقعا برات متاسفم که اینقدر فکرت نسبت به من و حرفهام خرابه.
_از این خونه رفتن واسه من خوب نیست بچه ها هم که راضی نیستن چی میگی دیگه؟
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#نکته_روز 🌱
چند نکته که لازمه بدونید!
اگه خدایی نکرده گذرتون به کلانتری افتاد، و تو کلانتری بهتون بی احترامی شد یا علاف شدین فوری به 197 زنگ بزنید گزارش کنید. میان سریع بررسی میکنن!
واسه شکایت مستقیم برید دادسرا، نیاید کلانتری خودتونو علاف کنید!
اگر ازتون به هر نحوی سرقت کردن خودتون نرید کلانتری! سریع با 110 تماس بگیرید چون، اگر سرقت تایید شد سریع پرونده سرقت رو تشکیل میدن ولی اگر خودتون برید کلانتری به دلیل اینکه هر سرقت در حوزه ی هر کلانتری یه امتیاز منفی به حساب میاد براشون و به همین دلیل ممکنه تشکیل پرونده رو به دلایل مختلف به تاخیر بیفته
اگر خدایی نکرده به هر نحو در جاده تصادف کردید حتی اگر خودتون زدید به چیزی یا حتی با موتور خوردید زمین، اولین کار تماس با 110 و بعد اورژانس 115 باشه چون طبق قانون تمام حوادث جاده ای درمان اولیه و... رایگانه... شما هزینه رو پرداخت می کنید ولی بعد صورتجلسه کلانتری رو مهر شده با کپی میبرید بیمارستان و تمام هزینه ها رو به شما بر میگردونن.
بلا ازتون دور باشه و هرگز روی ماه رییس کلانتری را برای این چیزا نبینید. به دیگران هم بگید. ثوابه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا انگار بزرگ شدن بچه ها بهونه ی خوبی بود برای مستقل شدن. خیلی خوشحال بودم که از زیر پر
#درد_دل_اعضا
تا چهلم خونه ی ما فقط عزاداری و رفت و امد بود. همه برای همدردی و تسلیت میامدن و میرفتن.
با خودم فکر کردم حالا که پدر شوهرم مرده یه قانونی بزارن و خونه رو بفروشن تقسیم کنند و نگهداریه مادرشوهرم نوبتی بشه بین بچه هاش. ولی بر خلاف تصورات من تنها شدن مادر شوهرم هیچ تغییری تو وضعیت این خونه به وجود نیاورد.
کلا ابوالفضل و مرضیه رفتن پایین پیش مادربزرگشون ، اکثر شبها هم احمد رضا پایین می خوابید. انگار نه انگار که من بالا منتظرشم.
از این وضعیت زندگی خسته شده بودم. با احمد رضا یه شب خیلی بحث کردیم تا جایی که شیشه های خونه رو شکست و منو از خونه انداخت بیرون.
با خودم فکر کردم شاید بچه هام بیان جلوشو بگیرن. شاید مادر شوهرم کاری کنه ولی همون پایین بی صدا موندن و از خونه درنیومدن.
دیگه تحملم تموم شده بود به روح بابای مردشو مادر و خانواده اش فحش دادم و وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه ی بابام.
مامانم تا منو دید چمدون به دست گفت چی شده؟ امدی قهر؟
گفتم من تو اون خونه زیادی ام منو انداختن بیرون حتی بچه هام جلوی باباشونو نگرفتن من خودمو به زور تحمیل میکنم بهشون هیچ کسی منو نمیبینه
+اخه مگه میشه دختر جون تو مادر اون دوتا بچه ای زنه احمد رضایی این چه حرفیه میزنی؟ باز چیکار کردی که احمد رضا رو کفری کردی؟ یه مادر شوهر پیره دیگه چیکارت میکنه مگه؟ بچه هاتم دوستش دارن خدارو شکر تو دیگه چی می خوایی از زندگی؟ چرا باهاشون نمی سازی؟
اولین باری بود این حرف و از مادرم میشنیدم خیلی ناراحت شدم
+کاش کلیه امو نمی دادم بهت و مرده بودی چرا اینقدر اذیت میکنی منو بابات و عذاب میدی. همه آرزوی زندگیه تو رو دارن باز تو ناسازگاری میکنی و میایی قهر!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d