#مهمان
#فقیرك_ببابك
سر و وضعَم را ببین!
هیچچیزم به آنها که میهمانی دعوتند؛ نمیخورد..
سر و رویِ آشفته؛قلبِ تکهتکه،نفسِ بُریده چشمهای گود افتاده از اشك..
زمین خورده با دستی کوتاه که بلند شده سمت تو امانمیرسد به آغوش.ت...
سر و وضعَم را ببین!
نمیخورد میهمان باشم اما
تا دلت بخواهد شبیهِ گدایی هستم
که تکیه داده بر در خانهت..
و به هیچکس جز تو امیدی ندارد!
تو اما صاحب-خانهیِ مُحبّتی..
شبیهِ باقیِ آدمها نیستی..
بیسروپا گدایِ خانهت را هم میهمان سفرهَت حساب میکنی..
به استقبالَش میروی مینشانیش کنارِ خودت و لُقمه میگذاری دهانش..
منِ گدایِ روسیاهِ دقیقه-نودی آشفته وضع و پریشان حال رسیدهم بگویم؛
میهمان حساب کنی یا گدا؛نان بدهی یا استخوان،من یك عمر است که کاسهلیسِ سفرهیِ مُحبّت توأم.
قدِّ یك سحر یا افطار مرا کنارِ خودت بنشان ومرا به آغوشت راه بده..
پناهتر از تو برایِ ما پیدا نخواهد شد..
برایِ ما.
آدمهای دقیقه-نودیِ روسیاه و غریب...
#به_قلم_غریب
پ.ن؛
آخرین روز شعبان ۱۴۴۶