eitaa logo
مواعظ
106 دنبال‌کننده
509 عکس
181 ویدیو
0 فایل
جهت تبادل با آیدی زیر هماهنگ کنید @mavaez133
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍂🍃 🍂 💠طی الارض شیخ حسنعلی نخودکی"ره" 🌀شخصی بنام صنیعی از اهل اصفهان که ریاست اداره تلفن مشهد را نیز به عهده داشت ، می گوید: وقتی به درد پا مبتلا شدم ، به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهای حسن روستائی و شاهزاده ی دولتشاهی به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (رحمة الله علیه )رفتم تا توجهی فرماید و از آن درد خلاص گردم ، چون به خانه او رفتم ،دیدم که در اطاق گلی و بر روی تخت پوست وزیلویی نشسته است.در دلم گذشت که شاید این مرد نیز با ظواهر ، تدلیس(عوام فریبی) می کند. پس از شنیدن حاجتم ، فرمود تا دو روز دیگر به خدمتش برسم. روز موعود و بنا به وعده آنجا رفتم . چون در خدمتش نشستم ، نظرعمیقی در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتی محل سکونتم بود یافتم . در آن وقت پسرم نیز در آن شهر ساکن بود .یک سره به خانه او رفتم ، ولی به من گفتند : فرزند تو چندی است که از این خانه به جای دیگر منتقل شده است و نشانی محل جدید او را به من دادند.بسوی آن نشانی جدید راه افتادم و در راه باتنی چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به دیدن من بیایند . چون به درب ِ منزل فرزندم رسیدم و درب را به صدا درآوردم خادمه یی درب را گشود. چون خواستم به درون روم ، ناگهان صدای حاج شیخ مرا به خود آورد . دیدم غرق عرق شده و خسته وکوفته ام.آنگاه دستوری از دعا و دوا به من مرحمت فرمود ، ولی پیوسته در اندیشه بودم که این چگونه سیر وسیاحتی بود که کردم ؟! پس از چند روز ، نامه ای گله آمیز از پسرم رسید که:چه شد به اراک و تا درب ِ خانه ما آمدی ، ولی داخل نشده، بازگشتی و چرا با دوستانت که در راه ، قرار ملاقات نهاده بودی و شب به دیدار تو آمده بودند ، تخلف وعده کردی ؟و در پایان ، آدرس منزل خود را در همان محل داده بود که من درآن مکاشفه و سیاحت به آنجا رفته بودم. 📚داستانهای شگفت انگیز اولیا خدا 📝العبد https://eitaa.com/joinchat/1537933614Ca7d5572b5d 🍂 🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🔰طی الارض مرحوم نخودکی"ره" ✅مرحوم میرزا محمد آقا پسر مرحوم حاج میرزا عبدالله چهل ستونی نقل می کرد: یک سال که به مشهد مشرف شده بودم ، مدتی گذشت و از خانواده ام اطلاعی نداشتم ، خیلی مضطرب و در فکر بودم. نصف شب حضرت شیخ فرمودند : خیلی ناراحت خانواده ات هستی؟ عرض کردم : بله فرمودند : این قاچ خربزه را بخور، من به محض اینکه خربزه را خوردم ناگهان دیدم در منزل خودمان بالای سر خانم نشسته ام . بلند شدم از کوزه ای که در کنار پنجره اتاق بود آب بخورم که ناگهان کوزه از دستم افتاد و شکست. از صدای شکستن کوزه به خود آمدم دیدم در خدمت حضرت شیخ نشسته ام. فرمودند : راحت شدی ؟ عرض کردم : بله بعد که به تهران آمدم ، خانم عصبانی شد که : تو در تهرانی ومی گوئی من رفتم مشهد و آن وقت نصف شب می آیی منزل و مرا بیدار می کنی و کوزه را می شکنی و باعث وحشت اهل منزل می شوی ؟! مگر به ما مشکوکی که چنین کاری را انجام دادی؟! 📚داستانهای شگفت انگیز اولیا خدا 📝العبد [به کانال مواعظ بپیوندید]
🌷شفای یکی از علمای اسلام توسط شیخ حسنعلی نخودکی🌷 ✍مرحوم شیخ علی محمد بروجردی که یکی از علمای بزرگ بروجرد بود نقل کرد که: « در ایام تحصیل در نجف اشرف به مرض سل مبتلا شدم و به دستور اطباء برای معالجه مصمم به مراجعت به ایران شدم. برای خداحافظی خدمت حاج شیخ علی زاهد قمی(ره) مشرف شدم. ایشان به من توصیه کردند وقتی به مشهد مشرف شدی حتماً خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی برسید و سلام مرا به ایشان برسانید و از نفس ایشان استمداد کنید. من به ایران مراجعت کردم و بعد از دو ماهی به قصد عتبه بوسی حضرت رضا(ع) به مشهد مشرف شدم و نشانی حاج شیخ را پرسیدم. گفتند عصرها سر مقبره شیخ بهائی درس می دهند. عصر خدمت ایشان رسیدم و سلام آقای زاهد قمی را ابلاغ کردم و در ضمن کسالت خودم را به ایشان عرض کردم. ایشان سه دانه خرما دادند که هر روز صبح یکدانه از آنها را ناشتا بخورم. روز اول یک ثلث مرض رفت، روز دوم دو ثلث و روز سوم به کلی شفا یافتم.» 📝العبد [به کانال مواعظ بپیوندید]
❤️ملاقات شیخ حسنعلی نخودکی(ره) با امام زمان(عج) وگرفتن سرمایه حلال از آن حضرت❤️ 🔸مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی(ره) فرمودند: « برای مسئله ای یکسال تمام به عبادت و ریاضت مشغول شدم و درخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولیّ عصر(عج) شوم و سرمایه ای از آن حضرت بگیرم. 🔹پس از یک سال، شبی به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است. 🔸در اصفهان بازارچه ای بود که تمام دکّانهای اطراف آن خربزه فروشی بود و بعضی هم که دکّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه می کردند و در طبقی می گذاشتند و خورده فروشی می کردند. 🔹فردای آن شب پس از غسل کردن و لباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتی داخل بازار شدم از یک طرف حرکت می کردم و اشخاص را زیر نظر می گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکی از این کسبه فقیر که طَبَق خربزه فروشی دارد نزول اجلال فرموده است. 🔸مؤدّب جلو رفتم و سلام عرض کردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند: «چه می خواهی؟» 🔹عرض کردم: «استدعای سرمایه ای دارم». آن حضرت خواستند جندک (پول خرد آن زمان) به من عنایت کنند. 🔸من عرض کردم: «برای سرمایه می خواهم». پس از پرداخت آن خودداری فرمودند و مرا مرخّص کردند. 🔹وقتی به حال طبیعی آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم. لذا یک سال دیگر به عبادت و ریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم. 🔸پس از آن روز گاهی به دیدن آن مرد عامی خربزه فروش می رفتم و گاهی به او کمک می کردم. روزی از او پرسیدم: «آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسی هستند؟» 🔹گفت: «او را نمی شناسم، مرد بسیار خوبی است گهگاهی این جا می آید و کنار من می نشیند و با من دوست شده است. بعضی از اوقات که وضع مالی من خوب نیست به من کمک می کند». 🔸سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را می دانستم، مستقیماً به کنار طَبَق آن مرد رفتم و دیدم حضرت روی کرسی کوچکی نزول اجلال فرموده است. 🔹سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند جندک را مرحمت فرمودند و من آن را گرفته سپاسگزاری کردم و مرخّص شدم. 🔸با آن چند جندک مقداری پایه مهر خریدم و در کیسه ای ریختم و چون فنّ مهر کنی را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار می نشستم و چند عدد مهر برای مشتریها می کندم، البته بقدر حدّاقلی که به آن قناعت می شود، و از آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر بر می داشتم بدون آنکه به شماره آنها توجّه کنم. 🔹سالهای سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود و تمام نمی شد و در حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم.» 🌹🌹 📝العبد [به کانال مواعظ بپیوندید]
🔴افسوس از عدم تقرب به امام زمان 🔵مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی: 🌕 کاش به جای ریاضت، عمرم را در راه تقرب به امام زمان ارواحنا فداه صرف کرده بودم. 📚صحیفه مهدیه ، ص ۵۰ 📝العبد [به کانال مواعظ بپیوندید]