#مداحی_عالمانه
#امام_جعفرصادق_علیهالسلام_شهادت
از غربتت، چشمان ما را اختیاری نیست
بر روی قبرِ خاکیات، سنگِ مزاری نیست
کـاشـانـهام آبـاد بـاشد، قـبـر تو خاکی؟!
جانم به قربانت مرا دیگر قراری نیست
با این همه شاگرد، ماندم از چه در کوچه
در شام فتنه، عاشقی و جان نثاری نیست
در هست، آتش هست، اما میخِ بر دَر نه
ضرب لگد نه، هول دادن نه، فشاری نیست
غصه نخور، این دود میخوابد، خدا را شکر
پشتِ دَر این خـانه یـار بـارداری نیست
روی سفیدت از چه رو اینقدر گشته سرخ؟
برخیز ما را طاقت این داغِ کاری نیست
افتادهای بر خاک کوچه، بهتر از صحراست
حداقل در معبرت، تیـزیِ خاری نیست
خاکی شده پیـشانیات اما به رخـسارت
از ضربِ سنگی تیز، خونِ تازه جاری نیست
عـمـامـهات افــتـاده از روی سـرت امـا
دورت برای غارتت، داد و هواری نیست
روی زمین آرام و راحت حمدِ حق را گو
بالاسرت، در انتظارت نیزهداری نیست
شیرازی
✳️ بررسی و نقد شعر:
موضوع احضار امام توسط منصور ملعون و ابن ربیع
که سید بن طاوس در صفحۀ ۱۹۲ مهج الدعوات
علامه مجلسی در بحارالأنوار ج ۴۷ ص ۱۹۵
شیخ عباس قمی در منتهی الآمال ص ج ۲ ص ۱۳۹۳؛
مقتل معصومین ج ۳ ص ۱۹۹
و دیگر علما و مورخین آن را روایت کرده اند
مدتها قبل از شهادت امام و در شهر بغداد اتفاق افتاده است نه در مدینه؛
و مطالبی همچون سجاده کشیدن از زیر پای امام، شکسته شدن نماز، تازیانه زدن؛ به زمین افتادن؛ پیچیدن امامه به دور گردن امام علیه السلام و دشنام ابن ربیع به حضرت زهرا نادرست است و مغایر این روایت معتبر است؛
البته این موضوع بدان معنا نیست که ربیع و فرزندش در حق امام جفا نکرده اند، بلکه بطور قطع بخاطر منافع دنیایی خویش تن به دستور منصور داده و در حق امام ظلم نموه اند؛
وارد شدن به خانه حضرت و بردن امام صادق علیه السلام بدون عبا و عمامه، توهین و جسارت به امام است و عملی نابخشودنی است
لیکن اعمال گفته شده در بالا را که معمولا در بعضی اشعار می آید انجام نداده اند؛
#امام_جعفرصادق_علیهالسلام_شهادت
#استاد_سید_رضا_موید
مـرغ دلـم که شاخـۀ طوباست جـای او
ویـــرانـــۀ بــقــیــع بـــوَد مــدّعای او
خـواهـد در آن دیـار مـقـدّس کنـد مـقام
انـدر جــوار صــادق و نــالد بـرای او
خواهدبه تربتش که خراب است وبی چراغ
سوزد چو شمع و گریه کند درهوای او
خـواهد به گـرد مرقـد بی زائرش مُـدام
پـروانه وار گـردد و جـویـد رضای او
خواهد زداغ خون شده با قطره های اشک
آیـد بـرون ز چـشـمِ تـرم در عـزای او
آن کس که بود لطف و وفا پای تا به سر
زهـر جـفا بسـوخت ز سر تا به پای او
یارب چه کرده بودکه منصورکینه جوی
خـون کرد از ستـم دلِ غـم مبـتـلای او
درنیمه شب که دیدۀ مردم به خواب بود
دشمـن ز بـام خـانه شـد اندر سرای او
بـیرون کشـیـد بـا سر و پـای برهنه اش
رحـمـی نـکـرد بـر تـن درد آشـنـای او
شـرح مـصائـبـش نـتـوانم که هیچ کس
آگـاه نـیـسـت از غــم او جـز خـدای او
یا رب به حـقّ فـاطـمه دسـت امـیـد مـا
کـوتـه مکـن ز دامـن مـهـر و ولای او
هر کو گریست همچو «مؤید» ازاین عزا
بخشد خدا به حضرت صادق خطای او