💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_نهم- بخش اول داشتم لحظه ای رو که آنه می خواست منو عروس خودش اعلام
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_نهم- بخش سوم
مامان با لحن بدی گفت : بس کن احمد ..بیچاره همش سر کار بود روز اول اومد و امروز؛ کجا بود که به ناموس تو چشم داشته باشه ؟
شما هم که شورش رو در میاری ...بیچاره ها چند روز شیر مرغ و جون آمیزاد رو به خورد ما دادن ..حالا این عوض تشکرته ؟ فوقش دختر مون رو خواسته باشن میگیم نمیدیم زور که نمی تونن بهمون بگن ...
آرتا ساکت نگاه می کرد یکی دوبار رفت بیرون و بر گشت ..
می گفت : همه دارن از این موضوع حرف می زنن ..صدای آتا و عمو قلیچ از تو اتاق میاد ..بحث می کنن ...تا حالا رو حرف عمو کسی حرف نزده نمی دونم این بار چی میشه ...
مامانم میگه آنه پاشو کرده تو یک کفش که از نیلوفر خانم قبل از رفتن خواستگاری کنه ...
بابا یک مرتبه شورش گرفت و گفت : خانم جمع کن بریم زود باش همین شبونه راه میفتیم ..قبل از اینکه کسی به ما حرف بزنه ..
مامان گفت : چشم هر طوری شما صلاح می دونی ...
منو و ندا با هم گفتیم ..مامان ؟
یک چشمک یواشکی به ما زد و گفت : زهر مار و مامان ؛؛ هر چی بابات صلاح بدونه ..
آرتا جان برو مادر از مامانت بپرس شما ها هم با ما میاین یا نه ...
و یک چشمک هم به اون زد ...
آرتا نگاه با تردیدی کرد و رفت ولی انگار حواسش جمع بود برگشت و گفت : مامان میگه ما بمونیم ولی ماشین اونا جا نداره ...که باهاش برگردیم ...
مامان با مهربونی گفت :احمد جان آقای من تو درست میگی ولی فکر کنم جلوی بایرام خان خوب نباشه ما هم به این شکل از اینجا بریم فردا برای ندا بد میشه میگن ما آدم های بی عقلی هستیم ..نمی دونن که شما برای دخترت ناراحتی ....
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_نهم- بخش چهارم
بابا عصبانی گوشه ی اتاق نشست و زانوی غم بغل گرفت ..و گفت : نیلوفر بابا بیا اینجا ببینم ..تو می خوای زن این قلیچ خان بشی ؟
گفتم : بابا جون اگر شما اجازه بدین فکر می کنم مرد خوبی باشه ...
گفت : نکن عزیزم این کارو با خودت نکن ..اینا فرهنگ و آداب رسوم دیگه ای دارن ..مثل ما نیستن ...ببین همه کارشون با قاعده و از روی عقایدشون انجام میشه .. تو برات مشکل پیش میاد اینطوری بزرگ نشدی بابا به حرفم گوش کن ..
خودت می دونی من با هیچ کار شما دخترا مخالفت نکردم ..ولی این فرق می کنه ...این بار منو ببخش نمی تونم بزارم تو اینجا زندگی کنی .. حامد هم اگر بفهمه قیامت به پا می کنه ...حساب اونو کردی که جون وعمرش تویی ؟ می دونی چقدر دوستت داره ؟
گفتم : آره جون خودش ..کی و کجا حامد منو دوست داشت ؟
بابا ول کنین یک عمر منو عذاب داده اونوقت شما میگی منو دوست داشته ؟ حالا من اصلا به اون چیکار دارم ؟فردا زن می گیره میره سر خونه و زندگی خودش ..
می خوام با این فرهنگ آشنا بشم ..خوشم اومده ...اینجا همه چیز شفاف و روشنه ....آدما مهربون و ساده هستن ...
بابا گفت: دخترم ما الان مهمون بودیم همیشه اینطور نمی مونه ..زندگی چیز دیگه ای اونم با یک مرد ترکمن مثل قلیچ خان ...
مردای اینجا مغرور و فرمان بده هستن ...یک وقت چشم باز می کنی می ببینی داری از هفت ؛ هشت نفر پذایرایی می کنی که شوهرت توش نیست ... من اجازه نمیدم ..گفته باشم بهت بی خودی اصرار نکنین که محال ممکنه ...
کم کم سر و صدا های بیرون کم شد ..و همه خوابیدن ولی مامان و بابا تا نیمه های شب حرف می زدن و خوابشون نمی برد ..
مثل من که تو رویای قلیچ خان از این دنده به اون دنده می شدم .....
به فکر حرفای بابا بودم و اینکه ممکن بود همینطور بشه ..در این صورت با دست خودم زندگیم رو خراب کرده بودم ..ولی محبتی که از قلیچ خان به دلم افتاده بود چیزی نبود که بتونم جلوی خودمو بگیرم ....
من راه برگشتی نداشتم .هنوز بیدار بودم و انگار داشت صبح میشد که از توی حیاط صداهایی شنیدم ..بعد از صدای پای اسب و شیهه ی باللی ؛ فهمیدم قلیچ خان داره میره ... و بعد خوابم برد ...
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_نهم- بخش پنجم
خیلی زود بیدار شدیم که ناشتایی بخوریم بریم باشگاه سوار کاری ..
از اتاق که اومدم بیرون همه به یک چشم دیگه نگاهم می کردن توجه اونا به من جلب شده بود ...دخترا با هم پچ ,پچ می کردن و می خندیدن ....
به آرتا گفتم میشه زود تر بریم ..نمی تونم نگاه های اینا رو تحمل کنم ...
ولی بابا سر سختانه اصرار داشت که خدا حافظی کنیم و بریم طرف تهران ..و بیچاره مامان داشت با روش خودش اونو مجبور می کرد که بایرام خان به دادمون رسید و اونو با خودش برد ...
وقتی آماده شدم از اتاق اومدم بیرون آی گوزل صدام کرد و گفت آنه باهاتون کار داره ..
مامان فورا آهسته در گوشم گفت : اگر ازت پرسید نظرت چیه بگو نه ..خودتو کوچیک نکن ..
گفتم چشم ...و رفتم پیش آنه که تو اتاق خودش نشسته بود دستشو با محبت دراز کرد طرف من ...
فورا گرفتم و جلوی پاش نشستم ...یک چیزی گفت و سرشو به علامت سئوال تکون داد ..
آی گوزل گفت : نیلوفر خانم آنه می پرسه تو دلت با پسرش هست یا نه ...
تو ص
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_نهم- بخش اول داشتم لحظه ای رو که آنه می خواست منو عروس خودش اعلام
ورتش نگاه کردم ..در حالیکه خجالت هم می کشیدم ..گفتم : به آنه بگو دلم با پسرشه ....
آنه متوجه شد من چی گفتم ..
دستهای نرمش رو دور گردنم حلقه کرد و باز پیشونی منو بوسید ..و گفت : گلین ..عروس ؛ منم لبخندی زدم و گفتم : بله آنه ..دوباره به ترکی چیزی گفت و آی گوزل ترجمه کرد : آنه میگه تو خوبی؛؛ چون پسر من اینو می دونه اون اشتباه نمی کنه ....
برو دیرت نشه ..دست آنه رو بوسیدم و رفتم که دم درهمه منتظر من بودن ...
به آی گوزل گفتم : شما ها نمیاین ؟
گفت : همه خیلی کار داریم ....کورس زیاد دیدیم شما راحت باش ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
کوچه باغهای زیبایِ تفتِ یزد...
#ایرانگردی
👈💯
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 #کلیپ_آموزش_تربیت_فرزندان
تشویق و تنبیه کودک 😤😖
✖واقعا کلافه کنندس...
✖کلافگی که ۱دقیقشه...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔸بچه را آزاد بگذارید؛ روحیه و ارادۀ او را خرد نکنید!🔸
▫️انبیاء، فرزندانشان را بیشتر از ما آزاد میگذاشتند! روزی خلیفۀ اول بالای منبر بود. امام مجتبی (ع) نیز طفلی چهارپنجساله بود. از منبر بالا رفت تا دست او را بکشد و پایین بیاورد. به او گفته بود: «از منبر جدم بیا پایین».
این را به حضرت گفتند. حضرت فرمود: والله من یادش ندادم، این خودش اینگونه است!
سپس شاهد آوردند و فرمودند: شما میدانید وقتی پیغمبر در حال نماز بود، حسن از وسط صفها رد میشد و خودش را به پیغمبر میرساند. سوار گردنِ پیغمبر میشد، درحالیکه ایشان در سجده بود. پیامبر سر از سجده برنمیداشت تا او پایین بیاید. همچنین وقتی حضرت میخواست بایستد، یک دستش روی زانویش بود و یک دستش بر شانۀ حسن. پیامبر نمیگفت این بچه مشغولم میکند. نمیگفت این #مزاحم_نمازم است.
▫️چرا حضرت، اینطور می کرد؟ زیرا دورۀ طبیعت فرزندش است. میخواهد او #رشد کند، نمیخواهد بچه #بسوزد. میخواهد واهمۀ بچه از مردم، از بین برود. میخواهد این بچه در بزرگسالی مشرک نشود، عابد و مقلد مردم نباشد. بر اثر همین رفتارها است که وقتی امام حسن (ع) میبیند مصلحت اسلام در صلح با معاویه است، دریغ نمیکند؛ درحالیکه مخالفها که هیچ، دوستانش هم به او معترض بودند. چهکسی میتواند جلوی این موج بایستد؟ آنکه در بچگی اینچنین رشدش داده باشند.
▫️ما بچههای خود را #خُرد_و_خمیر میکنیم. او چگونه جلوی استعمار بایستند؟! ما فکر میکنیم او بیادب و بیتربیت است؛ لذا با خشونتهایمان، تمام #روحیه و عصارۀ #اراده را در بچه میشکنیم.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✅ #انیمیشن دانشمندان بزرگ
ابوریحان بیرونی
👬ایمان و امید دو برادرند که فرقهای بسیاری باهم دارند، اما بزرگترین اشتراکشان این است که هردو دوست دارند در آینده دانشمند شوند. به همین دلیل به مطالعۀ زندگی دانشمندان بزرگ میپردازند.
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
#فرزندپروری
🔸در حضور کودک فقط چیزهایی رو تقدیر کن، که یک فرد با تلاش و زحمت خودش، اونو به دست آورده.
🔸اسم، خانواده، نژاد، قيافه و هر چیزی که افراد برای به دست آوردنش تلاشی نکردن، شایسته تقدیر و ستایش نیست.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#اختلاف
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا
این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود.
در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد.
در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
«اگر اتاقتو تمیز نکنی امروز نمی برمت پارک.»
این پیام بر پایه #زور و #تهدیده سعی کنید از این جملات استفاده نکنید.
یک آسیب جدی ای که این جمله داره اینه که این بچه همیشه در مقابل نظم و نظافت گارد میگیره...
به فرزندتان قدرت انتخاب دهید:
«پسرم اتاقتو که تمیز کردی خبرم کن تا باهم بریم پارک»
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#کودک_مقتدر
⭐️بگذارید کودک مشکل خود را حل کند
برخی از والدین عادت دارند که مشکلات کودکشان را خود حل کنند. این والدین شاید برای راحتی و رفاه بیشتر کودک این کار را انجام می دهند اما در واقع این کار باعث می شود تا کودک نتواند روی توانایی های خود تکیه کند و در آینده هم ممکن است نتواند مشکلات خود را حل کند زیرا مطمئن است کسی هست که او را از این وضعیت نجات دهد. این عادت تا ابد با او همراه خواهد بود و او فردی می شود که در مقابل مشکلات تلاشی نمی کند و منتظر یک ناجی است تا او را نجات دهد.
⭐️از تحسین و تمجید زیاد خودداری کنید
درست است که کودکان نیاز دارند تا از آنجا تحسین و تمجید شود اما این تحسین و تمجید همیشه به صورت مثبت جواب نمی دهد.
کودک شما باید خودش به توانایی های خود ایمان داشته باشد تا بتواند عزت نفسش را تقویت کند و بتواند مدیر و مدبر باشد.
کودکان را باید به خاطر تلاش ها و توانایی هایشان تشویق کنید نه اینکه بیهوده آنها را یک فرد موفق تلقی کنی در صورتی در حقیقت این گونه نیست.
✅ شما کدوم یکی رو انجام میدید؟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#نقاشی با پاستل گچی🥰
بسیار زیبا 👌👌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📸 #ترسهای بچههای ۸ تا ۱۱ سال
🔸همه آدمها در سنین کودکی ترسهای خاص خودشون رو دارن که بنا به اقتضای سنشون این ترسها متفاوته؛ به همین خاطر اینجا ترس بچههای ۸ تا ۱۱ سال رو مرور کردیم و از راهکارهاش گفتیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
انیمیشن دانشمندان بزرگ
منصور خازنی
👬ایمان و امید دو برادرند که فرقهای بسیاری باهم دارند، اما بزرگترین اشتراکشان این است که هردو دوست دارند در آینده دانشمند شوند. به همین دلیل به مطالعۀ زندگی دانشمندان بزرگ میپردازند.
#ایران
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
#استاد_قرائتی
✅ مایوس نشید...
از فرزنددار شدن مأیوس نشید. ... بعضیها میگن آقا پنج سال بچهدار نشدیم. طوری نیست. ما خیلی آدمها داریم که سالها طول میکشه تا بچهدار بشن. ...
خودِ بابای من – خدا همهی اموات را بیامرزه – سالهای زیادی بچهدار نشد. دوتا همسر گرفت، از هیچ کدوم بچهدار نشد. [بعد از ماجراهایی] خدا دوازده تا بچه بهش داد. ... مأیوس نشید که دو سال [طول کشید]. من عالمی را سراغ دارم که بعد سی سال بچهدار شد.
🌐 سمت خدا
#فرزندآوری
#رویای_مادری
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ما باید کاری کنیم که کودک، خدا را دوست داشته باشد .
در این صورت است که او میتواند عامل به احکام خدا شود .
در طریق وصول به این هدف ضروری است، خدا را دوست داشتنی، مهربان و بخشنده و صمیمیتر از پدر و مادر معرّفی کنید.
همچنین ضروری است این تصور در ذهن کودک مستقر شود که خدا او را دوست دارد و می خواهد او فردی ارزنده شود و خوشبخت و سعادتمند گردد.
با کودکان لااقل تا شش سالگی باید دائماً از مهر و عنایت خدا و از لطف و کرامت او سخن گفت ، نه از خشم و غضب و جهنّم و عذاب او.
در طریق تزریق محبّت خدا در دل کودک از هر وسیله ای می توان استفاده کرد و داستانها و قصّه هایی در این رابطه می توان ساخت.
البتّه باید درنظر داشت که تصور و سخن والدین درباره ی خدا در کودک، مؤثر است، این که برای کودک، خدا را فردی خشمگین معرفی کنند یا رحیم .
#شعر_کودکانه
منبع:الگوی ایرانی
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تربیت_فرزند
برخی از #والدین را می بینیم که بیشتر از بچه درحال مشق نوشتن و تکلیف انجام دادن هستند. بعد می گوییم بچه های ما وابسته اند و مستقل نمی شوند.
#تکالیف بچه ها به خودشان ومعلمشان مربوط است، اصلا نباید دخالت کنید، حساس هم نباشید که ناقص انجام دهند
ناقصی که خودشان انجام دهند بهتر است.
(مباحث کودک متعادل)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d