#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
#عبداللهبنحسن علیهالسلام
#مرثیه
#داریوش_جعفری
چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
باقی دلداگان پشت سرش
همنوا با نالههای خواهرش
کای عزیز فاطمه! تنها مرو
جانب گرگان در این صحرا مرو
گر چه اینان جمله مدیون تو اند
تیغهاشان تشنهٔ خون تو اند
رفت تا هنگامهای بر پا کند
عهد خود با خون خود امضا کند
تیغ بر کف یوسفبن فاطمه
زد میان گرگها بی واهمه
روز کوفی را شبی خونبار کرد
عدهای را زیر تیغش زار کرد
ناگهان شد رزمگاه کربلا
شاهد امواج طوفان بلا
روی خاک افتاد از روی فرس
نیزهای بگرفت از او راه نفس
تا که قاتل از کمر خنجر کشید
کودکی از دست زینب پر کشید
کرد فریاد ای عمو جانم حسین!
ای همه عالم تو را در زیر دِین
دیده واکن آمده ابن الحسن
تا فدا سازد به راهت جان و تن
شرم دارم زنده باشم بی گلم
ریزم از سر تا به پایت کاکلم
آمدم تا دست در راهت دهم
آمدم تا سر به دامانت نهم
این عجب نبود اگر احساسی ام
شیر نسل حیدرم عباسی ام
کار سقای جوانت میکنم
دست را حائل به جانت میکنم
مقتل من سینهٔ سوزان تو
جان من جانا بلاگردان تو
آخرین سربازت ای مولا منم
آخرین حاجی در این صحرا منم
من شهید سینهٔ ثاراللهم
دیده وا کن ای عمو عبداللم
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#عبداللهبنحسن علیهالسلام
#محسن_حنیفی
#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
صبر کن پای گلوی تو ذبیحت باشم
صورتم غرقهء خون شد که شبیهت باشم
ذکر الغوث بریده ز لبت میآید
سعی کن تشنۀ اذکار صریحت باشم
آمدم باز بخندی و بگویی پسرم
کشته و مردهء لبخند ملیحت باشم
دست من رفت نشد سینهزنت باشم حیف
دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم
بدنم خوب قلم خورده به سرنیزه و نعل
تن پر زخم رسیدم که ضریحت باشم
ماندهام مات که با سنگ تو را زد چه کنم
خون زخم سر تو بند نیامد چه کنم
خرمن موی تو در پنجهء دشمن دیدم
عمه این صحنه ندیده ست ولی من دیدم
دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود
پیکرت را هدف نیزه و آهن دیدم
سر تقسیم غنائم چقَدَر دعوا بود
دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم
شمر بی خیر تو را از بغلم کرد جدا
پشت و رو کرد تو را لحظهء مردن دیدم
زیر لب آه کشیدی و پر از درد شدم
سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#عبداللهبنحسن علیهالسلام
#محمود_اسدی_شائق
#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
حرامیان بی حیا چند نفر به یک نفر
عمو فتاده از نوا چند نفر به یک نفر
شمر لعین بهروی سینهء عمو نشسته است
پنجه به مو شد آشنا چند نفر به یک نفر
فقط نه اینکه بر تنش تیر زدند ناکسان
مانده بهزیر دست و پا چند نفر به یکنفر
به مثلفاطمه که بین کوچهاش کتک زدند
زدند ضربه بی هوا چند نفر به یک نفر
نفس کشیدن عمو حسینِ من سخت شده
نیزه بهحلقش شده جا چند نفر به یک نفر
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#عبداللهبنحسن_علیهالسلام
#رضا_رسولی
#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
من در حرمت اشارهها را دیدم
مرگ همۀ ستارهها را دیدم
از اسب همین که بر زمین افتادی
وا کردن گوشوارهها را دیدم
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
#عبداللهبنحسن_علیهالسلام
#وحید_قاسمی
عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحب عمّامۀ تو دعوا بود
به سختی از وسط نیزهها گذر کردم
هزار مرتبه شکر خدا کمی جا بود!
ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود
سرِ زبان همه جملۀ - بفرما- بود
عمو چقدر لبِ خشکتان ترک دارد!
چه خوب میشد اگر مشک آب سقّا بود
زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه کن؛ نکند مادر تو زهرا بود
برای کشتن تان تیغ و نیزه کم آمد
به دست لشگریان سنگ و چوب حتّی بود!
تمام هوش و حواس سپاه کوفه و شام
به فکر جایزۀ بردن سر ما بود
بلند شو؛ که همه سوی خیمهها رفتند
من آمدم سوی گودال، عمّه تنها بود
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
#عبداللهبنحسن_علیهالسلام
#وحید_قاسمی
لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد
حرمله خیر نبینی نفسش بند آمد
شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد
خاک عالم به سرم شاه ز مرکب افتد
لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد
شاه تنها، ته گودالِ بلا گیر افتاد
تشنگی، تشنه تسبیح و سجودش می کرد
نیزهای پیله به لبهای کبودش می کرد
زیر سنگینی یک چکمه تقلا می کرد
مجتبی زادهای از دور تماشا می کرد
سایۀ تیغ جفا زیر گلویش که رسید
یادگار حسنش داخل گودال دوید
پا برهنه جگرش را به سر دست گرفت
نعره ای زد،مدد از ساقی بیدست گرفت
بانگ برداشت، زبانها ز سخن افتادند
کینه توزان جمل یاد حسن افتادند
بی سپر بود ولی دست یداللّهی داشت
بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت
در عوض جای نوازش به غمش خندیدند
به غرور پدر بیحرمش خندیدند
هاتفی گفت: یتیم است مراعات کنید
نیزهای گفت: حسینی است مجازات کنید
تیغ بیرون ز غلافی به تکاپو افتاد
عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد
نوۀ فاطمه را از سر کینه کشتند
به همان شیوۀ مرسوم مدینه کشتند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#عبداللهبنحسن_علیهالسلام
#سید_رضا_مؤید
#شب_پنجم
#عبدالله_ابن_الحسن ع
سلام باد به عبداللَّه! آن صغیر دگر
که بود در صدف کربلا یکى گوهر
تمام نور که بُد نور دیدهی زهرا
تمام حُسن که بودش حسن یگانه پدر
تمام عشق که شد کشته در برِ معشوق
تمام دل که نکرد او جدایى از دلبر
بنازم آن همه غیرت! که همچو پروانه
به گرد شمع وجود حسین میزد پر
چو دید غربت عمّ بزرگوارش را
به قتلگاه درآمد ز دامن مادر
عدو چو تیغ برآورد بهر قتل حسین
به پیش تیغ عدو، دست خویش کرد سپر
برید دستش و هرگز دل از عمو نبرید
که شد به دامن عمّ غریب خویش شهید
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»