eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
6 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 آروم از شیشه سرک میکشم... یه اشپزخونه ی بزرگ مثل اشپزخونه ی رستوران های مجلل با کلی خدم و حشم... اخه ساعت 3 نصف شب این همه خدمتکار دارن چیکار میکنن؟ یهو دیدم یه خدمتکار داره میاد سمت این در سرمو دزدیدم... ولی اون خدمتکار دقیقا مقصدش اینجاست... ولی انبار از این طرف قفل بود... پس با انبار کاری نداره و... یعنی متوجه من شده؟ در باز میشه و از من کاری ساخته نیست یه دختر جوون و خوشگل تو لباس خدمتکاری وارد میشه.. من همونجوری سر جام وایمیستم و خودمو اماده میکنم تا با ارمین رو به رو شم... -من تو حیاط دیدمت... تو کی هستی؟ زخمی شدی... صدا و نگاهش مهربونه ولی من نمیتونم بهش اعتماد کنم لبمو گاز میگیرم و دنبال بهونم ولی چیزی به ذهنم نمیرسه پس فقط نگاهش میکنم -میدونم...بهم نمیتونی اعتماد کنی... ولی باور کن من خطری برات ندارم... به کسیم چیزی نمیگم...قسم میخورم گوشه ی چادرمو تو دستم محکم فشار میدم... و باز هم سکوت... -میخوای زخمتو خوب کنم؟ سکوت... صبر کن... یه ایده ی ناب دارم... بزار طوری وانمود کنم که انگار لالم... اینجوری لازم نیست سوالیرم جواب بدم عالیه... -کمکت میکنم بری بیرون... دیگم این ورا نیا وگرنه ارباب بهت رحم نمیکنه... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱