eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
201 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
📍این افراد که یاد ندارند یک مربع را پر کنند قرار ست قانون گذاری هم بکنند🤦‍♂ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌این زنگ هشدار باش ست... میزان مشارکت مردمی در انتخابات مجلس یازدهم سال ۹۸، حدود ۴۲ درصد بود و در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۴۰۰، حدود ۴۸ درصد بود...به طور معمول میزان مشارکت مردمی در انتخابات مجلس و خبرگان پایین ست؛ اما وقتی برای اولین بار میزان مشارکت در انتخابات ریاست‌جمهوری که اوج حضور مردم ست، تا این حد کاهش یافت، دو نکته را می‌توانستیم متوجه شویم: 1⃣این بیش از نصف جامعه بالای ۱۸ سال در انتخابات شرکت نکردن و عدم مشارکت دو مرتبه تکرار شد و این یعنی شروع مسیر قهر اکثریت جامعه با حاکمیت... 2⃣همواره جامعه مذهبی و انقلابی پای کار جمهوری اسلامی ست و چون بدنه خاکستری جامعه در رای دادن کنار کشیدند، واضح شد که جامعه مذهبی و انقلابی حدود ۳۵ تا ۴۰ درصد کل جامعه بالای ۱۸ سال را تشکیل می‌دهند. به عبارتی جامعه مذهبی در اقلیت و تعیین کننده انتخابات بدنه ای غیر از جامعه مذهبی ست! بحث در اینجا رای دادن به اصلاح طلب، اصولگرا و انقلابی نیست، چون هر سه در این وضعیت فاجعه بار اقتصادی سهیم اند، بحث بر سر میزان مشارکت مردمی ست.اگر دست روی دست بگذاریم، این بار آمار مشارکت انتخابات مجلس ۳۵ تا ۴۰ درصد خواهد شد. چون در این دو سال بخشی از جامعه مذهبی هم ناامید شده اند و احتمال رای ندادن آنها هم وجود دارد... تا امروز هر چه جلوتر رفتیم،متوجه شدیم این سطح کنشگریِ جامعه با حکومت در حال کاهش ست. مردم بی خیال و بی تفاوت شده اند و این به شدت خطرناک ست... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃بهترین جواب بی احترامی، سکوته... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍چند خطی پیرامون کنشِ دروازه بان پارس جنوبی جم و واکنشِ جامعه انقلابی خلاصه دیدگاهم را عرض میکنم: (هر کسی خودش پاسخ دهد) یا من و شما به آزادی بیان در جامعه معتقد هستیم یا نه! اگر به آزادی بیان در جامعه معتقدیم مانند دیدگاه شهید مطهری خب این کنش ایشان ایرادی ندارد...چرا به محض اینکه دیدگاه فردی یا گروهی با منظومه فکری شما منطبق نبود، به اپوزیسیون و خارج از کشور وصلش میکنید؟ ایشان یک نمونه ست. شاید در آینده نزدیک با وعده هایِ سراب گونه به خارج از کشور هم برود؛ اما این دیدگاه تان را اصلاح کنید که کسی نباید متضاد افکار و باورهای شما باشد. ایشان معتقد ست که مهسا، حدیث و نیکا شهدای راه آزادی به دیدگاه خودشان هستند؛ شما تنها موظف هستید مستند و منطقی به او نشان دهید که افکارش اشتباه ست؛ اما اینکه میخواهد بعد از آن چه دیدگاهی داشته باشد در حوزه اختیارات ما نیست! او آزاد ست هر نگاهی داشته باشد تا جایی که خلاف چارچوب قوانین جمهوری اسلامی نباشد.به عنوان مثال خانم بایگان و معتمدآریا علنی کشف حجاب کردند و بایستی توسط قوه قضاییه با آنها برخورد شود؛ اما بیان دیدگاه های شخصی مانند این دروازه بان هیچگونه ایراد و اشکالی ندارد. شما با پیگیریِ محروم کردن او از ورزش، این دروازه بان را وارد محدوده لجبازی میکنید... ما در جامعه بایستی با افکار و دیدگاه هایِ متفاوت مسالمت آمیز زندگی کنیم. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍سلبریتی ها و جامعه کنشگرِ دیجیتالی که تازه کم کم متوجه شده اند حمیدرضا الداغی نه بسیجی بوده و نه سپاهی و نه ارزشی، در حال استوری گذاشتن هستند و از این اتفاق اظهار تأسف میکنند و به خانواده اش تسلیت میگویند! یعنی ابتدا چند روزی صبر میکنند تا ببینند طرف سپاهی یا بسیجی نبوده بعد واکنش نشان میدهند! به عبارتی اگر ما روزی در این مسیر کشته شویم، نباید انتظار داشته باشیم که برایمان هشتگ بزنند... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
👆مورد بعدی... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این نگاه و دیدگاه رضا کیانیان ست...شما اگر توانایی و نفوذِ افکار دارید، کاری کنید تا از بین همان هنرمندان کسی بلند شود و با همان لحنِ کیانیان جواب او را منطقی و استدلالی بدهد. چرا مدام دنبال قوه قضاییه میگردید؟ بر فرض کیانیان به قوه قضاییه احضار شد. سایر افراد در آن مراسم که هم دیدگاه با کیانیان هستند را میخواهید چه کنید؟ شما باید افکار و دیدگاه ها را اصلاح کنید آن هم با زبانِ نرم و منطقی...حق انتخاب با خودشان ست. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍البته قشر خاکستری میتواند به قضیه شهید الداغی نگاه دیگری داشته باشد. میدانید چه نگاهی؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چقدر نگاهی که رضا امیرخانی بیان میکند، زیباست... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📌خانواده میم.چمران؛ اواخر سال ۱۴۰۰ سلسله یادداشتی پیرامون فروش جزایر یونان به خاطر پرداخت حقوق بازنشستگان گذاشتم و عرض کردم که طبق آمار، ایران هم درگیر این مسئله میشود و شاید آنقدر فشار بیاید که جزایر خلیج فارس را بفروشد! یادتان می آید؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم! سجاد پادام مدیرکل بیمه‌های اجتماعی وزارت کار: کشور یونان ۱۰۰ جزیره فروخت تا بتواند مطالبات بازنشستگانش را بدهد، ما هم به زودی به این وضعیت دچار می‌شویم. حتی اگر ۳ میلیون بشکه نفت را بدون تحریم بفروشیم و پولش را کامل بگیریم باز هم نمی‌توانیم بحران بازنشستگان را حل کنیم. باید در ۵ ماه ۸۵ هزار میلیارد کار عمرانی می‌کردیم ولی فقط ۱۳ هزار میلیارد اجرایی شده، یعنی ۲۰ درصد... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم! سجاد پادام مدیرکل بیمه‌
📌۱۴ ماه پیش که آن یادداشت گذاشته شد، کسی باورش نمیشد و به دید طنز و حرفی غیرمعتبر بهش نگاه می‌کردند؛ اما کم کم بویی از حقیقت را استشمام میکنند! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌مژده ای در راه ست... اگر میخواهید اقتصادِ ایران را از زبان غیر از انقلابیها مانند جبرائیلی و همینطور لیبرالها بشنوید به بنده اطلاع دهید. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌مژده ای در راه ست... اگر میخواهید اقتصادِ ایران را از زبان غیر از انقلابیها مانند جبرائیلی و همینطو
⚠️ مثال: مدتی پیش آقای جبرائیلی در برنامه جهان آرا حضور پیدا کرد و درباره راهکارهایی پیرامون برون رفت از این وضعیتِ اقتصادی گفت که از اساس اشتباه ست آن هم علمی!!! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍فقط و فقط ادامه دهید و متوقف نشوید... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست و پنجم|براساس واقعیت! شای
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست و ششم|براساس واقعیت! اصلا انتظار چنین جواب قانع کننده ایی رو نداشت. با اشاره سرش حرف خانم حسینی رو تایید کرد و ترجیح داد حرفی نزنه! خانم حسینی ادامه داد: دخترم وقتی شما با این سبک پوشش تو جامعه حاضر نشی، افراد جامعه هم دچار حرص نمی شن در واقع حتی بهش فکر هم نمی کنند و می تونن موثر باشن! اما وقتی بوی خوشی ،صورت دلربایی ببینن اون وقته که کار سخت میشه برای اون که دیده! و کار سختتر میشه برای اون که دیده شده و احتمالا میدونی معمولاً چی در انتظارشونه! دختر رو کرد به خانم حسینی و بدون اینکه گارد بگیره گفت: شما دستمال کاغذی دارین!؟ خانم حسینی دستمال کاغذی رو داد طرف دختر و دختر هر آنچه که برصورتش رنگ ولعاب داده بود رو پاک کرد و نگاهی به خانم حسینی کرد و گفت: من آدم منطقی هستم حق با شماست... خانم حسینی گفت: دخترم راستی نگفتی اسمت چیه؟ دختر که حسابی شرمنده شده بود گفت:ساناز ... خانم حسینی گفت: به به چه اسم قشنگی ساناز جان. بعد رو کرد به من و گفت چقدر خوب امروز یک دوست جدید پیدا کردیم نازنین جان! من هم لبخندی زدم و چیزی نگفتم... ساناز خانم کمی با خانم حسینی صحبت کرد.صحبتهاش از جنس روزهای اول آشنایی ما با خانم حسینی بود و بعد هم شماره خانم حسینی رو گرفت و با لبخند رفت... من که هم ذوق کرده بودم هم برایم خاطره به یاد ماندی در ذهنم نقش بست، با ولع خاصی به خانم حسینی گفتم: اگر اجازه بدید من هم چهارشنبه ها بیام اینجا... خانم حسینی لبخندی زد و گفت: من که خیلی خوشحال میشم حتما عزیزم... بعد گفتم: راستی از اینایی که چشمک میزنن به ما نمیدین؟؟؟ با سینی زولبیا اومد جلوم و گفت: اینم پذیرایی ویژه امروز ما بفرما نازنین جان! در حال خوردن زولبیا گفتم: چرا چهارشنبه!؟ این همه روز هفته؟! روی صندلی روبروم نشست و گفت: ما این طرح رو از نه سال پیش شروع کردیم. اون موقع من شیفت خادمی حرمم چهارشنبه ها بود و مصادف شد با این روز و جالبه بعدها که متاسفانه پروژه ی چهارشنبه های سفید یه مدت راه افتاد که دقیقا مقابل حجاب و حیا بود و بی حجابی و بی حیایی رو ترویج میکرد، دوستانی که تازه به ما می پیوستن فکر می کردند چهارشنبه های زهرایی براساس این نامگذاری شده! اما ما خیلی قبل تر از چنین پروژه های منحوسی کار میکردیم ولی کم کاری رسانه ایی باعث شده چنین چیزی به نظر بیاد! هر چند که برای ما کار کردن و موثر بودن مهمه و با بچه های تازه نفسی مثل شما انشاالله مسیر رو پر توان میریم... از اینکه در یک چنین جمعی قرار گرفته بودم،حس خوبی داشتم.روزهام بی قرار چهارشنبه ها می گذشت و هر هفته با کلی خاطرات شیرین تو ذهنم به یادگار می موند! تعداد دوستهام خیلی بیشتر شده بود و این به خاطر جمع صمیمی بچه های تیم بود و نوع نگاهشون... هر بار اتفاقات جالبی می افتاد.. یک بار که همراه خانم حسینی داشتیم هدیه می دادیم به یک مادر و دختر برخوردیم.داشتن با هم دعوا میکردن چه دعوایی! سبک و پوشش دختر هیچ شباهتی به مادرش نداشت! من که ترسیدم جلو برم خانم حسینی رفت جلو... تا گفت دخترم! یه سیلی محکم نشست روصورتش... بعد دختر با داد و فریاد گفت: هر چی می کشیم از دست شما می کشیم! راحتمون بزارید! داشت همین جور داد می زد که مادرش اومد جلو و دست دخترش رو خیلی عصبی کشید عقب! وبعد رو کرد به خانم حسینی وکلی عذرخواهی کرد.من خشکم زده بود! خانم حسینی لبخندی زد و بدون اینکه چیزی بگه اومد پیش من و باهم رفتیم... گفتم: خوب چرا جوابش رو ندادین. حق نداشت چنین کاری کنه دختره ی... نگاهی بهم کرد و گفت: تو عصبانیت موثر نیستیم! حتی ممکنه یه حرکت در عصبانیت باعث بشه بر عکس هدفمون اتفاق بیفته و یک نفر رو تا آخر عمر از دین زده کنیم. به همین سادگی فقط با یک حرکت... در مقابل این دید وسیع جز سکوت در اون لحظات کاری نمی شد کرد. یک ساعتی گذشته بود که دوباره همون دختر رو دیدیم ولی ایندفعه تنها و انگار منتظر مادرش بود! خانم حسینی به من گفت: تو اینجا بمون من الان میام... گفتم: خانم حسینی نرید جلو! این عصبیه! یه بلائی سرتون میاره! خندش گرفت گفت: نترس دخترم آدم همیشه توی یک حالت نیست! من خیلی جدی گفتم: باشه ولی اگه مشکلی پیش اومد صدام کنید. من دوره های تکواندو رو گذروندم.در حد دفاع از خودمون می تونم چند تا حرکت بی خطر بزنم حساب بیاد دستش... نگاهی بهم کرد و با خنده گفت: عجب نگفته بودی بهم! بذار برم و بیام ببینم بعد می تونی منو خلع سلاح کنی... این روحیه شوخ طبعی در اوج حالتی که من واقعا نگران بودم، خیلی برام جالب بود... خانم حسینی رفت به سمتش... قلبم داشت از دهنم میزد بیرون! گفتم: الانه که یکی دیگه نثار خانم حسینی کنه. ایندفعه دیگه مادرش هم نیست لااقل جلوش رو بگیره! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست و هفتم|براساس واقعیت! همین جور با خودم داشتم فکر میکردم و ذهنم درگیر و نگران بود که دیدم خانم حسینی نشست کنارش! دستش رو انداخت دور گردن دختر...عه عه...نمی دونم چی شد که دختر شروع کرد زار زار گریه کردن... نیم ساعتی گذشت و من از دور فقط نگاه میکردم.خانم حسینی با محبت و مهربونیش حسابی دختر رو شرمنده کرده بود!چقدر غبطه خوردم به سلاحی که خانم حسینی داشت.چقدر کاربردی و موثر بود.درست می خورد به هدف... گاهی تیر سلاحش به قلب می خورد و گاهی به عقل و منطق و اثرش رو می گذاشت... بعد از نیم ساعت با روبوسی و دست دادن از هم خدا حافظی کردن، خانم حسینی اومد طرفم و کلی عذرخواهی کرد که معطل شدم.گفتم: چی شد مامان، ظاهرا سلاح شما کاربردی تر بود! لبخندی زد و گفت: بندگان خدا مسافر بودن و خسته راه...و بدون جا...غریب توی شهر... برای ثبت نام دانشگاه اومده بودن که من کمی راهنماییشون کردم. بعد هم سکوت کرد... من هم خوب می دونستم راهنمایی های خانم حسینی از چه جنسی هست... در سکوت یک چهارشنبه زهرایی دیگه رو به ذهنم سپردم تا نشانی باشد برای ادامه ی مسیرم... یکسالی از حضورم در جمع تیم بچه های چهارشنبه های زهرایی می گذشت... تا اینکه یه روز چهارشنبه که به محل استقرارمون رسیدیم، بعد از تقسیم کارها خانم حسینی به من گفت: نازنین جان بمون با شما کار دارم... حقیقتا اون لحظه فکر نمی کردم خانم حسینی مطلبی رو میخواد بهم بگه که تاثیر زیادی در زندگیم داشت... همه رفتند.من موندم و خانم حسینی... گفت: نازنین چه خبر!؟ چکار کردی دانشگاه رو؟ تموم شد؟! یه نگاه تعجب برانگیزی به خانم حسینی کردم گفتم: مامان داری شوخی می کنی! من هفته قبل داشتم بهتون می گفتم ترم آخرم و ایام غم بار امتحانات! یکدفعه گفت: آهان راست میگی یادم رفت دختر... اصلا بذار برم سر اصل مطلب به من حاشیه سازی نیومده! ببین دخترم یه موردخیلی خوب با شرایط تو هست که میخواستم ببینم موافقی تا بگم با خانواده تماس بگیرند؟ بعد هم شروع کرد از فضائل و ادب و اخلاق و اینکه هر چه خوبان همه دارند این آقا پسر یکجا دارد...گفتن! من شوکه نگاهی به خانم حسینی انداختم و گفتم: شما که می دونید من یه تجربه تلخ داشتم که براتون گفتم. به خاطر همین اصلا به این موضوع فکر نمی کنم راستش اصلا می ترسم به این موضوع فکر کنم! خانم حسینی خیلی جدی گفت: اولا این فرق میکنه! دوما قرار نیست که تا آخر عمرت به خاطر یه تجربه زندگیتو نابود کنی عزیزم... با خودم گفتم: حتما کسی رو که خانم حسینی معرفی میکنه، سبکش با سبک امید فرق می کنه! خلاصه بگم خانم حسینی مجابم کرد و من شماره خونه رو دادم بهشون و قرار شد تماس بگیرند. من هم دیگه چیزی نپرسیدم که حالا این آقا پسر کی هست؟؟؟ ذهنم دوباره درگیر شده بود. تلفیقی از ترس و امید توی ذهنم شکل گرفته بود! روز بعد تلفن خونمون زنگ خورد. مامانم گوشی رو برداشت... قرار شد با آقازاده صحبت کنیم، بعد اگر به توافق رسیدیم تشریف بیارن خونه... دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.. مامانم گوشی رو گذاشت و گفت: مامانشون بود گفتن: از طرف خانم حسینی معرفی شدن برای امرخیر... دوشنبه قرار شد با هم صحبت کنیم و خدا میدونه تا دوشنبه چی به من گذشت! مرور خاطرات تلخ نامزدی با امید وحشتی به دلم انداخته بود... از اون طرف هم تعریف های خانم حسینی نوری رو روشن میکرد... اصلا نمیدونستم با کی میخوام صحبت کنم؟ چه جور شخصیتی داره؟و چه تفکراتی؟ سردر گمی مبهمی بود... بالاخره دوشنبه شد... چون جلسه فقط برای آشنایی بود، با مادرشون اومدن خونه، بعد از حال و احوال با خانوادم ،مادرم من رو صدا زد از شدت استرس رنگ صورتم مثل لبو سرخ شده بود. رفتم داخل اتاق پذیرایی سرم پایین بود، سلام کردم.مادرشون بلند شد و روبوسی کرد، یکدفعه با صدای سلام آقا پسر جا خوردم! و به سمت صدا برگشتم! قیافه رو که دیدم مثل مجسمه خشکم زد! زبونم بند اومده بود و باورم نمی شد! چرا! چرا! منه ذی شعور فامیل این پسره رو از خانم حسینی نپرسیدم! وای که چقدر من... بنده خدا که متوجه بهت و تعجب و استرس من شده بود،همینجور سر پا وایستاده بود با همون حال گفتم: بفرمایید! مامان ها به بهانه ای رفتند بیرون و گفتند: شما صحبتهاتون رو بکنید.لحظاتی به سکوت گذشت من کلا لال شده بودم! که شروع به صحبت کرد و با همون حجب و حیاش گفت: جسارتا شما شروع کننده باشید. بفرمایید ویژگی های همسر مورد نظرتون رو بگید که چه شرایطی باید داشته باشند... منم از شدت استرس ساکت! داشتم فکر میکردم یعنی من رو شناخته! متوجه استرس من شد و دوباره تکرار کرد ببخشید خانم کاظمی معیارهای شما برای همسر آیندتون چیه؟ مثل آدم های گنگ من من کنان گفتم: شما بفرمایید شروع کنید گفت: پس بااجازه شما... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
✍پیامی از یک بزرگوار به بنده که مذهبی صورتی هستم! من رنگ زرد رو دوست دارم؛ بهم بگید مذهبیِ زرد😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇸🇾چه حس خوبی دارد...احسنت به واکنش آقای رئیسی👏 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم! سجاد پادام مدیرکل بیمه‌
📌وقتی دولت سیزدهم هیجان زده میشود و مسئولی که تنها یک فکت و حقیقت را بیان میکند و سخنش فقط یک هشدار بود را برکنار میکند؛ به روایت تصویر👆 دولت سیزدهم با برکناری آقای پادام حماقت کرد! چنان میگویند ما جانمان را فدای خاک کشورمان میکنیم که انگار مقامات یونانی بر این باور بوده اند که صدها کیلومتر از خاک یونان فدای سرمان و پشیزی برایمان ارزش ندارد!!! این مسئولین ما هم در دنیای فانتزی زندگی میکنند و انگار پیرو مکتب هیجانیسم هستند... وقتی فشار از نقطه مقاومت حداکثر عبور کند و راهی نباشد ناخودآگاه باید به این سمت بروید... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌اختلاف نظر بنده با شیخ فرهاد 👆 ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍مسئولینِ نظارتیِ دولت با این برخوردهایِ هیجانی میخواهند وانمود کنند که نه تنها ما با تخلف و فسادِ مسئولین برخورد جدی و قاطع میکنیم و همینطور با ترک فعل آنها، حتی روی سخنانشان حساسیم و برخورد متناسب انجام میدهیم... حال یک سوال شما برخوردی از دولت در قبال دروغ های آقای فاطمی امین دیدید؟ درباره آقای مخبر چطور؟ درباره رئیس بانک مرکزی چطور؟ اینجاست که میگویم مسئولین دولت هیجان زده اند... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran