eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
8 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 آروم از کمد خارج میشم و راه میفتم میرم بیرون... حواسم به اطرافم هست که کسی منو نبینه... خیلی اروم و قدم قدم از پله ها میرم پایین که یهو یکی چادرمو محکم از پشت میکشه و چون یه دفعه ای این کارو میکنه جیغم میره به هوا... منو محکم میکشه عقب و از پله ها میبره بالا و پرتم میکنه تو راهرو با صورت میخورم زمین و همین باعث میشه زخم صورتم رو زمین کشیده بشه و دوباره خونریزی کنه... برمیگردم و نگاهش میکنم... یکی از همون دوستای ارمینه لبخند چندشی میزنه و دستاشو میکنه تو جیبشو میگه... -به به... ظاهرا یه دزد کوچولو که فکر میکنه خیلی زرنگه اینجا داریم... هیچی نمیگم فقط نگاهش میکنم و تو دلم ایة الکرسی رو میخونم... خدارو صدا میزنم و ازش کمک میخوام... بلند میشم و چادرمو مرتب میکنم و تا میام حرفی بزنم یهو صدای ارمین که از پشت سرم میاد میگه -اینجا چخبره چشمامو با درد میبندم... فقط همینم کم بود... به پشت سرم نگاه نمی‌کنم که دوست ارمین میاد سمتم تا بازومو بگیره که فوری بازومو میکشم عقب و داد میزنم +به من دست نزن بعدم برمیگردم سمت ارمین... ولی نگاهش نمیکنم... نمیدونم شاید میترسم از نگاه کردن بهش... ارمین اول فقط بهم خیره میشه ولی بعد میره سمت دوستشو با عصبانیت هلش میده و میگه -خجالت نمیکشی رو ناموس دوستت دست بلند میکنی؟ دوستش چشماش گشاد میشه و با تته پته میگه -چ...چی داری...میگی؟ این...دزده... ارمین با تحکم و عصبانیت داد میزنه... -نه... اون همسر ایندمه و الان هم نامزدمه... هم من و هم دوستش از تعجب نزدیکه شاخ در بیاریم.. فکر نمیکردم یه همچین برخوردی کنه... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
۱۳ شهریور ۱۴۰۱