eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
685 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 در روز غدیر، آيا زنان هم با امیرالمومنین بيعت كردند؟ يكي از جلوه های زيبای غدير، عمومی بودن و همگانی بودن آن است كه تمام اقشار جامعه، سفيد و سياه، سرمايه دار و تهيدست، مهاجر و انصار و زن و مرد را شامل می‌شد. 🌸 آری زنان هم بيعت كردند، با این تفاوت که مردان خدمت امام علی (ع) می‌آمدند، دست در دست آن حضرت گذاشته و می‌گفتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» 💐 آنگاه پس از بیعت مردان، امام (ع) از خیمه خارج شده و دست مبارکشان را در طشت آبی فرو بردند، سپس زنان مسلمان یک‌یک ‌آمدند، دستی بر آب می‌زدند و عرضه می‌داشتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين (ع)» 😍😍 📔منبع: سیره حلبی/ج۳/ص۲۸۳ 11روز مانده به عید بزرگ غدیر✅ با هم مبلغ غدیر باشیم🌸🌸🌸🌸 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج ...🌲🍃 #قسمت_سه آشوبی به دلم افتاد. هوا تاریک تاریک بود و باد سردی می آمد. یعنی ز
... 🌲🍃 شهلا به خانه ی چند نفر از دوستان زینب زنگ زد. شهلا خجالت می کشید که بگوید زینب شده است؛ آخر دوستانش چه فکری می کردند؟ اما چاره ای نبود. شاید بالاخره کسی او را دیده باشد و یا دوستانش خبری از او داشته باشند . من گوشهایم را تیز کرده و به شهلا زل زده بودم . شهلا باید برای تک تک دوستهای زینب، اول توضیح می داد که چه اتفاقی افتاده و بعد از آنها کسب خبر می کرد؛ اما در واقع آنها بودند که یک خبر جدید می شنیدند و آن زینب بود. خانم دارابی برای ما چای و شیرینی آورد، اما من احساس خفگی می کردم. انگار کسی به گلویم چنگ انداخته بود و فشار می داد. شهلا گفت:مامان ، دیگر نمی دانم با چه کسی تماس بگیرم . هیچ کس از زینب خبری ندارد. شهلا یکدفعه یاد مدیر مدرسه شان افتاد. خانم کچویی، مدیر دبیرستان 22 بهمن، زینب را خوب می شناخت. زینب در دبیرستان فعالیت داشت و برای خودش یکپا مربی پرورشی بود و خانم کچویی علاقه زیادی به او داشت. از طرفی خانم کچویی خیلی وقت ها برای نماز به مسجد المهدی می رفت و در کلاسهای عقیدتی جامعه ی زنان هم شرکت می کرد. زینب مرتب با خانم کچویی ارتباط داشت شهلا به خانه رفت و شماره ی تلفن خانم کچویی را آورد. در این فاصله خانم دارابی سعی می کرد با حرف زدن، مرا مشغول و تا اندازه ای آرام کند. اما من فقط نگاهش می کردم و سرم را تکان می دادم. حرفهای او را نمی شنیدم و توی مغزم غوغایی از افکار عجیب و غریب بود. شهلا به خانم کچویی زنگ زد و چند دقیقه ای با او حرف زد. وقتی تلفن را گذاشت ، گفت: خانم کچویی امشب به مسجد نرفته و خبری از زینب ندارد. شهلا با حالتی مشکوک ادامه داد که خانم کچویی از گم شدن زینب وحشت زده شده و با نگرانی برخورد کرده است. وقتی از تماس گرفتن با دوستان زینب شدیم، با خانم دارابی خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم. در حیاط خانه را که باز کردم، چشمم به بوته ی گل رز باغچه ی گوشه ی حیاط افتاد. جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه زدم. بلندی بوته به اندازه ی قد زینب و شهلا بود. از بالا تا پایین بوته، گلهای رز صورتی خودنمایی می کردند. آن درختچه هر فصل گل میداد و انگار برای آن بوته، همیشه فصل بهار بود. زینب هر روز با علاقه به درختچه ی گل رز آب میداد تا بیشتر گل دهد. او در این چند روز باقی مانده به سال تحویل، در تمیز کردن خانه خیلی به من کمک می کرد. البته همانطور که مشغول کار بود به من می گفت: مامان،من به نیت عید به تو کمک نمی کنم؛ ما که نداریم. توی جبهه رزمنده ها می جنگند و خیلی از آنها زخمی و شهید می شدند،آن وقت ما عید بگیریم؟ من فقط به نیت تمیزی و نظافت خانه کمک می کنم. کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم و به حرف های او فکر میکردم که مادرم به حیاط آمد و گفت: کبری ،ننه ،آنجا نایست . هوا سرد است. بیا توی خانه. شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو را ندارند. نویسنده
امام باقر (ع): هیچ کس از گناه ،در امان نمی ماند،مگر آنکه زبانش را نگهدارد✅ 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ShahadatImamBagher1398[02].mp3
13.49M
▪️بگو که برام گریه کنن توی مِنا 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌شهادت امـام باقـر (ع) 🕌 @mediumelahi
✍امام باقر(علیه السلام): افزایش نعمت از جانب خدا قطع نمی‌شود، مگر آنکه شکر نعمت از جانب بنده قطع شود. 📚 بحارالانوار71:56
گفـــــت: هیچ جا اجباری نیست،این همه کشور مسلمون. گفــــ😊ـــتم: بله هیچ جا اجباری نیست،مثل ایران. گفــــ😮ــــت: وااااا❗️تو ایران حجاب اجباریه ها. گفــــ😊ـــتم: شما تو خونه تون، تو مهمونی تون حجاب دارید؟ گفــــ😒ــــت: معلومه که نه،وااااا خونه مونه ها. به کسی چه مربوط.😒 گفـــ😊ــــتم: احسنت،خونه تون به کسی مربوط نیست ولی پوششتون تو جامعه به همه مربوطه، پوششِ جامعه ی ما هم، همسان با دینمون انتخاب شده که با حجابی که تو دینمون واجبه همخونی داشته باشه؛ پس شما باید طبق «قانون» یک پوشش اجتماعی خاص داشته باشی و این به معنای اجبارِ حجاب نیست!👌 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_چهارم شهلا به خانه ی چند نفر از دوستان زینب زنگ زد. شهلا خجالت می کش
🌲🍃 نمی توانستم آرام باشم. دلم برای شهلا و شهرام میسوخت؛ آنها هم نگران حال خواهرشان بودند بی هوا به آشپزخانه رفتم. انگار رفتن من به آشپرخانه عادت همیشگی ام شده بود. کابینت ها از تمیزی برق می زدند. بغض گلویم را گرفت. زینب، روز قبل، تمام کابینت ها را اسکاچ و تاید کشیده بود. دستم را به کابینت ها کشیدم و بی اختیار زیر گریه زدم؛ گریه ای از ته وجود. دیروز به زینب گفتم: مامان، خیلی در تمیز کردن خانه کمکم کردی. دوست داری برای جبران زحمت هایت چه چیزی برایت بخرم؟تو که دو سال است برای عید هیچ چیز نخریده ای،حالا یک چیزی را که دوست داری بگو تا برایت بخرم. زینب گفت: مامان، به من اجازه بده جمعه اول سال را به نماز جمعه بروم.دلم میخواهد سال را با نماز جماعت و جمعه شروع کنم . به زینب گفتم: مادر،ای کاش مثل همه ی دخترها کفشی، کیفی، لباسی می خریدی و به خودت می رسیدی. هر وقت دلت خواست نماز جمعه برو، ولی دل من را هم خوش کن. صدای گریه ام بلند شده بود. شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را توی بغلم انداختند با اینکه آن شب به خاطر ، غذای مفصلی درست کرده بودم، قابلمه هو دست نخورده روی اجاق گاز ماند. کسی شام نخورد. با آن نگرانی، آب هم از گلوی ما پایین نمی رفت چه رسد به غذا. ادامه دارد✅ نویسنده: معصومه رامهرمزی 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌹🌱 👈غم ، مال وقتیه که خودت و دور میزنی... خودت و گم میکنی ! 😢 آدمی هم که گم میشه ؛ وحشت میکنه گیج میشه! 😇 و هیچ شادی زودگذری ، نمیتونه حالشو خوش کنه .😏 تا حالا گم شدی یا نه ؟🤔 اگه با خدا باشی،هیچ وقت گم نمیشی👌👌🌸🌸🌸🌸🌸 🕌