eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
26.3هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان 🦋💞 - بخش سوم بی اختیار نوشتم ؛ پرپروک ؛؛متفکرانه پرسید : چرا ؟ گفتم : استاد این اسم رو کسی روی من گذاشت که باعث شد بطور جدی نقاشی کنم .. پرسید : آبادانی بود ؟ گفتم : نه فکر می کنم بوشهری .. گفت : پرپروک یعنی حشره ؟.. گفتم : نه اون گفت پروانه؛؛ شاهپرک و سنجاقک من مطمئنم .. لبخندی زد و گفت : پسر بود ؟ و منتظر جواب نشد و ادامه داد ..پس اسم نقاش ما شد پرپروک .. شهریور سال 1351 منو و پیمان یکسال دیگه مونده بود درسمون تموم بشه ...وخاطرات اون اردو از ذهنم کلاملا پاک شده بود ... مامان یک سفره توی ایوون انداخته بود و با دوتا خاله هام و مادر بزرگم مخلفات ترشی ریز می کردن , و این کار هر سال شون بود ؛ منم کنار حوض نشسته بودم و کتاب می خوندم پسرا هر سه رفته بودن توی زمین نزدیک خونه فوتبال بازی کنن .. مادر بزرگم نگاهی به من کرد و به ترکی گفت : اون برات نون و آب نمیشه ..بیا کمک کن کار یاد بگیری .. خاله فریده به مامانم گفت : به خدا تو این دختر رو لوس بار آوردی فردا که شوهر کنه کتاب و نقاشی می ده به شوهرش بخوره ؟ گفتم : خاله جون نقاشی می کشم پول در میارم آشپز می گیرم ... گفت : پِ؛ غلط کرده مردی که تو رو اینطوری قبول کنه ..دو روزه برت می گردونه خونه ی بابات .. خاله منیژه گفت : چیکار داری به اون ؟ ولش کن بزار خوش باشه ..حالا ما این همه جون کندیم کسی بهمون گفت دستت درد نکنه ؟تو این همه هنر به دخترت یاد دادی الان شوهرش قدر شو می دونه ؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش چهارم اقلا بزار پروانه خانمی کنه ...بخون خاله جون .. خاله فریده خنده ی بلندی کرد و سر یکی از گل کلم ها رو که سفت بود بر داشت و پرتاب کرد به من و خورد به پام ..از این کارش خوشم نیومد ..و با شوخی گفت : من به فکر خودشم می خوام براش خواستگار بیارم .. مامان اخم کرد و گفت : هیس ..نگفتم نگو ؟ خاله که میزان شوخ طبعیش بالا زده بود .. گفت : چرا نگم ؟ خوششم میاد کدوم دختریه از خواستگار بدش بیاد .. مامان گفت : نه نمیشه ..اصغر آقا می خواد یک دونه دخترش بره دانشگاه به این زودی شوهرش نمیده .. گفتم : خاله خودتون شوهر کردین خوشبخت شدین ؟ من شوهر بکن نیستم .. مادر بزرگم با اعتراض گفت : تو بی جا می کنی ؟ می دونی ترشیده بشی هیچکس تو رو نمی گیره ؟ حرف نزن خاله ات قول داده ؛؛ پس کی می خوای شوهر کنی ؟وقتی بو گرفتی ؟ ... چون نمی تونستم جواب مادر بزرگم رو بدم بلند شدم و رفتم توی اتاق ولی از همون جا صداشون رو می شنیدم . از حرفایی که بین مامان و مادر بزرگ و خاله هام رد و بدل می شد می فهمیدم که دیگه اون خواستگار حتما به خونه ی ما میاد ..و تنها دلخوشی من این بود که می دونستم بابای من آدمی نیست که زیر بار حرف خاله بره ..که زیادم میونه خوبی با اون نداشت .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش پنجم خوب من بزرگ شده بودم واون زمان دخترا به محض اینکه دیپلم می گرفتن باید ازدواج می کردن در غیر این صورت تو خونه مونده به حساب میومدن .. با اینکه دیگه خانواده ها اون سخت گیری سابق رو نداشتن اما همه ی مادرا دلشون می خواست دخترشون رو توی لباس عروسی ببینن ..و از حرفای مامان می فهمیدم که داره راضی میشه .. می گفت : حالا ببینیم چی میشه ..هر چی قسمت باشه ؛ من با اصغر آقا حرف می زنم شاید راضی شد .. و در حالیکه من خودمو آماده کرده بودم تا با بابا حرف بزنم که اجازه نده به این زودی ازدواج کنم ..اون با خبر عجیبی اومد خونه ..و حرفی زد که باعث شد من و مامان موضوع خواستگاری رو فراموش کنیم ... بابا در خونه رو که باز کرد برعکس همیشه صورتش خندون بود و فورا کلاهشو از سرش برداشت و با حالت خاصی به پیمان گفت : بدو ماشین رو جابجا کن زود برگرد .. و سوئیچ رو پرت کرد رو هوا و پیمان گرفت و از ذوقش که پشت ماشین بشینه رفت ..من و مامان بهم نگاه کردیم ؛ بابا خوشحال بود و سر حال کفشش رو در آورد و گفت : خوش خبری ..بالاخره درست شد و باید جمع کنیم بریم .. مامان گفت : خدا به خیر کنه , کجا انشاالله ؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش ششم گفت : بوشهر منتقل شدم , حالا می تونیم اونجا یک مدت بمونیم و این خونه رو اجازه بدیم و پول پس انداز کنیم تا وقتی برگشتیم بتونم یک کاری برای بچه هام بکنم که هم درس بخونن هم براشون به راحتی زن بگیرم برای پروانه جهاز درست کنم ؛ گفتم : نه بابا تو رو خدا من جهاز نمی خوام خودم کار می کنم پول در میارم .. خواهش می کنم ما رو از تهرون جایی نبر .. مامان گفت : تو گفتی میریم همدان نگفتی بوشهر , شهر به اون گرمی ما چطوری زندگی کنیم ؟ بابا گفت : آخه زن من تا حالا شده تو رو سختی بدم ؟ کولر گازی داره میگن همه ی خونه هاش مثل اروپاس هر کس رفته راضی بوده و دلش نمی خواسته برگرده ..یکی از بهترین پایگاه های نیرو هواییه ..به هر حال من دیگه انتقالی مو گرفتم نه؛ تو کارم نیارین ؛ باید بریم و تا دوهفته ی دیگه اونجا باشیم . غم عالم اومد به دلم باید از همکلاسی هام و دوستانم و از مدرسه ای که خیلی دوست داشتم و دلم می خواست از همون جا دیپلم بگیرم جدا می شدم ..از همه مهمتر نقاشیم بود .. نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم و صدامو بلند کرد و گفتم : این همه زحمت کشیدم که توی بوشهر دیپلم بگیرم ؟ همه ی مردم سال آخر میرن یک دبیرستان خوب اونوقت شما می خوای ما رو ببری نا کجا آباد ؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش هفتم بابا که از این نوع حرف زدن من خوشش نیومده بود با اخم و خیلی قاطع گفت : زودتر وسایل رو جمع کنین که زیاد وقت نداریم ..ناهار منو بیار که خیلی خسته ام ..مهیار گفت : آخ جون من که این مدرسه مو دوست نداشتم خدا رو شکر که دیگه نمی خواد برم اونجا ...و ظاهرا پسرا هر سه تایی با رفتن موافق بودن ..در هر حال بابا کار خودشو کرده بود و انگار راه دیگه ای نداشتیم ...و من مامان اونقدر غصه دار بودیم که موضوع خواستگار رو فراموش کردیم .. و از روز بعد با دلی خون شروع کردیم به جمع کردن اثاث خونه ..اما دلم داشت می ترکید و حس بدی نسبت به این سفر داشتم و دنبال راه چاره می گشتم ...این بود که دو روز بعد از راه کلاس برای شکایت رفتم خونه ی مادر بابام که ما بهشون مامان جون می گفتیم و من به اندازه ی جونم دوستش داشتم ؛ آروم و مهربون بود و آغوش گرمی داشت به خصوص برای من که می گفت یک تار موی تو رو با دنیا عوض نمی کنم .. ولی چیزی که مهم بود می دونستم بابا از مامان جون حرف شنوی داره .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش هشتم مثل همیشه منو با گرمی بغل کرد و اشک توی چشمش جمع شد ..اونقدر احساساتی بود که از دیدن هر کدوم از ما اشک شوق میریخت ..نشستم و موضوع رو باهاش در میون گذاشتم ..گفتم : آخه مامان جون منم حق انتخاب دارم بابا اصلا به حرفم گوش نمی کنه داره زور میگه ..گفت : ناراحت نمیشی راستش بهت بگم ؟ در واقع تو داری زور میگی بابات با من حرف زده می دونم چرا داره این کارو می کنه ..به خاطر آینده ی شما چهار تا ..حساب و کتاب کرده ؛ چی میشه باهاش راه بیاین ؟ چشمت رو ببند ..ببند دیگه ..گفتم : خوب برای چی ؟ گفت : ببند تا بهت بگم ..الان تو جای بابات ..خوب فکر کن خیلی دلت می خواد بری جایی که اون همه گرمه و بهش عادت نداری ؟ ولی وقتی فکر می کنی باید یک دختر عروس کنی ..و سه تا پسر به عرصه برسونی و دستت رو جلوی کسی دراز نکنی ..چه حالی داری ؟ تو دخترشی اگر تو نفهمی پس کی باید درکش کنه ...به خدا روزگار خوبی رو میگذرونین ..خوش به حالتون ..همه چیز دارین ولی بنده ی ناشکر خدایین ..اصلا بگو کی به تو قول داده که همیشه همه چیز بر باب میل تو بگرده ؟ گفتم : آخه مامان جون من دلم نمی خواد برم شهرستان دیپلم بگیرم .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش نهم گفت : عزیز دلم آدما خیلی چیزا رو نمی خوان ولی باید تحمل کنن ..می خوای وقتی انشاالله عروسی کردی جهاز خوب داشته باشی ؟ می خوای برادرات با سر بلندی زن بگیرن ؟ خوب یک ذره با بابا ت راه بیا دیگه بچه که نیستی , ..اصلا تو چرا جایی رو که نرفتی داری قضاوت می کنی ؟ شاید رفتی و خیلی هم خوب بود ..خوشی دیدی و با خوشی هم برگشتی ..خیلی چیزا توی زندگی برات پیش میاد که می فهمی اشتباه کردی و اونطوری که اولش فکر می کردی نبوده ..گاهی خوب ها بد و بد ها خوب به نظرمون میان ..تو سعی کن برای هر کاری عمقش نگاه کنی یک نون خوب با بوش معلوم نمیشه تا نخوری نمی فهمی که مزه اش چیه ..الان کلی آدم داره اونجا زندگی می کنه تو از اونا بهتری ؟..مدرک دیپلموشون رو هم از اونجا می گیرن اشکالی داشته ؟ همینطوری رو هوا حرف نزن ..با پدرت بد خلقی نکن ..دیروز اومده بود و از تو شاکی بود دلش نمی خواد تو رو به زور ببره ولی دیگه انتقالی گرفته ..با روی خوش برو تا دنیا بهت روی خوش نشون بده ..تو چه می دونی آینده چی میشه ؟ ولی زمان حال مال توست ..دست تو ست ؛این حرف من همیشه یادت باشه ؛ هر وقت خواستی برای آینده ای که نمی دونی غصه بخوری با خودت بگو ,, من الانم رو خراب می کنم و فردا به امروز من نگاه می کنه ..برای اینکه فردا خوشحال باشم امروزم رو خراب نمی کنم ..ببین اونوقت همیشه خوشحالی .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش دهم گفتم : آخه دلم راضی نمیشه دست خودم نیست دوست ندارم از دوستام و فامیل جدا بشم ..گفت : جدا شدن یک کلمه اس مادر ..معنی نداره چون زندگی همش همینه یک روز یکی هست فردا نیست ..من و توام امروز هستیم شاید فردا نباشیم ؛ هیچ گلی در نیومده که پژمرده نشده باشه ..از الان , قبل از اینکه روزگار اینو بهت یاد بده یاد بگیر ..گفتم : شما فکر می کنی بریم بهتره ؟ گفت : من چه بدونم ..نه تا حالا بوشهر رفتم و نه چیزی شنیدم ولی بابات میگه به صلاح زندگیم هست که چند سالی بریم اونجا ..بچه ام به خاطر آینده ی شما داره این کارو می کنه ..گفتم : خوب مامان جون این نون الان برای من بوی خوبی نمیده باید بخورم تا بفهمم ..گفت :آره مادر ..اون زمون های قدیم قحطی شده بود نون به سختی گیر میومد ..مثل حالا ارزونی و فراوونی نبود ..بعد یک عده سود جو ؛ خاکه اره رو آسیباب می کردن و میریختن توی آرد و می پختن و می دادن دست مردم ..اووو تا کی ها نفهمیده بودن؛؛ اون نون ها بوی خیلی خوبی می داد ولی وای به مزه اش ..و زود سفت می شد و قابل خوردن نبود ..ما مجبور بودیم بصورت تیلت اونو بخوریم ..حتی صبح ها توی چای ریز می کردیم تا نرم بشه ..و بعد فهمیدیم که مدت هاست داریم خاک اره می خوریم ..بعد نون جو می خریدیم که اصلا بوی خوبی نداشت ولی خوشمزه بود و سالم ...والله خوش بحالتون ؛ انواع نون های سالم دستون میاد و براتون ارزش نداره ولی برای ما که اون روزا رو دیدیم هر لقمه اش نعمته ...توام بی خودی نق نزن مادر , اگر دیدی اونجا اذیت میشی به من بگو میارمت پیش خودم تا اونا برگردن ..اینطوری راضی میشی ؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://chat.whatsapp.com/IGW9fuCt05pCRNvdE0f
داستان 🦋💞 - بخش یازدهم و بالاخره ظرف یک هفته خونه رو اجاره دادن و اثاث ما بار کامیون شد و بابا و پیمان با ماشین رفتن و قرار بود یک هفته بعد من و مامان و مهیار و مهدی با هواپیما بریم و دلیلش این بود که بابا می خواست وقتی ما رسیدیم آواره نباشیم و دوم اینکه پرونده های ما رو هم هنوز نگرفته بودن و چند روز ی رفتیم خونه ی مادر بزرگم و خونه رو تحویل مستاجر دادیم .. خاله از این فرصت استفاده کرد و خواستگاری که برای من در نظر رفته بود خبر کرد تا بیان اونجا همدیگر رو ببینیم ..راستش من دیگه بدم نمی اومد چون فکر می کردم تنها راه نجاتم اینه که با یکی عروسی کنم و برگردم تهران ..و دو شب مونده بود به رفتن ما بی خبر از بابام اومدن خونه ی مادر بزرگ من .. ادامه دارد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀قرار صبح🎀 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان 💕سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام💕 🎀 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🎀 🕌اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🎀 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🎀 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🎀 ✨خدایاقلب مارابه نورقرآن منورگردان،🎀 خدایا اخلاق مارابه زینت قرآن مزیّن کن،🎀 خدایاشفاعت قرآن راروزیمان گردان 🎀🎀🎀🎀🎀 💕دعای سلامتی امام زمان (عج)💕 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ << اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >> 🎀🎀🎀🎀🎀 💕دعای فرج امام زمان (عج):💕 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم << اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ >> 🎀🎀🎀🎀🎀 🌱آیت الکرسی می خوانیم به نیت سلامتی آقا امام زمان (یاصاحب الزمان عج) 🌴آیت الکرسی🌴 بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. 🎀🎀🎀🎀🎀 🍀دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🎀🎀🎀🎀🎀 💎دعای غریق💎 💎دعای تثبیت ایمان درآخرالزمان💎 🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔸 🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷ِ 🔸ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸 🎀🎀🎀🎀🎀 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈• چهار نعمتی که بهتر است هر روز صبح یاد کنیم 👇👇👇 *🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی عَرَّفَنِی* *نَفسَهُ وَلَم یَترُکنِی عُمیانَ القَلب* ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت. *🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی جَعَلَنِی* *مِن أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه* ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد. *🌹اَلحَمدُ للهِ الُّذِی جَعَلَ رِزقِی فِی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقِی [وَ لَم یَجعَله] فِی أَیدِی النَّاس* ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد. *🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی [سَتَر ذَنبی] وَ لَم یَفضَحنِی بَینَ الخَلائِق* ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد. 🌟حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام 🌟 🌾هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: اول عمر طبیعی دوم مال و جمعیت بسیار سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈• چهار نعمتی که بهتر است هر روز صبح یاد کنیم 👇👇👇 *🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی عَرَّفَنِی* *نَفسَهُ وَلَم یَترُکنِی عُمیانَ القَلب* ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت. *🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی جَعَلَنِی* *مِن أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه* ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد. *🌹اَلحَمدُ للهِ الُّذِی جَعَلَ رِزقِی فِی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقِی [وَ لَم یَجعَله] فِی أَیدِی النَّاس* ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد. *🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی [سَتَر ذَنبی] وَ لَم یَفضَحنِی بَینَ الخَلائِق* ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد. 🌟حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام 🌟 🌾هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: اول عمر طبیعی دوم مال و جمعیت بسیار سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d