eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
372 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
کم‌تر کسی است در غم من، انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند «دل‌های جمع را کند آشفته یاد من راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند» یاد آورم ز قاسم و عبّاس و اکبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه جای شد و هیچ کس نگفت باید که لاله جای به صحن چمن کند از بازگشتمان به مدینه، کنایتی است هر کاروان خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبه­رو مرا به حسین و حسن کند، شرمنده‌ی محبّت زینب شوم که آه! باید دوباره جامه‌ی ماتم به تن کند وقتی کفن برای من آماده می­شود او باز گریه بر بدن بی­کفن کند
یار پدر ای مرهم زخم دل و غم‌خوار پدر! هم غم‌خور مادریّ و هم یار پدر در لیله‌ی قدر آخر عمر علی شد مهر تو، سفره‌دار افطار پدر
(سوخته) سوگ غریبانه غم بر دل هر پیر و جوان است، امشب ماتم‌زده بغض آسمان است، امشب در سوگ غریبانۀ «امّ کلثوم» محزون، دل صاحب الزّمان است، امشب
حجت‌الاسلام چون عروس حجلهٔ فیروزه گون مهد زرّین بست بر پشت هیون شد قطار غم روان سوی حجیز با دل پر خون و چشم اشکریز یوسف آل پیمبر با بشیر گفت: کای فرزانهٔ روشن ضمیر هین به سوی شهر یثرب ران کمیت ده خبرشان ماجرای اهل بیت شد روان آن ناعی ناخوش خبر تا به نزد روضهٔ خیر البشر گفت نالان کای مقیمان حرم من رسول زادۀ پیغمبرم کشته شد سبط رسول عالمین آفتاب یثرب و بطحا حسین شد به خون خویش غلطان پیکرش دست دونان نیزه گردان سرش اهل یثرب را از این ناخوش نوید ناله بر نه پردۀ گردون رسید صبح عیش آل هاشم شام شد در مدینه رستخیز عام شد اهل یثرب از صغیر و از کبیر از ندای غم فزای آن بشیر سوی خرگاه امامت تاختند سر ز پا و پا ز سر نشناختند شد بنات آل هاشم از خُدور سر زنان بیرون چو از مشرق بُدور انجمن گشتند گرد دخت شاه گلرخان چون هاله گرد قرص ماه صیحهٔ واسیّداه افراشتند معجر صغرا ز سر برداشتند شد بریده گیسوان مشکبیز چشم های نرگسین شد اشکریز گفت آن بانوی خرگاه عفاف با بنات دوده آل مناف فاش بر گوئید باللّه حال چیست؟ این فغان و شور و غوغا بهر کیست؟ سر زنان گفتند کای زاد بتول بهر شاه تشنه لب سبط رسول کز جفای کوفیان در کربلا کشته شد آن شاه اقلیم ولا سروهای بوستان مصطفی بر نشست از باد کین یکسر ز پا از سموم افتاد در گلشن حریق اکبرت چون لاله در خون شد غریق جسم پاک قاسم نو کدخدا گشته چون برگ خزان از هم جدا طی شد از گیتی بساط خوشدلی کاوفتاده دست عباس علی اصغر شیرین لب از پستان تیر خورد خون حلق نازک جای شیر گشته عبدالله گل باغ حسن در کنار شه جدا دستش ز تن پر شکسته طایران را کوفیان سوخته از آتش کین آشیان گشت جای ماهرویان حجیز اشتران بی عماری و جهیز این حدیث آمد چو آن مه را به گوش ناله از دل برکشید و شد ز هوش چون به هوش آمد گریبان بر درید کای دریغا شد سیه صبح امید بیخت گردون خاک عالم بر سرم کاشکی هرگز نزادی مادرم با بنات هاشم آن بانوی راد رو سوی خرگاه آل الله نهاد از فغان بانوان در خیمه گاه شد فضا پر ناله ماهی تا به ماه خواجۀ سجاد شاه دین پژوه شد به منبر باز، گفتا کای گروه حمد ایزد را که از لطف جلی کرده مخصوص بلا آل علی حلق روبه در خور زنجیر نیست لایق زنجیر او جز شیر نیست عاشقانش کی گریزند از بلا کان بلا را او بود صاحب صلا پاک یزدانی که چون خلق آفرید این بلا را غیر ما در خور ندید کشته شد لب تشنه شاه مشرقین نور چشم سرور مردان حسین شد اسیر کوفیان بی وفا بانوان و کودکان مه لقا شد سرش چون کوی مهر تابدار نیزه گردان گرد هر شهر و دیار چون نگردد چشم ها از گریه کور کز جهان منسوخ شد رسم سرور چشم گردون زین مصیبت خون گریست خاک نیل و دجله و جیهون گریست موج بحر از گریه طوفان خیز شد رعد نالان گشت و سیل انگیز شد شد ز تاب آتش غیرت کباب مرغ ازین غم در هوا، ماهی در آب شد درختان زین مصیبت برگ ریز بادها گردید بر سر خاک بیز حوریان از وی گریبان چاک کرد علویان زان گریه در افلاک کرد چون نگردد پاره دل های جریح از نکایت های آن جسم طریح چون نگردد گوش ها کر زین مصاب شهر شام و بانوان بی نقاب بسته شد ذریۀ ختم رسل چون اسیر ترک در زنجیر و غل شد سوار اشتران بی غطا نه گناهی و نه جرم و نه خطا گر به هتک حرمت نسل بتول ایمن الله توصیت کردی رسول آن چه بر ما رفت از آل یزید کس نیارستی بر او کردن مزید از خدا خواهم مکافات لئام انه ربی عزیزٌ ذو انتقام زان سپس با عترت شاه شهید سوی یثرب باز شد سبط فرید از جگر نالید کلثوم ملول کای مدینه هین مکن ما را قبول از تو ما روزی که بربستیم بار هم عنان بودیم با اهل و تبار بود میر کاروان سالار کون هم رکابش قاسم و عباس و عون اکبر آن رعنا جوان گل عذار اصغر آن نورسته طفل شیرخوار آمدیمت با دل تنگ و حزین نه رجالی مانده باقی نی بنین هم ز ره رفتند آن جمع ملول تا به نزد مرقد پاک رسول از فغان بانوان محترم آمد اندر لرزه ارکان حرم شد بر افلاک از زمین شور و نشور سر برآوردند حوران از قصور قدسیان اندر فلک گریان همه سینه ها از تاب دل بریان همه اهل یثرب جامهٔ نیلی به بر اشک ریزان خاک بیزان سر به سر گفت زینب کای رسول پاک دین سر ز خاک آر اهل بیت خویش بین شد حسینت کشته ای فخر عرب در کنار آب شیرین تشنه لب یوسفت در چنگ گرگان شد اسیر من بشیر اویم ای یعقوب پیر سویت از یوسف نشان آورده ام نک قمیصی ارمغان آورده ام من نیارم گفت که چون شد تنش با تو خواهد گفت خود پیراهنش زان سپس شد سوی مام بی همال آن بلاکش بانوی مریم خصال گفت کای فخر عرب را نور عین شد قتیل صبر فرزندت حسین قوم کافر دل خدا نشناختند باره ها بر جسم پاکش تاختند سوختند آن خیمه ها کش تار و پود از کمند گیسوان حور بود دخترانت چون اسیر زنگبار شد به بختیهای بی محمل سوار
چون که گردیدند با احوال زار آل عصمت، عازم شهر و دیار وقت شد تا عترت شاه حجاز از اسیری در وطن گردند باز جای محمل‌ها و آن عزّ و علا کز مدینه بود تا کرببلا، وقت رجعت بودشان محمل، سیاه با غبار، آلوده و با خاک راه مادران و خواهران با شور و شین هریکی را خون، روان از هر دو عین جمله را چون لالۀ احمر به باغ قلب خونین، داغ بر بالای داغ یاد یاران و عزیزان جوان جمله را از چشم حق‌بین‌، خون فشان چون به نزدیک مدینه آمدند بر فلک از دود دل، آتش زدند در نوا، «کلثوم» با حال پریش کای مدینه! ره مده ما را به خویش زآن که رفتیم از تو با آن عزّ و جاه آمدیم اندر تو بی یار و پناه گاهِ رفتن بودمان روشن، دو عین از جمال عالم‌آرای حسین سایۀ احباب بر سر داشتیم قاسم و عبّاس و اکبر داشتیم جمله را بودیم و دیدیم از جفا تشنه‌لب کشتند اندر کربلا
دیدۀ «کلثوم» به یثرب فتاد خسته شد از درد و ز پای ایستاد ناله زد آن بلبل باغ وفا از غم هجر گل و خار جفا گفت که ای شهر رسول امین! رفتمی و آمدمی این چنین قافلۀ ما نپذیری رواست ره ندهی محمل ما را به‌جاست   سوی تو بی یاور و یار آمدیم بی شه و بی خویش و تبار آمدیم ما که در آییم بدین شهر، باز غم‌کده گردد همه مُلک حجاز تا که رسیدند اسیران غم در حرم عزّ رسول امم گفت چه سجّاد و سکینه چه دید گوش فلک، تاب نیارد شنید شهر همه ولوله و داد شد تا به فلک، ناله و فریاد شد چشم «الهی» گهر اشک سفت حادثۀ عشق به تاریخ گفت  
# میرزا_احمد_الهامی_کرمانشاهی چو از دور شد بارۀ آن دیار به چشم دل‌افسردگان، آشکار چو دریای گردون به جوش آمدند بسی سخت‌تر در خروش آمدند به رخ «امّ کلثوم» خوناب راند به تازی‌زبان، شعر چندی بخواند که در خویش، ای تخت‌گاه رسول! مده راه و منْمای ما را قبول چو رفتیم از تو، سری داشتیم وز آن سر، به سر، افسری داشتیم چو پروانه بودیم و او شمع ما پریشان نبُد خاطر جمع ما کنون آمدیم، ای مدینه! ز راه نداریم با خود علم‌دار و شاه بگو، ای مدینه! به شاه حرم شه آسمان‌تختِ پروین‌علم که ماییم اولاد تو، ای رسول! پس از تو چنین گشته زار و ملول بکشتند چشم و چراغ تو را حسین، آن سهی‌سرو باغ تو را فکندند پُر خون، برهنه به خاک تنی را که بود او تو را جان پاک الا! ای مدینه! به سوی رسول چو بردی پیامم بگو با بتول که ای دختر پادشاه حرم! همال علی! مادر محترم! اگر تا قیامت بُدی زنده جان کشیدی ز دل، زآن مصیبت، فغان یکی مادرا! سر ز تربت برآر ستم‌دیدگان را بشو غم‌گسار
کاروان سوی مدینه شد روان آه! از آن ساعت که چشم بانوان، بر سواد شهر یثرب اوفتاد روزگاری آمد ایشان را به یاد چون مسافر چشمش افتد بر وطن می برد از لوح دل، زنگ محن وین مسافرها ز دیدار دیار خون دل دارند و چشم اشک‌بار وین مضامین را به هنگام ورود «امّ کلثوم» از دل بریان سرود: ای مدینه! شهر جدّ من رسول! دیگرم مپْذیر و منْمایم قبول ای مدینه! از تو من شرمنده‌ام شرم‌سار و سر به زیر افکنده‌ام با حسین، آن سیّد و میر بشر با جوانانی همه رشک قمر، رفتم و برگشتم اینک غم‌زده بی پناه و غارت و ماتم زده وآن بدن‌ها را که چون جان داشتم در زمین کربلا بگْذاشتم
_جام‌آبادی (یتیم) عشقت، اسارتی است که آزادی آورد فرزانگی فزاید و فرزادی آورد سوسن به ده زبان ز ثناگویی‌ات، خجل هر گل نه تاب رویِش از این وادی آورد چشم فلک ندیده زنی بعد مادرت چون خواهر تو، خطبۀ سجّادی آورد گردد یزید، صید زبون بلاغتش وقتی کمند خطبه به صیّادی آورد هم‌سنگ استقامت امّ المصائب است با زینب، آن که گوهر هم‌زادی آورد هم‌چشم زینب است که تنها جمیل دید دنیا اگر بر او، همه جلّادی آورد «کلثوم» باید، آن که به خون‌مردگان شام تیغ سخن گشاید و فصّادی آورد پروردۀ علی است که از کوفه تا به شام آیینۀ هدایت از آن هادی آورد   دیگر زنش مخوان که حدیث مروّتش هر مرد را به ورطه‌ی نقّادی آورد طبع «یتیم» از مدد آن بهار عشق بر سرو و سوسن، آیت آزادی آورد
(سوخته) هم دختر خورشیدی و هم دختر ماه هم خواهر مجتبی و هم خواهر شاه بعد از سخنان تو بگفتا زینب: لا حـول و لا قــوّه الّا بـاللّه
بسم‌الله الرحمن الرحیم و از گُل یاس یاد باید کرد یاد کوثر زیاد باید کرد یاد کن اَختران مولا را روضۀ دختران زهرا را یاد اُخت الحسین یاد حسین مونس زینب ، امتداد حسین بانوی بانوان هر دو جهان ام کلثوم ، تاجدارِ جنان همه‌جا مثل سایه با زینب بر لبش صبح و شام یا زینب کیست این سایه ، شاخۀ طوبا اولین روضه خوان عاشورا یا حسینش همیشه بر لب بود اولین نوحه خوان زینب بود داشت بر لب میان اهل حرم درد دل با پیمبر اکرم ما که مهمان کربلا بودیم ما گرفتار هر بلا بودیم خون ز دلها چکید یا جدّا جان به لبها رسید یا جدّا ظلم و جورِ حرامیان دیدیم سنگ باران ز کوفیان دیدیم وای از کوفه و پذیرایی دخترانت همه تماشایی دید چشمان ما جنایت را معجر زخم آل عصمت را روز پَرده‌نشینی از ما رفت آبرویی ز آل طاها رفت ناقه‌ها بی جهاز و ما خسته دستهامان به ریسمان بسته بود چشمان مَردمان بر ما پوستها سوخته شد از گرما بهتر ای مادرا نبودی تو وسط ماجرا نبودی تو حَرمی را که هیچ مَحرم نیست غیر نامَحرمش مجسّم نیست بعد ظلم حرامیِ ملعون همه غارت زده همه محزون بود بی‌سایۀ برادرها گریه ها گریه های دخترها شاهد ظلم بی‌حساب شدیم وارد مجلس شراب شدیم لب و دندان ز چوب کینه شکست مادرا حرمت سکینه شکست نام او را چه زشت می‌بردند پیش زینب شراب می‌خوردند روز ما سخت روزگاری شد که حسینت به طشت قاری شد چشم تو در عزای او گرید تا قیامت برای او گرید دخترانت بلند می‌گِریند نوحه سر می‌دهند می‌گریند نام ما تا ابد به شام آید منتقم روز انتقام آید
🏴حضرت ام کلثوم (س) در حالى که همراه کاروان کربلا عازم شهر مدینه گردید، می‌گریست و این اشعار را می‌خواند: مدینةِ جدِّنا لا تَقبَلینا فَبِالحَسَراتِ وَ الاَحزانِ جینا ▪️اى مدینه‌‌ی جد ما! نپذیر ما را، که ما با حسرت و اندوه‌ها بازگشتیم الا فَاخبِر رَسُولَ اللهِ عَنّا بِانّا قَد فُجِعنا فی اَبینا ▪️ای مدینه! از جانب ما به رسول خدا خبر بده، که ما در مصیبت فقدان پدرمان، دردمند و اندوهبار شدیم خَرجنا مِنکَ بالاَهلینَ جمعا رَجعنا لا رِجالَ وَ لا بَنینا ▪️از تو با همه خویشان بیرون رفته، و چون بازگشتیم نه مردان و نه کودکانى با ماست و کُنّا فِی الخُروجِ بِجَمعِ شَملٍ رَجَعنا حاسِرینَ مُسلِبینا ▪️در هنگام خروج جمع ما کامل بود و اکنون در بازگشت برهنه و غارت شده‌ایم و کُنّا فى اَمانِ اللهِ جَهرا رَجَعنا بِالقَطیعَةِ خائِفینا ▪️در ظاهر در امان خدا بودیم و اکنون که بازگشتیم هنوز بر ستم ظالمان و بریدن پیمانشان بیمناک هستیم و مَولانَا الحُسَینُ لَنا اَنیسٌ رَجَعنا و الحُسَینُ بِهِ رَهینا ▪️انیس ما مولایمان حسین بود، و چون آمدیم حسین را در کربلا گرو گذاردیم فَنَحنُ الضّائعاتُ بِلا کَفیلٍ و نَحنُ النّائِحاتُ عَلى اَخینا ▪️مائیم که سرگردان و بدون کفیل شدیم، مائیم که بر برادر خود نوحه کردیم و نَحنُ السّائراتُ عَلَى المَطایا نَشالُ عَلَى الجَمالِ المُبغِضینا؟ ▪️و مائیم که بر شتران حمل شدیم، و ما را بر شتران درشت‌خوى سوار کردند و نَحنُ بَناتُ یس و طه و نَحنُ الباکیاتُ عَلى اَبینا ▪️ما دختران یاسین و طاهائیم، و مائیم که در سوگ پدر خود گریستیم وَ نَحنُ الطّاهِراتُ بِلا خِفاء و نَحنُ المُخلِصونَ المُصطَفونا ▪️پاکان بدون خفاء مائیم، و مخلصان و برگزیدگان مائیم و نحنُ الصّابراتُ عَلَى البلایا و نحنُ الصّادقون النّاصِحُونا ▪️ما بردباران بر بلا هستیم، و ما راستگویان ناصحیم الا یا جَدِّنا بَلَغتَ عِدانا مُناها وَ اشتَفىِ الاعداءُ فینا ▪️اى جد ما! دشمنان ما به آرزویشان رسیدند، و تشفى یافتند به سبب قتل ما لَقَد هَتکُوا النّساءَ و حَمَّلُوها عَلى الاَقتابِ قَهراً اَجمَعِینا ▪️حرمت زنان را هتک نمودند و تمام آنها را به اجبار بر جحاز بی روپوش شتران حمل کردند 📚 الدمعة الساکبه 📚 نفس المهموم 📚 سوگنامه آل محمد(ص)