#رمان #بیقرار ❤
#پارت_یازدهم
«رسول»
جرات ندارم چشامو باز کنم تا دوباره شکنجه شم😶
وای اما من که آزادم چرخیدم و توی حرکت بلند شدم نشستم😐😲😵🤯
جـــــــــــــــــــــان مــــن😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲
اینجا کجاست چیکار میکنم چیشد؟ 🤔🤔🤔🤔🤔🤧
و با درد تو بازوم نگاهم رفت روی بازوی سمت چپم
تیر خوردم؟؟؟؟؟ آها حالا مخ نداشتم به کار افتاد😂💔
داوود☜سعید☜فرشید☜من☜😯🤯واتتتتتتت
آقا محمد اینجا چه میکند﴿پیشاپیش انالله الیه راجعون😂😂😂💔﴾😵😑
در افکار خویش بودم که با یه بنده خدا شاخ به شاخ شدم افتادم پایین😐
وای ی ی ی اگه این فرشید اینقدر نغلته میمیره؟ 😭😂😂
چشامو باز کردم که با چهره های اینجوری مواجه شدم☜
داوود😳
سعید😧
آقا محمد😶😵
فرشید😴😴😴🤤
(قربون اون فرشید)
+سوال چه اتفاقی افتاده همه اینجایبم؟
سعید_از حالت معلق روی تخت در بیا تا بگیم😂😂
داوود زوم شده رو منه با حالت😯
تازه فهمیدم چی شد
چرا اون اومده بیمارستان؟؟؟؟؟؟؟
منم با این حالت زوم شدم روش😟
(بچم عاشق شد😑)
ادامه دارد....
#عاشق_شهادت 💙
آیدی نظرات
@LOVEGOT
ناشناس نظرات
https://harfeto.timefriend.net/16374291879151