eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
373 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان   آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان   شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان   آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان   آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان   جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان   کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان   جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان   آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان   «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️دعای مستجاب برای زوّار الحسین (علیه السلام) اغفِر لِی ولإِخوانِی و زُوارِ قَبرِ أَبی عَبدِاللهِ الحُسَینِ بنِ عَلیٍّ [علیهما السلام]
چنان گرسنگی شام کرده مدهوشم که گشته تشنگی کربلا فراموشم
🔻فروش بلیت قطارهای رجا برای ایام اربعین و صفر، امروز(دوشنبه، ۱۵ مردادماه) از ساعت ۹ صبح آغاز می‌شود و این پیش فروش برای بازه زمانی ۲۴ مرداد تا ۳۱ شهریور تمام محورها خواهد بود. 🔹بلیت‌ها ابتدا از طریق سایت رجا و سایر سکوهای مجاز فروش اینترنتی بلیت آغاز می‌شود.
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟ اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید در طشت زر نهاد، پی احترامشان شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان آن روز خلق، آل نبی را شناختند کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟ کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار صیدی نداشتند که می کرد رامشان اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت
پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را به تن ز پنجه‌ی غم، جامه هر زمان بدریدم چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم زدم به چوبه‌ی محمل سر، آن زمان که سر نی به نوک نیزه‌ی خولی، سر چو ماه تو دیدم ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‌ی دشمن دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان! که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم ازین حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب فغان و آه از آن دم! که خصم‌دون‌ به‌ لب‌شط بُرید سر ز قفای حسین، مقابل زینب فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب میان لشگر اعدا به راه شام نبودی به غیر معجر نیلی، به چهره حائل زینب به گِرد ناقۀ او، کوفیان به عشرت و امّا سر حسین به سِنان، پیش روی محمل زینب نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی چو گشت کنج خرابه، مقام و منزل زینب
ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد
لعنه الله علیه ميرزا عبدالجواد چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه بودی مدام زینت آغوش فاطمه باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا از بس کشید تشنگی این سر بکربلا تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد از هر سری به این سر بیکس عذاب شد از ضرب سنگ کینه ي این قوم پور کین این سر بسی ز نیزه فتاده است بر زمین این سر که آفتاب از او کرده کسب نور خولی نهاده است به خاکستر تنور این سرکه داده بوسه بر او سید اَنام آویختند بر در ِدروازه های شام این سر که دیده این همه جور مُعاندین او را رواست چوب زدن در کدام دین بنما ز کردگار ، تو آزُرمي ای یزید از روی جدّ او بنما شرمي ای یزید زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد آهش به آن ستمگر ِدلسخت اثر نکرد آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی ظالم به بوسه گاه نبی چوب میزنی
بازگشتم آتش از پا تا به سر تا دهم از شام غم، شرحی دگر بِه که در این قصّه آرم شاهدی شاهدی مانند «سهل ساعدی» سهل چون افتاد در شامش عبور دید آن‌جا خلق را غرق سرور شامیان از کوچه‌ها تا بام و در شهر را بستند آذین سر‌به‌سر کودک و پیر و جوان و مرد و زن شاد و خندان، رَخت نو کرده به تن چهره‌ها، خندان و دل‌ها، شاد بود بر لب مردم، مبارک‌باد بود پیش خود گفتا: چه باشد این نوید؟ از چه اهل شام بگْرفتند عید؟ دید دور از خلق، چندین پیرمرد گوشه‌ای بنْشسته با اندوه و درد یک جهان غم، در دل آگاهشان در درون سینه، زندان، آهشان گفت: ای در نار غم افروخته! جانتان در آتش غم، سوخته! این سرور و شادی و مستی ز چیست؟ گوییا در شام، عید تازه‌ای است؟ در جواب، آن چند پیر خون‌جگر اشکشان گردید جاری از بصر کای ز حیرت، بی‌قرار و ناشکیب! فاش برگو آشنایی یا غریب؟ گفت: نامم آشنا باشد یقین بودم از اصحاب «ختم‌المرسلین» سینه‌ام، لب‌ریز حبّ احمدی است نام من سهل است، سهل ساعدی است پاسخش دادند: ای سهل! از چه رو چرخ گردون بر زمین ناید فرو؟ این سرور و جشن و شادیّ و طرب هست در قتل حسین تشنه‌لب شامیان کردند امروز ازدحام تا سر پاک حسین آید به شام سهل را سوز از دل، آه از سر گذشت وارد دروازه ساعات گشت هر چه آن سرگشته آمد پیش‌تر ازدحام خلق می‌شد بیش‌تر تا در دروازه، سرها را شکافت دید ناگه هیجده خورشید، تافت هیجده سوره ز قرآن مجید هیجده تصویر حق، هجده شهید پشت آن سرهای بر نی، منجلی رأس انصار حسین بن علی پیش آن سرها به نوک نی، سری سر مگو، خورشید حُسن داوری شام را غرق حلاوت می‌کند آیه‌ی قرآن تلاوت می‌کند‌ ناله کرد و خون فشانْد از هر دو عین گفت: ای وای! این بُوَد رأس حسین بر سر نی، دُرفشان از لب شده سایبان محمل زینب شده دید در آن شادی و آن هلهله مصطفایی در میان سلسله گفت با خود: این جوان، پیغمبر است نه، گمان دارم حسین دیگر است وای من! او خلق را چارم‌ولی است این علیّ بن حسین بن علی است ماه رویش با غبار آمیخته خون ز ساق هر دو پایش ریخته با مشقّت رفت تا نزد امام گفت: ای فرزند پیغمبر! سلام! منّتی، ای سرو باغ احمدی! حاجتت را گو به سهل ساعدی گفت مولا: گر که داری سیم و زر بذل کن بر نیزه‌دار خیره‌سر تا سر باب مرا این نیزه‌دار آورَد از بین محمل‌ها کنار بلکه چشم شامیان دل‌سیاه کم کند آل محمّد را نگاه
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من حاجت این شکسته دل، چرا روا نمی‌شود؟! :: جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود.. کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود سوز درون (میثمت) بوده شراری از غمت ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی‌شود