#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#ابوالقاسم_حالت
ای برادر تا به کی داری ز دور روزگار
در تن از تشویق تاب و بر دل از ادبار، بار
شکوه در وقت تعب کم کن که با هم توأم است
درد و دارو، زشت و زیبا، رنج و راحت، گنج و مار
از جهان بی وفا رسم وفا کردن مخواه
وز درخت بی ثمر چشم ثمر دادن مدار
هرکسی برچید دامان تعلّق زین چمن
از سموم فتنه همچون سرو ماند بر کنار
گر که خواهی گلشن جانت بگیرد خرّمی
رو خس و خار هوی و آز را از بن برآر
رنجه مانی گر برنجی از قضای آسمان
شاد باشی گر نخواهی جز رضایکردگار
جای اندر کنج عزلت کردن از بی همّتی ست
ماکیان از بی پری در خانه می گیرد قرار
مرد میدان حقیقت کی گریزد از میان؟
غرق دریای محبّت کی درافتد برکنار؟
تا طریق مهر می پویی، مترس از رنج راه
تا شراب عشق می نوشی، میندیش از خمار
نوبت عشق و نشاط است از چه هستی دل غمین؟
فرصت سور و سرور است از چه هستی سوگوار
روز ناکامی گذشت آن بِهْ که باشیکامران
وقت ناشادی گذشت آن بِهْ که باشی شادخوار
از چه در این گلستان چون غنچه باشی تنگدل
وز چه در این بوستان چون لاله مانی داغدار؟
گر نباشی در چنین روزی به شادی پایبند
شاخه خشکی که نومید است از خود در بهار
تا که دست دشمن حق در نیاید ز آستین
شد برون از آستین امروز دست کردگار
آمد آن شاهیکه اندر وصف ذاتش گفته اند
«لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار»
روح مطلق، شیر حق، شاه نجف، صهر رسول
عین ایمان، اصل دین، کان کرم، کوه وقار
جسم دانش، جان بینش، دست قدرت، پای شوق
روی طالع، روح خوشبختی، روان افتخار
دفتر حکمت، کتاب فضل، دیوان کمال
آفتاب عزّ و شوکت، آسمان اقتدار
میوه باغ سه روح و پنج حسّ و شش جهت
یکه سردار دو عالم، سرور هفت و چهار
کاخ دین را پایگاه و باغ حق را باغبان
ملک جان را پادشاه و شهر دل را شهریار
درس رحمت را کتاب و روی زحمت را نقاب
جام دانش را شراب و شمع بینش را شرار
ناامیدان را امید و ناتوانان را توان
ناشکیبان را شکیب و بی قراران را قرار
در خلافت عدل او کاخ امان را بام و در
در فتوّت جود او شاخ کرم را برگ و بار
پند او پندی که شد دست خطا را دستبند
لفظ او درّی که شد گوش سخن را گوشوار
آن که باشد نزد جودش صد چو حاتم شرمگین
وان که باشد پیش علمش صد چو لقمان شرمسار
عقل عاجز شد ز وصف دانش و تقوای او
کان فزون بود از حساب و این برون بود از شمار
گفت پیغمبر که بعد از من علی رهبر بُوَد
در ره دین خدا و سنّت پروردگار
هر که ما را دوست باشد گو علی را باش دوست
هر که ما را یار باشد، گو علی را باش یار
«حالت» ار خواهیکه در محشر نباشی رو سیاه
روشن از مهر علی شو در نهان و آشکار
در حریم کعبه شاه انس و جان آمد پدید
آنچه مقصود دو عالم بود، آن آمد پدید
کعبه خود قلب جهانست و ز غیب ذات خویش
سرِّ غیبُ الغیب در قلب جهان آمد پدید
ممکنی پیدا شد امّا واجب آمد در ظهور
گشت جسمی ظاهر امّا سرِّ جان آمد پدید
گرد عالم چند می جویی نشان از بی نشان
بینش ار داری جمال بی نشان آمد پدید
تا کند خود را تماشا با همه وصف و شئون
در شهود از غیب آن گنج نهان آمد پدید
طالبان را مژده ده مطلوب آمد در کنار
میکشان را کن خبر پیر مغان آمد پدید
عشقبازان را حبیب باوفا گشت آشکار
دردمندان را طبیب مهربان آمد پدید
احمد مُرسل که خود روحِ روانِ عالم است
بهرِ آن روح روان، روح روان آمد پدید
تا که بنماید بلاغت را نَهَج در روزگار
آن خدای نطق و خلاّق بیان آمد پدید
باغ وحدت کش نهالند انبیا و اولیا
باغبان آن خدائی بوستان آمد پدید
حق ندارم خوانمش جز حق چه پنهان از شما
فاش می بینم که حق فاش و عیان آمد پدید
با ولایش دل ز هول روز محشر ایمن است
در حقیقت معنیکهف الامان آمد پدید
حبّ و بغضش می دهد از هالک و ناجی خبر
بهر نقد قلب و خالص، امتحان آمد پدید
کی توان خواندن کف فیاض او را بحر و کان
آن که از جود وجودش بحر و کان آمد پدید؟
خیزد از هرجا غلامی بهر درگاهش بلی
قنبر از زنگ و «صغیر» از اصفهان آمد پدید
#صغیر_اصفهانی
#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#قصیده
#صغیر_اصفهانی
در حریم کعبه شاه انس و جان آمد پدید
آنکه مقصود دو عالم بود آن آمد پدید
حکمران آسمان اندر زمین شد جلوهگر
پادشاه لامکان اندر مکان آمد پدید
ذات مطلق کان برون بود از مکان و از زمان
شد مقید در مکان و در زمان آمد پدید
کعبه خود قلب جهانست و ز غیب ذات خویش
سر غیب الغیب در قلب جهان آمد پدید
ممکنی پیدا شد اما واجب آمد در ظهور
گشت جسمی ظاهر اما سرجان آمد پدید
گرد عالم چند میجویی نشان از بینشان
بینش ار داری جمال بینشان آمد پدید
تا کند خود را تماشا با همه وصف و شئون
در شهود از غیب آن گنج نهان آمد پدید
با تمام معنی اسم ذات و اسماء صفات
صورتی گشت آنشه با عز و شان آمد پدید
پیش از آن کاید فرود ایاک نعبد نستعین
از درون قبله وجه مستعان آمد پدید
طالبان را مژده ده مطلوب آمد در کنار
میکشان را کن خبر پیرمغان آمد پدید
عشقبازان را حبیب با وفا گشت آشکار
دردمندان را طبیب مهربان آمد پدید
احمد مرسل که خود روح روان عالمست
بهر آن روح روان روح روان آمد پدید
تا که بنماید بلاغت را نهج در روزگار
آن خدای نطق و خلاق بیان آمد پدید
باغ وحدت کش نهالند انبیاء و اولیاء
باغبان آن خدائی بوستان آمد پدید
حق ندارم خوانمش جز حق چه پنهان از شما
فاش میبینم که حق فاش و عیان آمد پدید
قادری آمد که چون دم زد بحرف کاف و نون
ماه و خورشید و زمین و آسمان آمد پدید
با ولایش دل ز هول روز محشر ایمن است
درحقیقت معنی کهف الامان آمد پدید
حب و بغضش میدهد از هالک و ناجی خبر
بهر نقد قلب و خالص امتحان آمد پدید
کی توان خواندن کف فیاض او را بحر و کان
آنکه از جود وجودش بحر و کان آمد پدید
خیزد از هرجا غلامی بهر درگاهش بلی
قنبر از زنگ و صغیر از اصفهان آمد پدید
#غزل
حجاب جان دريدم تا رخ جانانه پيدا شد
شكستم اين صدف تا آن دُر يِكدانه پيدا شد
به جانان كس نميدانست رسم جانفشاني را
به پاي شمع اين بي باكي از پروانه پيدا شد
مرا آن لحظه برد از دست تاب مي به ميخانه
كه عكس روي ساقي در دل پيمانه پيدا شد
ببخش اي شيخ ما را گر برون رفتيم از مسجد
ز مسجد آنچه مي جستيم در ميخانه پيدا شد
به رغم عاقلان، ديوانگان رستند از دنيا
بلي اسرار عقل از مردم ديوانه پيدا شد
ز هم بايد كنند اهل جهان رفع پريشاني
نه تنها اين صفت در كار زلف از شانه پيدا شد
خدا را ار همي جويي برو با بيخودان بنشين
اگر گنجي به دست آمد، هم از ويرانه پيدا شد
بناي خانه كعبه خليل اللَّه نهاد اما
علي در كعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پيدا شد
نه تنها كارپرداز زمين شد در زمين ظاهر
كه هم دائرمدار طارم نُهگانه پيدا شد
به ما شد فرض چون پروانه گرد كعبه گرديدن
كه آن شمع حقيقت اندر اين كاشانه پيدا شد
طلسم "لا" شكست و ديو رفت و سحر شد باطل
كليد گنج "الّااللَّه" را دندانه پيدا شد
بگو با عاشقان طي گشت هجر و گاه وصل آمد
بيفشانيد جان بر مقدمش جانانه پيدا شد
هويدا گشت اسرار «يداللَّه فوقَ ايديهم»
ز قدرتها كه از آن بازوي مردانه پيدا شد
جهان تاريك بود از جهل ليك از پرتو عرفان
منور گشت چون آن ناطق فرزانه پيدا شد
به حب و بغض او ايمان و كفر آمد عيان يعني
مرام آشنا و مسلك بيگانه پيدا شد
صغير از اشتياق كوي او دارد همان افغان
كه در هجر نبي از اُستُن حنانه پيدا شد
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#صغیر_اصفهانی
حجاب جان دریدم تا رخ جانانه پیدا شد
شکستم این صدف تا آندر یکدانه پیدا شد
بجانان کس نمیدانست رسم جانفشانی را
بپای شمع این بیباکی از پروانه پیدا شد
مرا آن لحظه برداز دستتاب میبمیخانه
که عکس روی ساقی در دل پیمانه پیدا شد
ببخش ای شیخ ما را گر برون رفتیم از مسجد
ز مسجد آنچه میجستیم در میخانه پیدا شد
برغم عاقلان دیوانگان رستند از دنیا
بلی اسرار عقل از مردم دیوانه پیدا شد
ز هم باید کنند اهل جهان رفع پریشانی
بتنها این صفت در کار زلف از شانه پیدا شد
خدا را گر همیجوئی برو با بیخودان بنشین
اگر گنجی بدست آمد هم از ویرانه پیدا شد
بنای خانه کعبه خلیل الله نهاد اما
علی در کعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پیدا شد
نه تنها کارپرداز زمین شد در زمین ظاهر
که هر دائر مدار طارم نهگانه پیدا شد
بماشد فرض چو نپروانه گرد کعبه گردیدن
که آنشمع حقیقت اندر این کاشانه پیدا شد
طلسم لاشکست و دیو رفت و سحر شد باطل
کلید گنج الا الله را دندانه پیدا شد
بگو با عاشقان طی گشت هجر و گاه وصل آمد
بیفشانید جان بر مقدمش جانانه پیدا شد
هویدا گشت اسرار یدالله فوق ایدیهم
ز قدرتها که از آن بازوی مردانه پیدا شد
جهان تاریک بود از جهل لیک از پرتو عرفان
منور گشت چون آن ناطق فرزانه پیدا شد
بحب و بغض او ایمان و کفر آمد عیان یعنی
مرام آشنا و مسلک بیگانه پیدا شد
صغیر از اشتیاق کوی او دارد همان افغان
که در هجر نبی از استنحنانه پیدا شد
#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#قصیده
#صغیر_اصفهانی
ای عاشقان خسته جانیار آمد یار آمده
ازخلوت آنجا جهان اینک ببازار آمده
آن طلعت زیبنده را آن عارضرخشنده را
آن اختر تابنده را هنگام دیدار آمده
طی سیزدهروز از رجب گردیده و طرزی عجب
درخانهٔ رب وجه رب ناگه پدیدار آمده
ساقی بزم کبریا بودند یکدور انبیا
ساقی کوثر حالیا با جام سرشارآمده
بدحسن کلرا کوبکو اینعشق کل در جستجو
حالی پی دیدار او با شور بسیار آمده
ور نه بد امانش چرا آن سرالله اشتری
بگشوده چشمان و ور احیران برخسار آمده
قد افلحش ذکر زبان گوئی که آنقدسی بیان
از داستان عاشقان اینجا بگفتار آمده
تا حقپرستان بر ملا بینند یزدان را لقا
ز اطلاق و غیب و اختفا در قید اظهار آمده
رفتم خطا این راه را او مظهر است الله را
کی رفته تا آنشاه را گویم دگر بار آمده
در دور گیتی از وفا در هر زمان در هرکجا
بر انبیاء و اولیاء یار و مددکار آمده
تنها نه در دوران ما شد جلوهگر جانان ما
در دیدهٔ حیران ما از راه تکرار آمده
چونو صف او را بر شئون از عهده کس نامد برون
اوصاف خود را خود کنون از بهر تذکار آمده
عون الهی پشت او قدرت همه در مشت او
جواله انگشت او این چرخ دوار آمده
حق خواسته جل علا اثبات خود را بر ملا
با ذوالفقاری شکل لا بر نفی کفار آمده
بر آستانش روز سروز چشمدل بنما نظر
کز مسکنت چو نبو البشر نوحش بدر بار آمده
از نعمت خاص علی در مدح آن شاه ولی
اینک گهرهای جلی در بحر اشعار آمده
سازد صغیر از جان رقم اوصاف او را دم به دم
کز لطف آن بحر کرم طبعش گهربار آمده
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#محمد_علی_ناصح
امشب گشود رحمت حق، بر جهان دری
بر آسمان فضل، درخشید اختری
نورِ خدای، تیرگی از خاکیان زدود
بر گمرهان رسید، هم از غیب رهبری
دریای آفرینش، موجی شگرف زد
زاد این محیط ژرف، درخشنده گوهری
شخص جهان ز وجد برقصید، آنچنانک
دلدادهای به مژده دیدار دلبری
آری قدم نهاد به مهمانسرای خاک
از عرصه گاه قدس، روانِ مصوّری
چون مصطفی ست، ملّت اسلام را پدر
اینک پدر بیافت، گرامی برادری
در صورت بشر، به حقیقت فرشته ای
دیگر چُنو نزاد، اگر زاد مادری
ختم رُسل چو جان بُوَد اندر تنِ جهان
نک حیدرش برادرِ با جان برابری
شد پیش چشم اهل نظر جلوهگر چو مِهر
فرخنده منظری و پسندیده مخبری
از مُصحفِ کمال، بزرگ آیتی بلیغ
وز معنی مکارمِ اخلاق، مظهری
در خشکسال صدق و یقین ابر رحمتی
بر خرمن ضلالتِ دل، آتش آذری
گیتی به جنب همّت وی، خاک توده ای
دریا به نزد خاطر او، کم زِ فرغری
خورشید با قیاس، فروغ ضمیر اوست
تاریک و خُرد جِرمی و از ذرّه کمتری
زو یک بیان، جهانی از معنی بدیع
زو یک حدیث، از ره تحقیق دفتری
شاهی که زد بر افسر و اورنگ، پشتِ پای
زیرا نبود در خور وی تخت و افسری
تیغ خدای را به کف رادش ار نبود
جُنبش، چنانکه هر عرضی را به جوهری
ماندی زبون طلایه توحید و بی پناه
راندی ز بس که کفر ز هر سوی لشکری
وز تُرکتاز فتنه نماندی به باغ شرع
شاخی، شکوفه.ای، ورقی، سایهای، بری
#امام_علی_علیهالسلام
#غزل
#ولادت
#صدر_تویسرکانی
اسدالله در وجود آمد
در پس پرده هر چه بود آمد
عالم ممکنات احیا شد
غرض خالق ودود آمد
رمز خلقت ،ظهور مطلق کرد
جمله ذرات در سجود آمد
پرده سِر غیب بالا رفت
علت غائی وجود آمد
خانه زاد خدا علی از غیب
پرده برداشت در شهود آمد
اسد الله در وجود آمد
در پس پرده هر چه بود آمد
#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک
#غزل
ﻓﻠﻚ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﮕﺮ ﻣﺎﻫﻲ ﺩﮔﺮ ﺯﺍﺩ
ﺯ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻳﺶ، ﻣﺎﻫﻲ ﺧﻮﺑﺘﺮ ﺯﺍﺩ
ﻏﻠﻂ ﮔﻔﺘﻢ، ﻛﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ
ﻛﻪ ﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ ﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﺯﻳﺐ ﻭ ﻓﺮ ﺯﺍﺩ
ﺷﻬﻨﺸﺎﻫﻲ، ﺑﺰﺭﮔﻲ، ﻧﺎﻣﺪﺍﺭﻱ
ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻫﺶ ﺳﺎﻳﻨﺪ ﺳﺮ، ﺯﺍﺩ
ﺻﺪﻑ ﺁﺳﺎ، ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ
ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﻱ ﻭﺍﻟﺎﮔﻬﺮ ﺯﺍﺩ
ﺯ ﺑﻌﺪ ﻗﺮﻧﻬﺎ، ﮔﻴﺘﻲ ﻫﻨﺮ ﻛﺮﺩ
ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻥ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﻨﺮ ﺯﺍﺩ
ﭘﺪﺭﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ
ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺩﺭﻱ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﺯﺍﺩ
زهی ﺑﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻴﻜﻮ ﺳﺮﺷﺘﺶ
ﻏﺰﺍﻝ ﻣﺎﺩﻩ، ﮔﻔﺘﻲ ﺷﻴﺮ ﻧﺮ ﺯﺍﺩ
ﻧﺒﻮﺩﺵ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﮔﺮ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺩﮔﺮ ﺯﺍﺩ
ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧُﻠﻖ ﻭ ﺧﻮ، ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ
ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ چون بشر زاد
#سیمین_بهبهانی
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#شکیب_اصفهانی
امروز شد از کعبه عیان جلوهٔ جانان
بنهاد دل از شوق رخش پا به سر و جان
در دیدهٔ صاحبنظران ماهِ جمالش
بخشید دوصد جلوه به خورشید درخشان
در ماه رجب پرتو آن ماه مبارک
تابید به هر ذره ز اجرام و ز ارکان
شد دایروی کعبه از آن نقطه ی مقصود
با خط شعاعی به جهان، مرکز ایمان
اسرار صمد گشت چو از پرده پدیدار
آثار صنم محو شد از خانه ی يزدان
در طور صفا، نور خدا، کرد تجلی
تا از ارنی دم نزند موسی عمران
از خاک قدومش به چنین روز دل افروز
بنهاد به سر تاج شرف، عالم امکان
آن قائم به الذات به فرخنده صفاتش
بر ذات خداوند بود حجت و برهان
تفسیر نُبی، صهر نبی سرور اسلام
نیروی خدا، نور هدی، نیر تابان
قسام امم، رکن حرم، زمزم انعام
دریای کرم، خوان نعم، معدن احسان
بینای حقایق، همه چون احمد مرسل
دانای دقایق همه چون ایزد منان
هادی هدایت علی عالی اعلاء
والی ولایت، ولی قادر سبحان
در مکتب تعلیم علومش، به کماهی
پیر خرد از رتبه بود طفل دبستان
موری که برد دانه ای از خرمن فيضش
در ملک غنا، فخر نماید به سلیمان
حرفی بود از بینش او دانش ادریس
سطری بود از دفتر او حکمت لقمان
از مایه، قدَر در بر او منشی قدرت
از پایه، قضا بر در او بندهٔ فرمان
از خرگه او اوج فلک، قبهٔ منقوش
بر درگه او فوج ملک، حاجب و دربان
گردی ز سم مركب او تودهٔ غبرا
چتری به سر مركب او گنبد گردان
در قصر جلالش به مثل در شب دیجور
خورشید جهان تاب بود شمع شبستان
خاک قدم قنبر او از ره تجلیل
اکلیل رباید ز سر قیصر و خاقان
در وادی رأفت که حریم و حرم اوست
آهو بچه را شیر دهد شور نیستان
در سایه ی خورشید حسامش ز عدالت
مهتاب نماید نظر مهر به کتان
از جهبهٔ او نور خدایی همه پیدا
در سینهٔ او سر الهی همه پنهان
در ظل لوایش که بود مأمن دلها
فرقی نبود در اثر زهره و کیوان
این دایرهٔ کون و مکان، در همه احوال
گویی بود و قدرت او حلقهٔ چوگان
هرکس بزند دست به دامان ولایش
هرگز نشود در دو جهان، بی سر و سامان
شاها! ز مدیح تو «شکیب» از ره اقبال
شاید که کند فخر به حسان و به سحبان
#امام_علی_علیهالسلام
#مسمط
#ولادت
#غلامرضا_قدسی
طلعت جان آفرین، پرده ز رخ بر گرفت
معنى «اللَّه نور» صورت دیگر گرفت
جلوه ی وجه خدا، جهان سراسر گرفت
خانه ی حق همچو جان، حق را در بر گرفت
مژده که صاحب حرم شد ز حرم آشکار
فتاده بیرون مگر ز پرده ی غیب راز
که چشم لاهوتیان هست به ناسوت باز
مَلَک نهاد از فلک، به کعبه روى نیاز
خوشا به حال حرم، که یافت این امتیاز
خوشا به حال زمین، که یافت این افتخار
وجه خداى قدیم چو در حرم دیده شد
روشن از جلوه اش مردمک دیده شد
بساط اهریمنى ز دهر برچیده شد
بهر طواف عباد، کعبه پسندیده شد
پاى چو در آن نهاد، مظهر پروردگار
امین وحى اله پیک خدا جبرئیل
آمد و پیغام داد به امر ربّ جلیل
که خانه اى بهر حق، بنا نماید خلیل
خلیل آن خانه را ساخت براى خلیل
کیست مگر آن خلیل؟ حیدر والا تبار
شد چو به دست خلیل خانه ی حق ساخته
صاحب آن خانه را خانه چو نشناخته
می زد هر صبح و شام کوکو چون فاخته
بنا و بانى ز شوق همچو دو دلباخته
در ره معشوق خود، هر دو در انتظار
مژده که این انتظار دگر به پایان رسید
خانه ی حق آنچه را خواسته بود، آن رسید
یعنى صاحب حرم ز لطف یزدان رسید
براى صاحبدلان، نوید جانان رسید
که همچو روزى عیان شده است بی پرده یار
خانه به روى على، دَرِ حرم را گشود
کعبه ببرد از نیاز به خاک پایش سجود
عاشق و معشوق را جذبه ی الفت ربود
فاطمه شد واسطه، میان غیب و شهود
که غیب مطلق بماند به پرده ی استتار
درون کعبه چو شد مادر شاه نجف
صوت «أنا اللّه» شنید، ز قائل «لا تخف»
گوهر بحر وجود، بیرون شد از صدف
گوهر یکدانه را بگرفت، آن گه به کف
بعد سه روز از حرم به خانه شد رهسپار
آمد و آورد و داد به مصطفی آن گوهر
نبى، على را گرفت چو جان شیرین به بر
کرد به رخسار او، به چشم حق بین نظر
چو دید نور خدا ز روى او جلوه گر
زبان به تکبیر حق گشود آن شهریار
حبیب، محبوب را چو دید، چون گل شکفت
دُرّ سخن را سپس، آن دُر ناسفته سُفت
غنچه ی لب را على، ز شوق بگشود و گفت:
براى ختم رسل، ز رازهاى نهفت
سرّ نهان را عیان کرد، بَرِ رازدار
چند زنى اى حکیم دم از حدوث و قِدَم
وجه خداى قدیم جلوه نمود از حرم
زد به کتاب وجود، کلک مشیّت رقَم
که شد عیان در جهان، وجود بخش عدم
به چشم حق بین، ببین صورت صورت نگار
بیرون شد کاف و نون از لب گویاى او
نُه فلک افراشته دست تواناى او
نیست کسى در جهان همسر و همتاى او
ما به وجود آمدیم بهر تماشاى او
از پى زلف و رخش، گردد لیل و نهار
چو شد صداى على بلند روز الست
بهر ولایش خداى با همه میثاق بست
سعید شد هر که او، به عهد شد پاى بست
گشت شقى آن که او، رشته ی پیمان گسست
قسمت این شد بهشت، نصیب آن گشت نار
على خدا را بود مظهر ذات و صفات
هم او بود دست حق، هم او بود عین ذات
بسته به زلفش بود سلسله ی کائنات
هستى از او یافته تمامى ممکنات
بوده و باشد على، چرخ جهان را مدار
قلزم هستى نمى از نم اعطاى اوست
فروغ روى وجود، ز نور سیماى اوست
چه پرسى از جاى او، در همه جا، جاى اوست
سرمه ی چشم مَلَک خاک کف پاى اوست
کرده ز جان اولیاء به بندگیش افتخار
در صدف «کُنْتُ کَنْز» گوهر رخشنده بود
در فلک «لَوْ کُشِف» أختر تابنده بود
خواهى اگر وصف او، خداى را بنده بود
بندگى حق نمود تا به جهان زنده بود
ز بندگى عاقبت گشت خداوندگار
بر همه اهل جهان سیّد و سرور على است
در ره دین خدا هادى و رهبر على است
دشمن بیداد و جور فاتح خیبر على است
یار ستمدیده و خصم ستمگر على است
نبود او را به دهر غیر عدالت شعار
سرور اهل سماء، رهبر اهل زمین
أختر برج حیا، گوهر دُرج یقین
لنگر فُلک بقاء، معنى ماء مَعین
داور روز جزا، مهیمن یوم دین
قسیم خلد و جحیم، شفیع روز شمار
روز ازل دست او نقشه ی هستى کشید
ز خامه ی قدرتش چه نقشها شد پدید
مرا به لطف على است «قدسى» چشم امید
که «یفعل ما یشاء و یحکُمُ ما یُرید»
مشیّت او بود، مشیّت کردگار
#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#استاد_غلامرضا_سازگار
روح الامین! به بام حرم رو، اذان بگو
بعد از اذان، ثنای علی همچنان بگو
اوصاف شیر حق به زمین و زمان بگو
لب را بشو به زمزم و با حاجیان بگو
کامشب شب ولادت صاحب حرم شده
بیت الحرم به مقدم مولا حرم شده
امشب به کعبه فاطمه پروانهٔ علی است
دل دور کعبه گردد و دیوانهٔ علی است
دست خدا به کعبه روی شانهٔ علی است
امشب دل رسول خدا خانهٔ علی است
باور کنید جان به تن کعبه آمده
باور کنید بت شکن کعبه آمده
امشب بهلوح نقشقلم ذکر یا علی است
آوای سنگهای حرم ذکر یا علی است
بتهایکعبه را همهدم ذکر یا علی است
امشب دعایفاطمه هم ذکر یا علی است
امشب زمین به یمن علی عرش میشود
امشب فلک ز بال ملک فرش میشود
ای کعبه جلوۀ ازلی را نگاه کن
مرآت حسن لم یزلی را نگاه کن
عید ولایت است ولی را نگاه کن
یا فاطمه جمال علی را نگاه کن
آیینه از جمال جمیل خدا بگیر
با چهرۀ علی زخدا رونما بگیر
مادر، تمام هستی پیغمبر است این
از انبیا به غیر محمد سر است این
بر خلق آسمان و زمین رهبر است این
دستش مبند بنت اسد، حیدر است این
ای دخت شیر! بهر نبی شیر زادهای
شیری که هست صاحب شمشیر،زادهای
تو دخت شیری و اسدالله زادهای
بر جمله خلق، رهبر آگاه زادهای
بهر رسول، همدم و همراه زادهای
خوشتر ز آفتاب رجب، ماه زادهای
نوزاد تو کز او حرم الله منجلی است
آیینۀ تمام نمای خدا، علی است
نقش همیشه زندۀ لوح و قلم علی است
در بین اولیا به دو عالم علم علی
تصویری از حقیقت حُسن قِدم علی است
سعی و صفا و زمزم و رکن و حرم علی است
قرآن به وصف اوست که تکمیل میشود
جـز او چـه کس معلم جبریل میشود
روز نخست ارض و سما گفت یا علی
روح الامین به وقت دعا گفت یا علی
آدم به موج درد و بلا گفت یا علی
در جنگها رسول خدا گفت یا علی
در ذوالفقار زمزمۀ لافتی علی است
بر روی هر که مینگرم نقش یاعلی است
ای شهریار کشور جان یا علی مدد
ای دستگیر خلق جهان یا علی مدد
ای رهنمای گمشدگان یا علی مدد
ای ذکر اهل دل به زبان یا علی مدد
ما جان و دل به مهر تو آراستیم و بس
روز نخست از تو، تو را خواستیم و بس
مرغ دلم کبوتر صحن و سرای توست
شیرین ترین ترانۀ روحم ثنای توست
مُهر حلال زادگی من ولای توست
هر سو که رو نهم حرم با صفای توست
از لحظهای که پای به دنیا گذاشتم
دینی به جز ولای تو مولا نداشتم
گل بی نسیم مهر تو پژمرده میشود
دل بی شرار عشق تو افسرده میشود
نام تو با کلام خدا برده میشود
یاد دمت مسیحِ دل مرده میشود
تـو کیستی؟ امام تمام امامها
بر حضرتت هماره درود و سلامها
بی مِهر تو قبول صلوة و صیام نیست
تکبیر و حمد و نیت و رکن و قیام نیست
تبلیغ دین احمد مرسل تمام نیست
ما را به جز تو بعد پیمبر امام نیست
این مذهب و عقیده و ایمان"میثم"است
حتی بهشت گـر تـو نباشی جهنم است