#با_فاطمه_علیهاالسلام
#سخنی_با_اهلسنت
#با_شیخ_بهایی
#نقد_وهابیت
#قصه_عبرت
🔷🔶 #داستان_جالب_مواجهه_شیخ_بهائی_با_عالم_سنی
👈🏼👈🏼 محمد بن حسین بن عبد الصّمد معروف به #شیخ_بهائی يا شيخ بهاءالدين عاملي از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیّع، در یكی از سفرهای خود، با یكی از علمای اهل تسنّن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود كرد.
➖ آن دانشمند اهل سنّت كه از علمای شافعی بود، وقتی كه دانست شیخ بهائی از مركز تشیّع (ایران) آمده، به او گفت:
«آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادّعای خود، شاهد و دلیل دارد»؟
شیخ بهائی گفت: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ام، میبینم آنها برای ادّعای خود شواهد محكمی دارند.
➖ دانشمند شافعی گفت: اگر ممكن است یكی از آنها را نقل كنید.
شیخ بهائی گفت مثلاً می گویند:
در صحیح بخاری (كه از كتب معتبر اهلسنّت است) آمده، پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمودند:
«فاطِمَهُ بَضْعَه مِنِّی مَنْ آذاها فَقَد آذانِی وَمَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِی»(۱)
«فاطمه (سلام الله علیها) پاره تن من است، كسی كه او را آزار دهد، مرا آزار داده و كسی كه او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است.
و در چهار ورق دیگر در همان كتاب است:
«وَخَرَجَتْ فاطِمَهُ مِنَ الدُّنْیا وَهِیَ غاضِبَه عَلَیْهِما»(۲).
و فاطمه وفات كرد در حالی كه نسبت به ابوبكر و عمر، خشمگین بود.
جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل سنّت چگونه است؟!!
➖ دانشمند شافعی در فكر فرو رفت (كه با توجّه به این دو روایت، نتیجه این است كه آن دو نفر (عمر و ابوبكر)، عادل نبودند پس لیاقت رهبری و خلافت امت را ندارند).
پس از ساعتی تأمّل گفت:
گاهی شیعیان دروغ میگویند، ممكن است این هم از دروغهای آنها باشد، به من مهلت بده امشب به كتاب «صحیح بخاری» مراجعه كنم، و صدق و كذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا كنم.
شیخ بهایی میگوید:
فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم، از او سؤال كردم كه مطالعه و بررسی تو به كجا رسید؟
او گفت:
همانگونه كه گفتم؛ شیعیان دروغ میگویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم ، هر دو روایت فوق در آن مذكور است، ولی بین نقل این دو روایت، پنج ورق فاصله است، در حالی كه شیعه میگفت: چهار ورق فاصله است!!!(۳)
😂😂 به راستی عجب پاسخی!!!
منظور وجود این دو روایت در آن كتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی میكند و چرا از حق فرار میكنند؟!
📚 منابع و مصادر:
۱. صحیح بخاری، (ط دارالجیل، بیروت)، ج۷ ص۴۷
۲. همان مدرک، ج۹، ص۱۸۵، و مدارك دیگر در كتاب فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه، ج۳، ص۱۹۰
۳. روضات الجنّات (شرح حال شيخ بهاءالدین عاملی)
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_زین_العابدین_علیه_السلام
#با_علامه_محمدتقی_مجلسی
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_صحیفه_سجادیه
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #تشرف_علامه_محمدتقی_مجلسی_و_صحیفه_کامله_سجادیه
👈🏽👈🏽 مرحوم #علامه_ملامحمدتقی_مجلسی در کتاب #روضة_المتقين مینویسد:
«من در اوائل بلوغ سخت در طلب رضاى خداوند بودم به طورى كه آرامش نداشتم و همواره مشغول ذكر او بودم تا اینكه وقتى در میان خواب و بیدارى دیدم حضرت صاحب الزمان صلواتاللهعلیه در جامع قدیم اصفهان نزدیك درب طنبى كه اکنون مدرسه است ایستادهاند.
من سلام كردم و خواستم پاى او را ببوسم. حضرت مرا گرفته و مانع شدند. پس دستشان را بوسیدم.
➖ و مسائلى را كه بر من مشكل شده بود از وى پرسیدم.
از جمله اینكه چون من در نمازهایم دچار این وسوسه شده بودم كه این نمازها آنچنان كه از من خواسته شده نیست، لذا نمازهایم را قضا مىكردم و از اینرو به نماز شب نمىرسیدم و راجع بهاین موضوع از استادم #شیخ_بهائى رحمةالله پرسیده بودم و ایشان گفته بودند: نماز ظهر و عصر و مغرب را كه قضا مىكنى بهقصد نماز قضا و نماز شب بجا بیاور.
و من همین كار را مىكردم.
خلاصه از حضرت حجّت علیهالسّلام پرسیدم: نماز شب بخوانم؟
فرمود:
بخوان ولى نه آنچنان كه تاكنون مىكردى.
مسائل دیگرى نیز پرسش كردم كه در ذهنم نمانده.
➖ سپس عرض كردم:
اى مولاى من، در هر زمان براى من میسّر نیست كه به حضور شما برسم پس كتابى بهمن مرحمت فرمائید كه دائما برطبق آن عمل كنم.
فرمود:
كتابى براى تو، به مولانا محمّد التاج دادهام برو و از او بگیر.
من كه در خواب، آن شخص را مىشناختم از در مسجد كه مقابل صورت مبارك آن حضرت بود بهسوى دار البطیخ - كه محلّهاى از اصفهان است - خارج شدم تا بهآن شخص رسیدم او تا مرا دید گفت:
حضرت صاحب علیهالسّلام تو را بهسوى من فرستاده؟
گفتم: آرى، پس از جیب خود كتابى قدیمى بیرون آورد كه چون آن را گشودم دانستم كتاب دعاست.
پس آن را بوسیدم و بر چشمان خود گذاشتم و از آنجا به سوى حضرت صاحب الامر علیهالسّلام رفتم.
در این هنگام از خواب بیدار شدم ولى آن كتاب با من نبود.
و تا صبح گریه و زارى مىكردم كه آن كتاب را از دست دادهام.
➖ نماز صبح را با تعقیبات خواندم و در ذهنم بود كه مقصود حضرت از (مولانا محمّد) شیخ بهائى است كه به خاطر اشتهارش او را تاج نامیدند.
خلاصه بهمدرسه كه در مجاورت مسجد جامع بود رفتم دیدم شیخ، مشغول مقابله كردن #صحیفه_سجادیه است و سیّد صالح قرائت مىكرد، من ساعتى نشستم تا كار مقابله پایان یافت...
من با گریه بهنزد شیخ رفتم و جریان خواب خود را با حال گریه براى ایشان نقل كردم و گفتم كه گریه من براى از دست دادن آن كتاب است.
فرمود:
بشارت باد تو را بهعلوم الهى و معارف یقین و آنچه كه دائما در طلب آن بودى از مقامات معنوى...، ولى قلب من آرام نشد و گریان و اندیشناك بیرون رفتم.
➖ ناگهان بهقلبم افتاد كه بدان سو بروم كه در خواب بدانجا رفته بودم و خلاصه رفتم تا بهدارالبطیخ رسیدم در آنجا مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن و لقب «تاج» بود دیدم و بر او سلام كردم.
او گفت: فلانى كتابهایى از وقف پیش من است كه هركدام از طلاّب مىگیرند بهشرائط وقف عمل نمىكنند و تو عمل مىكنى بیا این كتابها را ببین و هركدام را كه نیاز دارى بردار.
من با او بهمخزن كتابها رفتم پس اول كتابى كه بهمن داد همان كتابى بود كه در خواب دیده بودم لذا شروع بهگریه و زارى كردم و گفتم:
همین مرا بس است و یادم نیست كه آیا آن خواب را هم براى او نقل كردم یا نه.
و به نزد شیخ آمدم و شروع كردم بهمقابله با نسخهاى كه جدّ پدر او از نسخه شهید نوشته بود و شهید هم از نسخه عمید الرۆساء و ابن السكون نوشته بوده و با نسخه ابن ادریس مقابله كرده بود...
➖ و نسخهاى كه حضرت صاحبالامر بهمن عطا فرموده بود نیز بهخط شهید بود و خیلى موافقت باهم داشت و چون من از مقابله فراغت یافتم مردم در نزد من شروع بهمقابله كردند.
➖ و بهبركت عطاى حضرت حجّت صلواتاللهعلیه صحیفه كامله در همه بلاد مانند خورشید، طالع شد و در هر خانهاى راه یافت مخصوصا در اصفهان كه اكثر مردم، چند نسخه از صحیفه تهیه كردند و اكثر آنان از صلحاء و اهل دعا گردیدند. و بسیارى از آنان مستجاب الدعوه شدند.
و این آثار، همه معجزه حضرت صاحب علیهالسّلام است و من نمىتوانم علومى را كه خداوند به سبب صحیفه، بهمن عطا فرموده شماره كنم و این از فضل الهى بر ما مىباشد».
📚 روضة المتقين، علامهمجلسیاول، ج۱۴، ص۴۲۲-۴۱۹
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_زین_العابدین_علیه_السلام
#با_علامه_محمدتقی_مجلسی
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_صحیفه_سجادیه
#قصه_عبرت
#5شعبان
#تشرفات
🔷🔶 #تشرف_علامه_محمدتقی_مجلسی_و_صحیفه_کامله_سجادیه
👈🏼👈🏼 مرحوم #علامه_ملامحمدتقی_مجلسی در کتاب #روضة_المتقين مینویسد:
«من در اوائل بلوغ سخت در طلب رضاى خداوند بودم بهطورى كه آرامش نداشتم و همواره مشغول ذكر او بودم تا اینكه وقتى در میان خواب و بیدارى دیدم حضرت صاحب الزمان صلواتاللهعلیه در جامع قدیم اصفهان نزدیك درب طنبى كه اکنون مدرسه است ایستادهاند.
من سلام كردم و خواستم پاى او را ببوسم. حضرت مرا گرفته و مانع شدند. پس دستشان را بوسیدم.
➖ و مسائلى را كه بر من مشكل شده بود از وى پرسیدم.
از جمله اینكه چون من در نمازهایم دچار این وسوسه شده بودم كه این نمازها آنچنان كه از من خواسته شده نیست، لذا نمازهایم را قضا مىكردم و از اینرو به نماز شب نمىرسیدم و راجع بهاین موضوع از استادم #شیخ_بهائى رحمةالله پرسیده بودم و ایشان گفته بودند:
نماز ظهر و عصر و مغرب را كه قضا مىكنى بهقصد نماز قضا و نماز شب بجا بیاور.
و من همین كار را مىكردم.
خلاصه از حضرت حجّت علیهالسّلام پرسیدم: نماز شب بخوانم؟
فرمود: بخوان ولى نه آنچنان كه تاكنون مىكردى.
مسائل دیگرى نیز پرسش كردم كه در ذهنم نمانده.
➖ سپس عرض كردم:
اى مولاى من، در هر زمان براى من میسّر نیست كه بهحضور شما برسم پس كتابى بهمن مرحمت فرمائید كه دائما برطبق آن عمل كنم.
فرمود:
كتابى براى تو، به مولانا محمّد التاج دادهام برو و از او بگیر.
من كه در خواب، آن شخص را مىشناختم از در مسجد كه مقابل صورت مبارك آن حضرت بود بهسوى دار البطیخ - كه محلّهاى از اصفهان است - خارج شدم تا بهآن شخص رسیدم او تا مرا دید گفت: حضرت صاحب علیهالسّلام تو را بهسوى من فرستاده؟
گفتم: آرى، پس از جیب خود كتابى قدیمى بیرون آورد كه چون آن را گشودم دانستم كتاب دعاست.
پس آن را بوسیدم و بر چشمان خود گذاشتم و از آنجا بهسوى حضرت صاحب الامر علیهالسّلام رفتم.
در این هنگام از خواب بیدار شدم ولى آن كتاب با من نبود.
و تا صبح گریه و زارى مىكردم كه آن كتاب را از دست دادهام.
➖ نماز صبح را با تعقیبات خواندم و در ذهنم بود كه مقصود حضرت از (مولانا محمّد) شیخ بهائى است كه بهخاطر اشتهارش او را تاج نامیدند.
خلاصه بهمدرسه كه در مجاورت مسجد جامع بود رفتم دیدم شیخ، مشغول مقابله كردن #صحیفه_سجادیه است و سیّد صالح قرائت مىكرد، من ساعتى نشستم تا كار مقابله پایان یافت...
من با گریه به نزد شیخ رفتم و جریان خواب خود را با حال گریه براى ایشان نقل كردم و گفتم كه گریه من براى از دست دادن آن كتاب است.
فرمود:
بشارت باد تو را به علوم الهى و معارف یقین و آنچه كه دائما در طلب آن بودى از مقامات معنوى...،
ولى قلب من آرام نشد و گریان و اندیشناك بیرون رفتم.
➖ ناگهان بهقلبم افتاد كه بدان سو بروم كه در خواب بدانجا رفته بودم و خلاصه رفتم تا بهدارالبطیخ رسیدم در آنجا مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن و لقب «تاج» بود دیدم و بر او سلام كردم.
او گفت: فلانى كتابهایى از وقف پیش من است كه هركدام از طلاّب مىگیرند بهشرائط وقف عمل نمىكنند و تو عمل مىكنى بیا این كتابها را ببین و هركدام را كه نیاز دارى بردار.
من با او بهمخزن كتابها رفتم پس اول كتابى كه بهمن داد همان كتابى بود كه در خواب دیده بودم لذا شروع بهگریه و زارى كردم و گفتم:
همین مرا بس است و یادم نیست كه آیا آن خواب را هم براى او نقل كردم یا نه.
و به نزد شیخ آمدم و شروع كردم بهمقابله با نسخهاى كه جدّ پدر او از نسخه شهید نوشته بود و شهید هم از نسخه عمید الرۆساء و ابن السكون نوشته بوده و با نسخه ابن ادریس مقابله كرده بود...
➖ و نسخهاى كه حضرت صاحبالامر بهمن عطا فرموده بود نیز بهخط شهید بود و خیلى موافقت باهم داشت و چون من از مقابله فراغت یافتم مردم در نزد من شروع بهمقابله كردند.
➖ و بهبركت عطاى حضرت حجّت صلواتاللهعلیه صحیفه كامله در همه بلاد مانند خورشید، طالع شد و در هر خانهاى راه یافت مخصوصا در اصفهان كه اكثر مردم، چند نسخه از صحیفه تهیه كردند و اكثر آنان از صلحاء و اهل دعا گردیدند. و بسیارى از آنان مستجاب الدعوه شدند.
و این آثار، همه معجزه حضرت صاحب علیهالسّلام است و من نمىتوانم علومى را كه خداوند به سبب صحیفه، بهمن عطا فرموده شماره كنم و این از فضل الهى بر ما مىباشد».
📚 روضة المتقين، علامهمجلسیاول، ج۱۴، ص۴۲۲-۴۱۹
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar