#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
ماه بودن عادتی دیرینه در این طایفهست
ماه اگر شش ماهه باشد هم هدایت میکند
آسمان غرق سکوتی سخت میمانَد، عدو
خیمه و انگشتر و گهواره غارت میکند
گوش تاریخ از هجوم ماجرا خون میچکد
مقتل از تیر و اُذُن وقتی روایت میکند
یک گلو فریاد میپاشد به سمت آسمان
آسمان را بعد از این باب زیارت میکند
بر پر قنداقهاش بند است کار عالمی
درد عالم را دوا با یک اشارت میکند
هر بزرگی منتظر ماندهست تا صبح فرج
نعمت سربازیاش، اصغر عنایت میکند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#سعید_خرازی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
با زبان لعل لب خشک مدارا نکند
جگر سوخته را آب مداوا نکند
من دعا میکنم از عمق وجودم هرگز
مردی از مردم نامرد تمنّا نکند
خواهش آب نمودم ز شما تیر آمد
هیچ کس با گل نشکفته چنین تا نکند
گوش تا گوش علی را لبۀ تیغ درید
صید، اینگونه کسی، ماهی دریا نکند
پشت هرخیمهای ای کاش چهل صورت قبر
کنده بودم که کسی جسم تو پیدا نکند
به علیاصغرم آقا! بگو از قول رباب
که ز بی شیری من شکوه به زهرا نکند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#رضا_معتمد
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را
نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبیست
یعنی که در پیشگاهت آوردهام جان و تن را...
قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لبتشنه پرپر زدن را
تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
میبینی افتاده بر خاک، یاران گلگونکفن را
یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامتشکن را
ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را
گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفتهست،پروای دلسوختن را
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#خوشدل_تهرانی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
گلوی اصغر و پای سه ساله دختر تو
دو شاهدند،به محشر حضور داور تو
دو مُهر سرخ، به پای مرامنامۀ توست
گلوی اصغر و پای سه ساله دختر تو
نشان آبله در پای آن سه ساله به جاست
چو جای تیر که باشد به حلق اصغر تو
به عالمی بنمودند این دو گل اعلام
که غیر سرّ حقیقت نبود در سر تو
بزرگ رهبر آزادگان، حسین عزیز!
که آسمان سر تعظیم سوده بر در تو
تویی حقیقت آزادی و عدالت و دین
چنان که رهبر نسوان دهر،خواهر تو
زهی سهساله که پروانه گشتوشمع سرت
نمود جان به فدای جمال انور تو
خرابه شاهد جان دادن یتیمی بود
که بود تا دم آخر به دامنش سر تو
سر تو موقعی از دامنش به خاک افتاد
که بود ناظر مرگش دو دیدهی تر تو
رقیه کرد تأسّی به تو که جای کفن
به خاک، رخت سیه بُرد نزد مادر تو
بلی لباس اسیری کفن شدی«خوشدل»!
رقیه را که بُود روز حش یاور تو
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
غزل مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
تیر را گر بکشم راس ز هم می پاشد
خار را از جگرم گر نکشانم چه کنم
ترس دارم که بیفتد سر تو از بغلم
روی دوشم شده ای بار گرانم چه کنم
می دود مادر تو گریه کنان پشت سرم
به پس خیمه تو را گر ندوانم چه کنم
بیشتر خاک به زیر سر تو ریخته ام
پیکرت را به سرت گر نرسانم چه کنم
چشم تو باز و چسان خاک بریزم رویت
تا که مادر نرسیده نگرانم چه کنم
چه کنم تا که نفهمد چه سرت آمده است
نیزه ای فاش کند راز نهانم چه کنم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#داود_رحیمی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
پیرهنش دستمال اشکامه بگو
پیرهن پاره ی بچم رو بدن
بیا گوشوارمو واسشون ببر
بگو گهواره ی بچم رو بدن
بهشون بگو بذارن یه کمی
همدمم نیزه ی اصغرم بشه
عصای پیری که واسه من نشد
اقلا سایه ی روو سرم بشه
دستو گهواره می کردم بخوابه
حالا نیزه شده گهواره براش
جای من حرمله لالایی میگه
بچمو می ترسونه با اون صداش
تازه یاد گرفته بودم چجوری
برا بچه م بخونم لالا لالا
توی گوشم می پیچه سوز صداش
تازه داشت یاد می گرفت بگه بابا
بچمو بغل می کردی یادته؟
هی می گفتی عمه قوربونت بره...
روزی که داشتی می دادیش به حسین
باورت میشد که بار آخره؟
بمیرم! خواهشای آخرشو
نتونستم دیگه مستجاب کنم
گلم از تشنگی پژمرده بود و
نمیشد فکری برای آب کنم
تا علی گریه می کرد آب می شدم
این غمو کجای این دل بذارم؟
زینبم! آب دادی آتیشم زدی...
حالا که شیر دارم اصغر ندارم