#حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مسعود_یوسفپور
#شب_سوم
#حضرت_رقیه س
با آبله از پا ننشستی
آئینهای امّا نشکستی
بغض تو قدم به نینوا زد
آه تو شرر به خیمه ها زد
این دشت در اشک دیدهات سوخت
از آتش غیرتت برافروخت
پیغمبر اشک! وقت هجرت
بر ناقه نشستی از جلالت
آنروز رسالت تو غم بود
بر شانۀ زخمیات علم بود
ای عرش خدا غلام رویت
ای حور و پری کنیز کویت
ای بسته کمر به خدمتت عرش
ای بال فرشتهها تو را فرش
مرهون دم تو ماسوالله
زیر علم تو ماسوالله
گفتم ز مقام تا بدانند
آنها که تو را کنیز خوانند
تفسیر رسای این قیامی
تو زینب خورد سالِ شامی
تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم*
آیات غضب بخوان بر این قوم
آهت نفسی گذشت بر باد
دیوار خرابه را تکان داد
از آه تو پشت باد لرزید
کاخ ستم زیاد لرزید
* احقاف/۲۰
#شب_سوم
#حضرت_رقیه س
#حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مسعود_یوسفپور
ای اشک تو کوبندهتر از خطبۀ زینب
شد شام خراب تو، خراب تو مرتب
در بین خرابه همه گفتند: رقیه
ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب!
از بس که مقام تو شده خارج از ادراک
خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب!
زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی
خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب
در محشرِ این دشت، تو آن فاطمهای که
با دست اباالفضل نشستهست به مرکب
در اوج عطش نیز پیِ آب نرفتی
ای کوثر لب تشنۀ از اشک لبالب
اشک است سلاحی که تو در معرکه داری
کافیست چنان ابر بیایی و بباری
سوگند به صدیقۀ صغری شدن تو
ای نور! به آئینۀ زهرا شدن تو
عالم همه از امر تو در بند دوام است
گر دست به نفرین بزنی کار تمام است
در چشم من ای شان تو از ساره فراتر
جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر
حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند
از معجر صبرت گرهای باز نکردند
با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان
کی راه تو سد میشود از خار مغیلان
خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد
آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد
فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم
زد معجر تو دست خودش را گره از خشم
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_سوم
#حضرت_رقیه س
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#حسن_کردی
خوب شد آمدی و فهمیدم
سرِ در خون خضاب یعنی چه
خیزران را که خوب حس کردم
اه بابا شراب یعنی چه؟
قاریِ نیزهها! مسافر من!
زیر چشمت ردِ کبودی چیست؟
راستی ای سلالۀ حیدر
قصّۀ خیبر و یهودی چیست؟
یادگاریِّ آن شبِ صحرا
استخوان درد و این کبودیهاست
ولی این زخم تاول دستم
اثر کوچۀ یهودیهاست
ازدحام و شلوغیِ بازار
ملآ عام و رقص و خوشحالی
دور تا دورم از غریبه پر
حیف جای عمویمان خالی
پرِ خاکستر است رگهایت
جای سر، که تنور روشن نیست
طاقت من زیاد گشته بگو
قصّۀ ذبح از قفایت چیست؟
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_سوم
#حضرت_رقیه س
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#مصطفی_متولی
آرام جان خستهدلان پیکرت کجاست؟
جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟
جسمت اسیر فتنۀ یغماگران شده
پیراهن امانتی مادرت کجاست؟
از چه جواب دختر خود را نمیدهی
بابای با محبّتم! انگشترت کجاست
در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت
خاکم به سر عمامۀ پیغمبرت کجاست؟
سوز عطش ز خون تنت موج میزند
ای تشنهلب! برادر آبآورت کجاست؟
از دود خیمه تربت ششماهه گم شده
بابا بگو مزار علیاصغرت کجاست؟
ما را میان این همه دشمن نظاره کن
دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_سوم
#حضرت_رقیه س
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#صغیر_اصفهانی
آنکو در این مزار شریف آرمیده است
ام البکا رقیّۀ هجران کشیده است
این قبر کوچک است از آن طفل خردسال
کز دهر سالخورده بسی رنج دیده است
اینجا ز تاب غم دل زینب شده است آب
بس نالۀ یتیم برادر شنیده است
اینجا ز مرگ دختر مظلومه حسین
کلثوم زار جامه طاقت دریده است
اینجا ز داغ نو گل گلزار شاه دین
از چشم اهل بیت نبی خون چکیده است
اینجا ز پا فتاده و او را ربوده خواب
طفلی که روی خار مغیلان دویده است
اینجا کز رقیۀ دل خسته مرغ روح
بر شاخسار روضه رضوان پریده است
یا رب بجز رقیه کدامین یتیم را
تسکین به دیدن سر از تن بریده است
گر بنگری بدیده دل بر مزار او
ریحان آرزو گل حسرت دمیده است
کشتند اهل بیت شهی، خوار قوم دون
کز کائنات ذات حقش برگزیده است
نازم به آنکه هستی خود داده وز خدای
روز ازل متاع شفاعت خریده است
تنها زمین نگشته عزا خانه حسین
پشت فلک هم از غم آن شه خمیده است
در امر صبر طاقت زینب عجیب نیست
حق ،صبر را از طاقت وی آفریده است
از جد و باب و مام و برادر ، غم و بلا
ارث مسلمی است که بر او رسیده است
برچیدنش محال بود تا ابد صغیر
شاه شهید طرفه بساطی که چیده است
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_سوم
#حضرت_رقیه س
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#مرتضی_جام_آبادی
هنوز تشنه لبی؟ لالۀ شکفتۀ من!
تو نور چشم منی، ای مه دو هفتۀ من!
کبودی اثر سنگ بر رُخت پیداست
نگفته؛ باخبری از غم نهفتۀ من
چه قصّهها که ز تبخال و خیزران دارند!
لب شکفتهء تو، با لب شکفتۀ من
غُبار از رخ پاکت به ناز میشوید
ز اشک، پنجۀ مژگانِ خاک رُفتۀ من
همیشه دختر، دردِ دل پدر شنَود
تو هم بگو، پدرِ دردِ دل نگفتۀ من!
چرا به هیچ طریقی نمیشوی بیدار؟
مگر تو بخت منی؟ ای به ناز خفتۀ من!
نمک به زخم دلت، بیش از این نمیریزم
حکایتی ست، شکایات ناشنفتۀ من
«یتیم» سوختۀ آتش محبّت اوست
شقایقِ دلِ از درد و داغ تفتۀ من
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟!
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فکر کن که آب خورده
اصلاً بیا و فکر کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حالا دلت که سوخته ما را دعا کن
خانم دعای تو یقیناً مستجاب است
علی اکبر لطیفیان
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
#حضرت_علیاصغر علیهالسلام
#هادی_قاسمی
علی در معرکه مردانگی را امتحان میداد
و اینیعنیکهمردیرا بهنامرداننشانمیداد
تلظی در تلظی، گریه در گریه، همه فریاد
علیِّاکبر انگاری در این میدان اذان میداد
رجزهاینگاهش،جانلشکررا بههممیریخت
چنانکه گریههایش قلبمولا را تکان میداد
فرات! آیاحسین از تو تقاضایزیادی داشت؟
نباید پاسخ لبتشنه را تیر و کمان میداد
بمیرم دستوبالت مثلحیدر بستهبود آنروز
گلویتهم شبیهاو، خبر از استخوان میداد
سهشعبه داشت تیریکهگلوی خشک اصغر را
ربابآنسمتمیمردوحسیناینسمتجانمیداد
برایت از عبا گهواره میسازد پدر زیرا
خبر از آتش افتاده بر این دودمان میداد
امانازلحظهایکهپشتخیمه مادرتدلخون
چنانگهواره هی آغوشخالی را تکان میداد
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
#حضرت_علیاصغر عليهالسلام
#مرثیه
#مسعود_یوسفپور
گاهواره نیست در شأن تو ای کوه وقار!
تکیه بر دست حسینت کن میان کارزار
تیر از نوع سه پر، آنهم در این گرد و غبار
یعنی از تو خصم میترسد علیِ شیرخوار!
آمدی و پاسخ «هَل مِن مُعین» شد آشکار
چون زِره، قنداقه را بستی بهتن،از هر کنار
چون عمو تیغی به جز ابروی تیزت برندار
آمدی میدان بجنگی،آب میخواهی چه کار
حتم دارم جبرئیل افتاده یاد این شعار:
«لافتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار»
در نبردت لببهلب تکبیر میخواهی فقط
شیرلازم نیست،توشمشیر میخواهی فقط
کی میان خیمه این ساعت اقامت میکنی
در غدیر خویش میآیی امامت میکنی
دشت را یکباره حیران قیامت میکنی
آنچه کردعباس، تو بی قدوقامت میکنی
تشنگی سختست اما استقامت میکنی
هر فراتی هست را غرق ندامت میکنی
رود را با این لب خشکت ملامت میکنی
از ضریح حنجرت داری کرامت میکنی
چندماهتهست و توصیفشهامتمیکنی
با پر قنداقهات فردا قیامت میکنی
داشتی ای کاش در میدان مجالی بیشتر
لااقل مانند اکبر سن و سالی بیشتر
ای قنوت پادشاه کربلا! این سرزمین
شک ندارم با تو گشته قبلۀ اهل یقین
نیست در شأنت رکابی، خاتم یکسر نگین!
تیری آمد شعبه شعبه شد شریعه شرمگین
قاب قوسینی و آغوش پدر عرش برین
تازه میفهمم چرا خونت نمیریزد زمین
ای مسیح تشنه! هر دم نام تو اعجاز کرد
دستهای تو گرههای بزرگی باز کرد
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#حضرت_رباب سلاماللهعلیها
#حضرت_علیاصغر علیهالسلام
#مرثیه
#الهام_نجمیبند
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
گهواره را تکان بده در خاطرت رباب
قربان چشمهای علی اصغرت،رباب!
لبهای تشنه، غنچۀ خشکیده، اضطراب
بارید اشک، در دلِ غم پرورت رباب
با «اِن یَکاد» نذر گلویش فرشته خواند
این اشک خون اوست به چشم ترت رباب
با اینکه شیرخوارۀ تو مرد جنگ نیست
ترسیدهاند تکتک از این لشگرت رباب
آن سیب سرخ چیده شده روی نیزهها
از باغ عشق توست که رفت از برَت رباب
بعد از غروبِ یار در آن دشت پر بلا
دیگر نبود سایه به روی سرت رباب
یاس سه ساله زخمی طوفان کربلاست
از حال رفته است بگو مادرش کجاست
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#حضرت_محسن_علیهالسلام
#ژولیده_نیشابوری
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر ع
دو شش ماهه کودک چو ماه و ستاره
یکی شیرزاد و یکی شیرخواره
یکی نازدانه یکی نازپرور
یکی ماهروی و یکی ماهپاره
ندای خدا را بگفتند لبّیک
یکی از رحم، وان یک از گاهواره
یکی کشته در بین دیوار و در شد
یکی را ز پیکان، گلو گشت پاره
یکی روی دست پدر تشنه جان داد
یکی سوخت از آتش پرشراره
یکی روی مادر ندید و، ولی کرد
یکی بر غریبیِ بابا نظاره
یکی شد ملقّب به بابالحوائج
یکی نیز بر عرش حق گوشواره
نکردند پروا، گذشتند از جان
که تا دینِ حق زنده مانَد هماره
اگر خواهی از این دو نام و نشانی
بود محسن و اصغر شیرخواره
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»