eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
372 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
کیست زینب واله و شیدای حق همچو مادر عصمتِ کبرای حق کیست زینب بنتِ زهرای بتول دختِ حیدر پاره‌ی قلبِ رسول کیست زینب زاده‌ی بیتُ‌الحرام حورِ زمزم دخترِ رکن و مقام کیست زینب مظهرِ صبرِ خدا بر زمین و آسمان فرمانروا تاجِ فخرِ دانش و عقل و ادب زان (عقیله) داده شد او را لقب در بیانِ علم و حکمت بی‌نظیر مثل او دیگر نبیندِ چرخ پیر بر سریرِ عصمت و عزّ و شرف تکیه دارد زاده‌ی شاه نجف قلبِ انسان است او را عاصمه رکنِ ایمان است دختِ فاطمه در حضورش حضرتِ روحُ‌الامین از تواضع چهره ساید بر زمین من کجا و مدحِ خورشیدِ کمال سوزد اینجا شهپرِ فکر و خیال زینب است این دخترِ شیرِ خداست قهرمانِ داستانِ کربلاست یادبودِ غم شد از او دلنشین شد از او کانونِ دلها آتشین گرمی از او دیگران پروانگان شد از او مِهرِ حسینی جاودان زینب است این یارِ دیرینِ حسین زینب است این جانِ شیرین حسین در ازل همرازِ ثارَالله شد گِرد خورشیدِ ولایت ماه شد چونکه خود از سرنوشت آگاه بود شاه را در هر قدم همراه بود دخترانِ شاهِ دین را پاسبان غنچه‌های آتشین را سایبان شهریارِ عشق را چون گشت یار یارِ او شد ذاتِ پاکِ کردگار زینب است این چون علی شیرین‌کلام زینب است این ماهِ سرگردانِ شام شد اسیر و پیک آزادی هم اوست شد غمین و غم‌زُدای عالَم اوست گرچه در ظاهر پریشان گشته است چرخ در فرمانِ این سرگشته است از غمش در آسمانها گفتگوست خاکیان را نامِ زینب آبروست دادخواهِ خون مظلومان شده از بیانش ظلم بی‌بنیان شده تا عالَمِ هستی بپاست نطقِ زینب منعکس در گوشهاست
کِی فَلَک را همچو زینب یک فروزان اختر است او که بر تاجِ ولایت دُرِّ والا گوهر است کِی فلک دارد نشان از یک چنین نام و نشان او که از صُلبِ علیّ و دخترِ پیغمبر است در بلاغت چون علی و در صبوری چون حسن در شهامت چون حسین و، در حیا چون مادر است میزند داغِ حقارت بر دلِ ابنِ زیاد گر چه در ظاهر اسیر و بیکس و بی‌یاور است میدهد دادِ سخن در مجلسِ عامِ یزید گوئیا شاهِ سخنور مرتضای حیدر است از کمالِ علم و تقوی شد عقیله نام او همچو زهرا از همه زنهای عالَم برتر است جای دارد افتخار مردمِ ایران چون بنامِ شیعیان تنها همین یک کشور است
6470466175790.mp3
16.46M
مدح (روی حسین، مهر دل‌آرای زینب است) 🎥 مراسم مناجات شب چهارم ماه 🗓 شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲ 🎙 مداح: 📍 (علیه‌السّلام)
ستر ناموس نبوت چون حجاب زینب است محتجب لفظ حجاب از احتجاب زینب است دختر قرآن ناطق خواهر ناموس دین کی دهد معجر ز سر قرآن کتاب زینب است هر کجا تدریس قرآن می شود در مکتبی اولین بانی بدین مکتب جناب زینب است درس قرآن بر زنان کوفه میدادی مدام نی شگفت اسرار قرآن جدّو باب زینب است چشم بینای فلک چون او زنی هرگز ندید مریم و زهرا برون زین احتساب زینب است حرفهایش بود از بس مستدلّ و منطقی زادۀ مرجانه رسوا از خطاب زینب است میر شام شوم با آن نخوت و آن ملعنت نادم از پرسش مشوّش از جواب زینب است دستگاه ظلم را کوبنده وبر باده ده بر یزید مست و لایعقل عتاب زینب است بر سر قبرش روی گر سوز و سازی بشنوی آن صدای سوزش قلب کباب زینب است زن مگو از همتش مردان عالم شرمسار توتیای چشم مردان از تراب زینب است زن مگو ناموس حیّ ذوالجلال و زین اب کی توان گفتن زنی اندر حساب زینب است زن ولی باید بود صاحب حجاب وباعفاف هر زنِ باعفتی نائب مناب زینب است امتداد رشتۀ اسلام را علت به دهر نطق آتشبار و در بازو طناب زینب است
ماجرای کربلا شرح بلای زینب است عصر عاشورا شروع کربلای زینب است شرح صدرش در نمی آید به فهم اهل دل صبر زینب آیت صبر خدای زینب است رو «اَلم نَشرَح لَک صَدرَک» بخوان کاین آیه را عشق گفتا بعد پیغمبر، ثنای زینب است باغبان گلشن سرخ ولایت، اشک اوست حافظ خون شهیدان گریه های زینب است پرچم سرخی که عاشورا به خاک و خون فتاد بر سرپا باز با صبر و رضای زینب است کوفه و روز اسیری دیدن زینب، دریغ! چون در و دیوار کوفه، آشنای زینب است بهر اثبات ولایت رفت باید هر کجا ورنه کاخ ظلم و بزم می، چه جای زینب است؟ نی همین در شام و کوفه، بلکه اندر کوی عشق هر کجا پا می گذاری جای پای زینب است کودکی ز آن کاروان افتاد از محمل به خاک شب کنار بسترش، زهرا به جای زینب است خطبه ی او افتخار ملت اسلام شد بانگ «اَلااسلام یَعلوا»، در ندای زینب است پرچمش سرهای هفتاد و دو تن بر نیزه هاست ای دریغا در کف دشمن لوای زینب است چون توانایی به ترک جان نبودش سر شکست قتلگاه کوچک محمل، منای زینب است ای «مؤید»! ما کجا و مدح آن َرم آفرین؟ آل عصمت را سخن، در اعتلای زینب است‌
و ای پیام‌آور خون شهدا یا زینب با پیامت همه جا کرب و بلا یا زینب ای نماز شب تو برده دل از چار امام ای همه فاطمه هنگام دعا یا زینب خطبۀ تو، سخن خون خدا بر سر نی یک پیام است ولی با دو صدا یا زینب چه بیارم؟ چه بگویم؟ چه بخوانم به ثنات؟ که خدا زینت اَب خوانده تو را یا زینب اگر از اشک شود ملک جهان دریائی نشود حق تو یک قطره ادا یا زینب تا قیامت همه مردان جهان می‌گیرند از تو درس شرف و صبر و رضا یا زینب گوهر اشک تو و خون حسین ابن علی هر دو بخشید به اسلام بقا یا زینب سَر آن سرّ خدا گرچه جدا از تن شد نگهش از تو نگردید جدا یا زینب از قفا چشم تو در مقتل و پیش نگهت شد جدا رأس حسینت ز قفا یا زینب از تو زیبنده بُوَد ذکر "تقبّل منّا" بر سر نعش امام شهدا یا زینب مظهر صبر خدا خواست دهد جان از دست تو شدی از دل او عقده گشا یا زینب سعی تو با سر خونین برادر رفتن مروه گودال و صفا طشت طلا یا زینب در دل محمل خود چون دل خورشید بسوز که هلالت شده انگشت نما یا زینب خطبه‌هایت همه یادآور زهرای بتول سخنانت چو علی روح فزا یا زینب پور مرجانه به تو خنده زد و گفت: گرفت قلبم از قتل حسین تو شفا یا زینب آن ستم پیشه پی پاسخ دندان شکنت شادی‌اش گشت مبدّل به عزا یا زینب دختر وحی کجا؟ كوچه و بازار کجا؟ آیت نور کجا؟ شام کجا؟ یا زینب از تو زیبد که بکوبی به دهان دشمن مشت، با غرّش "یابن الطلّقا" یا زینب پیش چشم تو به لب‌های عزیز زهرا به خدا، چوب زدن نیست روا یا زینب جز تو کی خوانده نماز شب خود بنشسته دل شب گوشۀ ویرانه‌سرا یا زینب ماهِ روی تو چو از جور فلک نیلی شد روی خورشید نشد تیره چرا یا زینب؟! خصم بر اشک تو خندید ولی بر سرِ نی گریه کردند برایت شهدا یا زینب...
ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده بی‌‌محمل و عماری، بی‌‌آشنا و یاری سرگَرد هر دیاری، خاتون داغ‌دیده خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت پشت سپهر حشمت، از بار غم خمیده در‌دانه بانوی دهر، بی‌پرده شهره‌ی شهر دوران چه کرده از قهر، با نازپروریده؟ ای لاله‌ی دل ما! وی شمع محفل ما بر نی مقابل ما، سر بر فلک کشیده بنْگر به حال اطفال، در دست خصم، پامال چون مرغ بی‌‌پر و بال کز آشیان پریده یک دسته دل‌شکسته، بندش به دست بسته یک حلقه ‌زار و خسته، خارش به ‌پا خلیده گردون شود نگون‌ سر؛ افلاک، تیره منظر لیلا اسیر و اکبر، در خاک و خون تپیده دست سکینه بر دل، پای رباب در گِل کافتاده در مقابل، اصغر گلو‌دریده بر‌بسته دست تقدیر، بیمار را به‌ زنجیر عنقای قاف و نخجیر، هرگز کسی شنیده؟ آهش زند زبانه، روزانه و شبانه از ساغر زمانه، زهر الم چشیده رفتم به کام دشمن، در بزم عام دشمن داد از کلام دشمن، خون از دلم چکیده کردند مجلس‌آرا، ناموس کبریا را صاحب‌دلان خدا را، دل از کفم رمیده گر مو‌به‌مو بمویم، آرام دل نجویم از آن چه شد نگویم، با آن سر بریده ز‌آن لعل عیسوی دم، حاشا اگر زنم دم کز جان و دل دمادم، ختم رسل مکیده
تا مصحف جمال تو گردیده منظرم آیات حسن توست به هر جا كه بنگرم جز آنكه بینم از جلواتت به هر نگاه سود از سواد دیده خونین نمی‌برم گلبوته‌ایست در سر نی اینكه بینمش؟ یا هست حسن وجه خدایی مصورّم من كشته ولای تو هستم به جان تو بعد از تو نیست زندگی خویش باورم تا جام تشنگی به كفت داد آسمان پر كرد از عصاره‌ی خونابه ساغرم هستی تو، یا جمال ازل جلوه می‌كند این منظری كه گشته عیان در برابرم خورشید در سر نی و غوغای اهل شام ای وای من مگر كه به صحرای محشرم از هر چه غیر دوست گذشتی به راه عشق من اندر این معامله چون از تو بگذرم؟ با گوش جان طنین اناالله بشنوم در چشم دل تجلی طور است منظرم تشریف یاد حُسن تو را ،در حریم دل در هر قدم ستبرق جان را بگسترم لب‌تشنگان آب بقای لب تو را همراه خود به ظلمت شامات می‌برم ترصیع خاك راه تو را در مسیر عشق بس درّها كه در صدف دیده‌پرورم جا بر فراز مسند خورشید كرده‌ام افتاده تا ظلال ولای تو بر سرم از عرش برتر است ستیغ وفا و من با شهپر وقار در آن اوج می‌پرم این عزّتم بس است كه من خواهر توأم وین فخر بس مرا كه تو هستی برادرم عصمت بها گرفته ز عنوان زینبی عفت پناه یافته در زیر معجرم باب نجات هست در كبریائیت من «عابدم» غلام تو ای شاه ذوالكرم
تشنه لبا! به آب مهر تو سرشته شد گلم چون بکَنم دل از تو و چون ز تو مهر بگسلم؟ گرچه بلای دوست را از سر شوق، حاملم بار فِراق دوستان بس که نشسته بر دلم می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم مُلک قبول کی شود جز که نصیب مُقبلی؟ لایق عشق و عاشقی برگ گل است و بلبلی بار غم تو را چو من کس نکند تحمّلی بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی بار دل است همچنان ور به هزار منزلم داسِ غم تو می‌کُند حاصل عمر را درو درد و بلا همی رسد از چپ و راست نو به نو رفتم و دل بمانْد در سلسله غمت گرو ای که مهار می‌کشی، صبر کن و سبک برو کز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلم شوق تو می‌زند ز سر، شور و ز نای غم، نوا تن سوی شام غم روان، دل به زمین نینوا جز منِ داغدیده را درد نبوده بی دوا بارْ کشیدۀ جفا، پرده دریدۀ هوا راه ز پیش و دل ز پس، واقعه‌ای است مشکلم تا تو به خاطر منی، دیده به خواب کی شود؟ راحت و عشق روی تو؟ آتش و آب کی شود؟ غفلتِ از تو در رهِ شامِ خراب کی شود؟ معرفت قدیم را هجر، حجاب کی شود؟ گرچه به شخصْ غایبی، در نظری مقابلم ما به هوای کوی تو در به دریم و کو به کو وز غم هجر روی تو با اَجَلیم رو به رو کی شود آن که من کنم شرح غم تو مو به مو؟ آخرِ قصد من تویی، غایت جهدِ آرزو تا نرسد به دامنت، دستِ امید نگسلم سوخت ز آتش غم هجر تو پرّ و بال من چون شب تار، روز من، هفته و ماه و سال من نقش تو در ضمیر من، مونس لایزال من ذکر تو از زبان من، فکر تو از خیال من کی برود؟ که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم گر چه اسیر حلقۀ سلسلۀ اجانبم یا که چو نقطه، مرکز دایرۀ مصائبم ور چه ز حد بود برون منطقه نوایبم مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم ای که به عرصۀ وفا از همه بُرده‌ای سَبق، جز تو که سر نهاده از بهر نثار بر طبق؟ خواهر داغدیده را یک نظر، ای جمال حق گر نظری کنی، کند کِشته صبر من وَرَق ور نکنی چه بر دهد کِشتِ امیدْ حاصلم؟ «مفتقر»ا به عاشقی گشت بساط عمر طی کی برسی به دولت وصل نگار خویش؟ کی؟ پیری و بندْبندِ دل شور و نوا کند، چو نی سنّت عشق، «سعدیا» تَرک نمی‌دهی به می چون ز دلم برون رود خویِ سرشته در گِلم؟ من که، به لافِ عاشقی، همسر صد مبارزم گرچه فنون عشق را، با همه جهل، حایزم ور چه نصاب شوق را، با همه فقر، فایزم داروی درد شوق را، با همه علم، عاجزم چارۀ کار عشق را، با همه عقل، جاهلم
سلام الله علیها غریب و بیکس و بی یار و آشنا زینب به درد و رنج و غم و غصه مبتلا زینب کنون که وقت وداع است زین جهان خراب به حال خویش دمی نوحه سرنما زینب فغان که جان به غریبی سپردی و نبود کسی به دور تو از خویش و اقربا زینب ز صبح روز ازل تا به شامگاه ابد برون نشد ز تنت جامۀ عزا زینب در این دو روزۀ عمر اندر این جهان خراب زجور چرخ کشیدی چه ظلمها زینب زگریه چشمۀ چشمت چوبحر شد چون دید شکسته گوهر دندان مصطفی زینب گشوده شد دَرِ غم بر رُخت دمی که شکست ز ضرب در کمر خیرة النسا زینب زمانه خاک غمت آن زمان فشاند بسر که گشت شق سر سلطان اولیا زینب توئی که با دل صد پاره در لگن دیدی هزار پاره دل زار مجتبی زینب تو آن اسیر بلائی که کاروان بلا عنان کشید تو را سوی کربلا زینب توئی که برتو بلا بر سر بلا آمد چو گشت جای تو آن دشت پر بلا زینب توئی که تشنه سر شش برادرت از تیغ به پیش چشم تو شد از بدن جدا زینب توئی که شمر ستمگر به پیش دیدۀ تو سر حسین تو ببرید از قفا زینب توئی که زیر سم اسب اشقیا دیدی تن برادر خود را چو توتیا زینب توئی که بر قد اکبر کفن تو پوشیدی به جای خلعت شادی به صد نوا زینب توئی که سینه نمودی ز پنجۀ غم چاک چو چاک شد گلوی اصغر از جفا زینب توئی که کتف تو باشد هنوز نیلی فام ز تازیانۀ بیداد اشقیا زینب توئی که بر سر بازار شام از ره ظلم زدند برسر تو سنگ برملا زینب توئی که با دل آزرده نزد ابن زیاد بدی ستاده و می خورد او غذا زینب توئی که بازوی زار تو از جفا بستند ز ریسمان ستم قوم بی حیا زینب توئی که بود تو را در خرابه شب تا صبح ز خاک بستر و از خشت متکا زینب به حال مرگ اگر دوش «جودیا» بودی از این مکالمه دادی تو را شفا زینب
و زینب که از خدا صلوات مکرّرش زیبد که بعد فاطمه خوانند کوثرش آن شیر دخت شیر الهی که گفته اند در خاندان شیر خدا شیر دیگرش زهرای دوّمی که نشد در تمام عمر عبّاس بی اجازه نشیند برابرش مرد آفرین زنی که توان خواند در جلال آیینه تمام نمای پیمبرش این است آن نیابت عظمای فاطمه کز رهبرش نمود حمایت چو مادرش این است آن سلالۀ زهرا که انبیا گلبوسه می نهند به قبر مطهّرش این است آن بزرگ زنی کز جلال و قدر مردانگی به خاک افتد در برابرش زهرا که افتخار خدا و رسول بود می کرد افتخار که این است دخترش علاّمۀ معلّمه نادیده ای که بود تیغ سخن به خطبه چو شمشیر حیدرش این است آن ستم کُش دوران که در نبرد کرب و بلا و کوفه و شام است سنگرش دارد نشان ز همّت و ایثار فاطمه هر جای تازیانه که باشد به پیکرش هفتاد داغ بر جگرش بود باز هم لرزید کوفه از کلمات چو تندرش وقتی لب گشود و ندا داد اُسکتوا لرزید کوفه، صاعقه بارید بر سرش رأس حسین خطبۀ او را چو می شنید می کرد افتخار که این است خواهرش از خشت خشت مسجد کوفه ندا رسد این شیر زن علیست به بالای منبرش اعجاز وحی داشت پیام مقدّسش آیات نور بود کلام منوّرش کوفه مدینۀ نبوی بود و مسجدش گویی که بود حضرت زهرا سخنورش خواند از بنی امیّه و بیداد و ظلمشان گفت از حسین و قاسم و عبّاس و اکبرش چون مدح شیر دختر شیر خدا کنم جایی که هست شیر خدا مدح گسترش زینب، کدام زینب؟ آنکو که زنده ماند خون حسین با نفس روحپرورش زینب، کدام زینب؟ دختی که مصطفی در چهره دید صورت زهرای اطهرش کرب و بلا و کوفه نه، شهر دمشق نه گردید کلّ عالم هستی مسخّرش آنگونه در لباس اسارت عزیز بود کآمد امیر شام، ذلیل و محقّرش آن شب که در خرابه نماز نشسته خواند آن شب که ریخت خون دل از دیده ی ترش آن شب که دفن کرد یتیم سه ساله را با گریه خاک ریخت بر اندام لاغرش آن شب که کرد صرفنظر از غذای خویش تا کودکان گرسنه نخوابند در برش هفت آسمان خروش بر آورد کیست این این زینب است یا که پدر یا که مادرش گردون به یاد فاطمه افتاد تا که دید زینب نماز خواند و خاکیست معجرش سوغات از برای پیمبر به شهر شام موی سفید بود و کبودیّ منظرش از بس تنش در آتش غم آب گشته بود آمد برای دیدن و نشناخت شوهرش از لحظۀ ولادت خود یا حسین گفت با نام او گذشت نفس های آخرش روحش پرید سوی بهشت و هنوز بود آثار تازیانه به جسم مطهّرش او لالۀ بهشت علی بود و روزگار بگذاشت داغها بدل و کرد پرپرش تنها انیس و مونس او بود وقت مرگ پیراهنی ز یوسف در خون شناورش از حق سلام باد بر آن بانویی که هست حقّ حیات بر شهدا روز محشرش «میثم» چو شرح داغ روی داغ او کند جو شد ز دیده گوهر و از سینه آذرش