#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#غزل
#استاد_غلامرضا_سازگار
نشاط عید هم از دوریات غمانگیز است
بیا اگر تو نباشی، بهار، پاییز است
چگونه خنده کند آنکه در فراق رُخت
همیشه کاسهی چشمش ز اشک، لبریز است؟
به رونمای جمالت چه آورم با خود؟
که جان هر دو جهان در بهاش ناچیز است
سحرگهان که تو را میزنم صدا مهدی!
ز نکهت نفسم صبح، عطرآمیز است
لبی که وصف تو گوید چو صبح، خندان است
دلی که یاد تو باشد چو گل، سحرخیز است
چگونه کوه گناهم ز پا در اندازد؟
مرا که رشتهی مهر تو دستآویز است
خط امان من از فیض دستبوسی توست
چه بیم دارم اگر تیغ آسمان، تیز است؟
جحیم با تو بهشت گل است "میثم" را
بهشت اگر تو نباشی ملالانگیز است
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#دوبیتی
چهره گل عندلیبان را غزل خوان میکند
دیدن مهدی هزاران درد درمان میکند
باغبان گوید که با یک گل نمیگردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!
به كسي جمال خود را ننمودهيي و بينم
همه جا به هر زباني، بود از تو گفت و گويي!
غم و درد و رنج و محنت، همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويي!
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم
شدهام ز ناله، نالي، شدهام ز مويه، مويي
همه خوشدل اين كه مطرب، بزند به تار، چنگي
من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي!
چه شود كه راه يابد سوي آب، تشنه كامي؟
چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويي؟
شود اين كه از ترحّم، دمي اي سحاب رحمت!
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويي؟!
بشكست اگر دل من، به فداي چشم مستت!
سر خُمّ مي سلامت، شكند اگر سبويي
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي!
نه به باغ ره دهندم، كه گلي به كام بويم
نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويي
ز چه شيخ پاكدامن، سوي مسجدم بخواند؟!
رخ شيخ و سجدهگاهي، سر ما و خاك كويي
بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمي
بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويي!
نظري به سويِ (رضوانيِ) دردمند مسكين
كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويي
همه هست آرزویم.mp3
3.3M
همه هست آرزویم
#حاج_محمود_کریمی
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
با عطر بهار زنده شد پیکر خاک
از گرد و غبار، شد دل آینه پاک
مشغول به دید و بازدیدند همه
ای جان جهان! مَتیٰ تَرانا وَ نَراک
📝 #سیدروحالله_مؤید
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#غزل
#قاسم_صرافان
🔹بهار من! تو کجایی؟🔹
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار میرسد اما بهار من! تو کجایی؟
چه برکتی، چه نویدی؟ چه سبزهای و چه عیدی؟
به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی
مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان
محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی
مقدر است به فالم مدبّرانه بتابی
خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی
اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند
چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟
اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمده باشند
تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی
به سوی چشمۀ عشقت، اگر که تشنه بیاییم
قسم که حضرت باران! همین بهار میآیی
خودت مگر که به زهرا، توسلی کنی امشب
نمیرسد گل نرگس! دعای ما که به جایی
#حضرت_علی_علیه_السلام
#بهار
فرازی از یک #قصیده
🔹ای دست خدا!🔹
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!...
شستشو میکند این ماه، زمین در باران
تا نباشد به کدورت نفسِ خاک، دچار
تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد
تا نگیرد نفسِ سبزِ بهاران ز غبار...
چشم و گوش همه باز است در این ماهِ زلال
بیخبر نیست در این ماه کسی از اسرار
کَم کَمَک میرود از یاد، سکوتِ دیماه
خوش خوشَک میرسد از راه، هیاهوی بهار...
سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز!
سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!...
قُمری زمزمهخوان خیمه زده پُشت حصیر
هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار...
حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود
حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار...
هیچکس نیست در این ماه گرامی آرام
هیچکس نیست در این ماه مطهّر، بیکار...
کیست آنکس که مرا میبَرد این ماه، به اوج؟
آنکه برداشته از خاطرِ مجروحم بار
این صدای نَفَسِ روشن و پاکیزۀ کیست
این صدایی که مرا میبرَد آن سوی حصار...
آنکه اینگونه مرا میکِشد از خویش، برون
آنکه انداخته این ماه، مرا از همه کار...
آنکه آمیخت مرا با نفَس روشن صبح
آنکه آموخت مرا در دلِ شب، استغفار
حیف باشد که در این ماه نگویم: حیدر
حیف باشد که در این ماه نگویم: کرّار
میکند شیر، مرا مدح علی در اسفند
بهتر از مدح علی چیست در این ماهبهار؟
با علی نیست مرا دلهرۀ تنگی گور
با علی نیست مرا دغدغۀ روزِ شمار...
از دلِ بیکَسم ای یار نبی! پای مکش
از سرِ خستهام ای دست خدا! دست مَدار
زندگی میکنم و زندگیام از تو پُر است
قسمتَم باد تو را موقعِ مُردن، دیدار...
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#غزل
#بهار
#حسن_صنوبری
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار میآید
یقینی است برایم حضور حضرتش آنسان
که روز روشنم اکنون به چشم تار میآید:
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیدهسواری به کارزار میآید
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار میآید
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار میآید
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کَرّ و فَرِ او، حقیر و خوار میآید
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار میآید
برای صلح میآید، برای شوق میآید
برای عشق میآید، برای یار میآید
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار میآید
به دادخواهی از انبوه بیگناه یتیمان
به دستگیری این کودکان زار میآید
اگرچه رنج جهان را فراگرفته، همین هم
نشانهایست که پایان انتظار میآید
به لالهای که برون کرده سر ز برف، نظر کن
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار میآید
یارضیعالحسین علیه السلام
تکلیف نشد روزه به "طفل" و به "مسافر"
ای "طفل مسافر" تو چرا آب نخوردی؟
#علی_انسانی
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#دوبیتی
#استاد_سید_رضا_موید
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
چون فاطمهات غریب هستی اما
قبر تو عیان و قبر زهرا پنهان
#یوسف_رحیمی
در بين ملائک از تو نام آوردَ ست
نام از تو شکوه ناتمام آوردَ ست
هر بار که آمدهست از سوی خدا
جبريل، به محضرت سلام آوردَ ست
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#قصیده
#استاد_عابد_تبریزی
زن است روح منزه , زن است جان مصفّا
به شرط آن که ملبس بود به جامه تقوا
زن است منبع الهام در بلوغ هنرها
زن است آیت اکرام در صحیفه دلها
زن است بارش رحمت به کشتزار طبیعت
زن است پرتو الطاف حق به ظلمت عمیا
زن است روح نموّ گل سلاله آدم
زن است فیض بهاران به باغ طینت حوّا
زن است زینت هستی زن است زیور خلقت
زن است در فلک زندگی چو مشعل بیضا
زن از مواهب غیبی است در طبیعت امکان
زن از شمائم علوی است در صحیفه غبرا
زن است یار و مددکار مرد , وقت شدائد
زن است یاور و غمخوار شوی , وقت بلایا
بهین عطیه حق است زن بعالم هستی
علی الخصوص زنی همچنان خدیجه کبرا
زنی که گوی سبق برده از فحول به همت
زنی که نادره ماسوا بود به سجایا
چراغ بیت نبوت به ماه چهره تابان
صفای باغ رسالت به سرو قامت رعنا
زنی که بود کنارش امان مامن هستی
زنی که بود سرایش ملاذ ملجاء دنیا
پی رواج شریعت به منتهای مناعت
نثار کرد به پای نبی طلا و مطلّا
زهی ز عزّ زنی کاوّلین ترانه وحی اش
طنین فکند به ماوا و سرکشید از آنجا
همه شدائد دعوت همه مصائب امت
ز لطف او به نبی بود جمله شهد و مهنا
کسی نبود حمایت کند زنفس رسالت
به جز خدیجه که بودش انیس , با تن تنها
تبارک الله از این قدرت و شهامت و شوکت
زنی و این همه شان و جلال و همت والا ؟!
رسول پشت و پناه همه عوالم امکان
خدیجه پشت و پناه رسول از همه دنیا
سخن چگونه توان گفت در مدیحت آن زن
که هست همسر خیرالانام و مادر زهرا
برفت و دیده احمد گریست در غم هجرش
نه مصطفی که همه کائنات گشت معزّا
دل بتول چنان سوخت در مصیبت مادر
که از سرشک روان شد کنار دیده چو دریا