eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
373 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
دید چون نیست، به جز غصّه انیس دگرش زهر یارش شد و بنشست، کنار جگرش نه به غیر از دل او غمخور او بود کسی نه به دامان کسی جز به سر خاک، سرش گفت بر عترت خود از پی من گریه کنید خود خبر داد که برگشت ندارد، سفرش بارها تا به در حجره نشست و، برخاست اوّلش بود ولی داد ز آخر، خبرش دست مولا به دل و، دست غلامش بر سر چشم او بر وی و، او چشم به راه پسرش جگر پاره به جا بود و، جگرگوشه نبود حجره در بسته، ولی باز به در، چشم ترش
خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد آب حرم رسید ، شفا نیز داده شد ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد اصلا بهانه هاست که ما را می آورد با دادن بهانه ، بها نیز داده شد هر جا اگر به خواسته ها لطف می شود در این حرم نخواسته ها نیز داده شد از بس کریم بود که در هم خرید و رفت در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد اصلا به خواهش کم ما اکتفا نکرد ما سنگ خواستیم ، طلا نیز داده شد گفتم رضا ، عطای حسینی نصیب شد گفتم حسین ، امام رضا نیز داده شد می خواستم به مشهد تو راهی ام کنند دیدم برات کرببلا نیز داده شد علی اکبر لطیفیان
مانند مادرت شده ای، قد خمیده ای! آقا چرا عبا به سر خود کشیده ای !؟ با درد کهنه ای به نظر راه می روی!؟ مانند مادرت چقدر راه می روی! خونِ جگر به سینه به اجبار می دهی راهی نرفته! تکیه به دیوار می دهی داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند خواهر نداشتی که برایت به سر زند این جا مدینه نیست، چرا دل خوری شما!؟ در کوچه های طوس زمین می خوری چرا؟ با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده خاک لباس های خودت را تکان بده مقداری از عبای شما پاره شد، ولی... نیزه نزد کسی به تو از کینه ی علی این جا کسی به پیرهن تو نظر نداشت فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت این جا کسی به غارت انگشترت نرفت چشمی به سمت مقنعه ی خواهرت نرفت
بهتر ز بهشت خطه ی طوس رضاست جنت به خدا قیم زمین بوس رضاست مردم همه سوی حرمش می آیند زیرا که زیارتی مخصوص رضاست
یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام پیش از سلام زائر خود را کند سلام پیوسته دست بر سر زوار می کشی تو کیستی که ناز گنه کار می کشی پاییز بوستان دل ما بهار توست در شهر طوسی و همه عالم دیار توست گل بوسة امام زمان بر مزار توست شیعه به هر کجا که رود در کنار توست چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا شرمنده ام از این که بپرسند کیستم از ذره کمترم نتوان گفت چیستم در پرتو کرامت خورشید زیستم روزی که نیستم به کنار تو نیستم با یک دم تو صبحدم عید می شوم در آفتاب صحن تو، توحید می شوم گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت من دور گندم کرم تو کبوترم ردّم نکن که از همه بی آبروترم ای نقش دیده و دل ما جای پای تو روح الامین کبوتر صحن و سرای تو مضمون بده که از تو بگویم برای تو "میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو راهم بده که ذاکر ناقابل توام انگار اینکه خاک ره دعبل توام
چه غم گر گنه کار و نامه سیاهم علی بن موسی الرضا داد راهم امام رئوفی که عالم فدایش کرم کرد و داد از عنایت پناهم سراپا شدم غرق دریای رحمت نگویید دیگر که غرق گناهم همه روی گردانده بودند از من رضا کرد با چشم رحمت نگاهم به جز دامن آل عصمت نگیرم به غیر از رضای رضا را نخواهم چو می‌خواست راهم دهد از کرامت عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم اگر خوار بودم، اگر پست بودم رضا داد قدرم، رضا داد جاهم شدم خاک پای امام رئوفی که بر شهریاران کند پادشاهم گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرضایم اگر چه گنه کار و آلوده هستم ز صهبای «لاتقنطوا» مست مستم سزد پا به بال ملائک گذارم که بر دامن این ضریح است دستم هم از جان بر این آستان رخ نهادم هم از دل بر این پنجره رشته بستم امام غریبان ولی نعمتم شد که عمری سر سفرۀ او نشستم به حبّ تو دادار را می‌ستایم به مهر تو معبود را می‌پرستم به پیمانه‌ای هستی‌ام را بسوزان به رویم میاور که پیمان شکستم به من در ز رأفت گشودی وگرنه تو بالای بالا و من پست پستم گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرضایم خوشا آن غریبی که یارش تو باشی قرار دل بی‌قرارش تو باشی خوشا آن که تنها تو را دوست دارد چه خوش‌تر اگر دوستدارش تو باشی بر آن محتضر می‌برم رشک هر شب که شمع شب احتضارش تو باشی خوش آن‌ خانه‌بردوش دور از دیاری که هم خانه و هم دیارش تو باشی خوشا آن گدائی که تنهای تنها کناری نشنید، کنارش تو باشی خوشا آن تهی‌دست بی برگ و باری که در این چمن برگ و بارش تو باشی خوشا آن که یک عمر پروانه‌ات شد که یک لحظه شمع مزارش تو باشی شعاری به پیشانی خود نوشتم خوشا آنکه تنها شعارش تو باشی گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرضایم تو آئینه‌ی طلعت کبریائی جگر پاره‌ی خاتم الانبیائی تو قرآن، تو توحید، تو دین، تو ایمان تو زهرای مرضیه، تو مرتضائی تو بدرالولایه، تو شمس الائمه تو مولا علی بن موسی الرضائی تو یاسین، تو طاها، تو کوثر، تو قدری تو کعبه، تو مروه، تو سعی و صفایی تو یار غریبانی و خود غریبی تو تنهائی و با همه آشنائی زهی جاه و رفعت، زهی لطف و رأفت که نه از خدا و نه از ما جدائی چو برخیزم از خاک، در حشر گویم علی بن موسی، کجائی؟ کجائی؟ به جان جوادت پی بازدیدم سه جائی که خود وعده دادی بیائی گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرضایم نبی را به خاک حجاز است و ایران دو کس پاره‌ی تن، دو تن بهتر از جان مطاف ملک، فاطمه در مدینه علی بن موسی الرضا در خراسان یکی مدفنش بوسه گاه خلایق یکی خانه‌اش سوخت از نار سوزان رواق یکی سر بر افلاک برده مزار یکی مانده با خاک یکسان یکی در فراق پسر دل پر از خون یکی در عزای پدر دیده گریان یکی روز شد دفن در شهر غربت یکی شب غریبانه‌ تر از غریبان الهی زبان مرا وقت مردن به این بیتِ ترجیع، گویا بگردان گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرضایم
نسیم در بدرم، گرد راه آوردم زشب سیاه ترم رو به ماه آوردم نبود دسته گلم تا به دست، برگیرم در این حرم عوض گل گناه آوردم به دل شکستگی ام گر شهود می طلبی دو چشم اشک برایت گواه آوردم گناه کارم و رو کرده ام به دار الزّهد سفید مویم و روی سیاه آوردم ز آتش گنهم، آب دیده خشکیده زفقرِ اشک، در این خانه، آه آوردم هزار در به رویم باز بود و کردم ناز نیاز خویش در این بارگاه آوردم به نامه ی سیهم خطّ قرمزی بکشید که بر رئوف رئوفان پناه آوردم خدا کند که مرا هم سگی حساب کند که رو به کوی رضا گاه گاه آوردم سرشک خجلت و طومار جرم عمرم را حضور مظهر عفو اله آوردم رواست تا بنویسی به نخل خود «میثم» که از بهشت ولایت گیاه آوردم
درون حجره‌ی غربت، خدا خدا می‌کرد کسی که عقده‌ی دل را به مرگ وا می‌کرد شراره را نتوان با شراره کرد خموش به غیر زهر، که او را ز غم رها می‌کرد؟! رضا که هر نفسی داشت درد تازه‌تری به زهر شعله برانگیز، مرحبا می‌کرد نماز عید چه آورد بر سرش؟ که مدام مثال فاطمه بر مرگ خود دعا می‌کرد نیافت ساحل امنی به غیر موج خطر میان لجّه‌ی غم، هرچه دست و پا می‌کرد چه جای زهر هلال؟ که بر شهادت او غم مصاحبت قاتل، اکتفا می‌کرد غریب و تشنه و تنها، بدن کبود از زهر فتاده بود و به اجدادش اقتدا می‌کرد چو شخص مار گزیده، به خویش می‌پیچید چه زهر بوده و با جان او چها می‌کرد! به هر نگاه که می‌بست و می‌گشود از درد جواد، نور دل خویش را صدا می‌کرد حدیث غربتش این بس که پای تابوتش دویده قاتل و گریان، رضا رضا می‌کرد خوشا شبی که "مؤيد" به یاد غربت او به اشک و زمزمه‌ی خود، عزا به پا می‌کرد ✍مرحوم
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است غربت بی حد او از سفرش معلوم است کوله بار سفر آخرتش را بسته از مناجات و نماز سحرش معلوم است موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش با عبایی که کشیده به سرش معلوم است دو قدم راه نرفته چقدر می افتد ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است به زمین خوردن او، ارثیه ی مادری است درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است وسط حجره ی در بسته ،به خود می پیچد اثر زهر به روی جگرش معلوم است خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است ولی از حالت بغض پسرش معلوم است لب او سرخ شد اما، به خدا چوب نخورد مجلس شام به چشمان ترش معلوم است روی خاک است ولی، زیر سم اسب نرفت روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است نعل ها بود که محکم روی پیکر می رفت یک نفر در طلب جایزه با سر می رفت