eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
6 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 صبح بعد از صبحانه حاضر میشم و میرم اداره ی پلیسی که دایی توش کار میکنه... بعد از کمی معطلی که با دایی هماهنگ کنن وارد دفتر میشم... دایی میاد به سمتمو مهربون بغلم میکنه -سلام عزیز دل دایی +سلام دایی جونم -چخبرا... +هیچی... -من تازه الان باید بفهمم یه مامان بابای دیگم داری... +کسی جز خودمون نمیدونیم سرشو به نشونه ی تایید تکون داد... -خب... دوباره برام بگو... باید با دقت بیشتری حرفاتو بررسی کنم... من دوباره همه چیزو از اول جزء به جزء برای دایی تعریف میکنم... -خب... میدونی... من احتمال میدم که...ارمین رییس یه بانده... یه باند خلافکاری... ولی دقیقا چی کار میکنن رو نمیدونم شایدم رییس نباشه و فقط جزئی از اون باند باشه که ماموریتش گرفتن اون شرکته... میدونی...چون اون شرکت صادرات و واردات میکنه...یجورایی مورد خوبی برای لاپوشونیه قاچاقا و خلافاشونه... خب من خودم تنها به این نتیجه نرسیدم و تمام حرفای دیشبتو با همکارام در میون گذاشتم... ما همگی به این نتیجه رسیدیم... قلبم به شدت میکوبید... انگار میخواست قفسه ی سینمو بشکافه و بیاد بیرون... نفس عمیقی میکشم و میگم +خب حالا من باید چیکار کنم؟ ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱