#امام_رضا_علیه_السلام
#قصیده
#ترکی_شیرازی
شاهی که بارگاه وی از عرش برتر است
در شهر طوس قبه ی ایوانش از زر است
سلطان شرق و غرب، شهنشاه دین رضا
فرزند برگزیده ی موسی بن جعفر است
حکمش روان به جمله سلاطین روزگار
بی جیش و طیش، ملک جهان را مسخر است
این سبز خیمه ای فلک از حکم کردگار
بر آستان درگه او سایه گستر است
سایند سروران جهان جبهه ی نیاز
بر درگهی که مدفن آن پاک گوهر است
آنجا که آفتاب جلالش کند طلوع
خورشید چرخ در برش از ذره کمتر است
خورشید کسب روشنی از نور او کند
کز سمت طوس، مطلع خورشید خاور است
حقا که اوست، سید سادات روزگار
زیرا که جده فاطمه، جدش پیمبر است
عشری اگر نویسم از اعشار علم او
مطلب شود، مفصل و دفتر محقر است
در غربت ای دریغ غریبانه جان سپرد
شاهی که بر گزیده ی خلاق داور است
رفت از جهان به شهر خراسان رضا غریب
بالله غریب بابش موسی بن جعفر است
زین هر دو تن غریب تری آمدم بیاد
کو را نه اقربا و نه یار و نه یاور است
دانی غریب کیست گل احمدی حسین
کو راست مام فاطمه و باب حیدر است
باشد کسی غریب که در حال احتضار
نه مادرش بسر نه پدر نه برادر است
باشد کسی غریب که بی غسل و بی کفن
در دشت کربلا تنش افتاده بی سر است
باشد کسی غریب که از ظلم اهل جور
جسمش به کربلا و سرش جای دیگر است
باشد کسی غریب که از ظلم کوفیان
سر از تنش جدا شده، صد پاره پیکر است
«ترکی» بپای بوسی این هر سه تن غریب
پیرانه سر هوای جوانیش بر سر است