🔸اسارتی عین آزادی🔸
🗣ندای شیر مرد غیور ایران زمینم را شنیدید❓ که در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق فریاد زد
برای یک رزمنده جنگ تا خود بغداد هم ادامه دارد...✌️چه در خط مقدم باشد و چه در اردوگاه اسارت...؟👊👏😍
آن یکی برادرم را چه؟🤔❓
شنیدید که گفت...اسارت در راه عقیده عین #آزادی است...✊👌
حالا...🖐
شماهایی که #چادر من را محدودیت میدانید و گمان میکنید دست و پایم را بسته است
بدانید که👇
برای یک رزمنده جنگ و دفاع از آرمانهای انقلاب ،پایدار و همیشگی است....
حتی هنگام اسارت میان امواج اقیانوس جنگ نرم و هجمههای دشمنان...
پس من هم...
گر چه به ظاهر #مدافع_حرم اهل بیت نمیتوانم باشم...💔
اما میتوانم خود را از اسارت و غل و زنجیر ظواهر این دنیای پر رنگ و لعاب آزادسازم❣
و مدافع حریم دین الهی و سنت پیامبرم باشم...💛
و عالم را خبر کنم که تا پای جانم امانتدار حقیقی میراث زهرای پهلو شکسته ام...طعنه و کنایه ها که چیزی نیست...☺️
اتفاقا اگر بلد باشی در سمت خداباشی و با لبخند از عقایدخداییات;
هم دفاع کنی و هم ترویجاش کنی ؛ هنر است...✅
نه اینکه هر بار با هر لبخند متفاوتی! عقایدت را تغییر دهی! ...😳
#حجاب
#تلنگر
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست در محله ی کارمندی شرکت نفت، کسی #چادر سر نمی کرد. دختر عمه ی جعف
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_یڪ
مادرم بین بچه ها بیشتر به مهران و زینب وابسته بود. به مهران که خیلی می رسید، زینب هم که مثل خودم عاشق #دین و خدا و پیغمبر بود. کنار مادرم می نشست و قصه های #قرآنی و امامی را با دقت گوش می کرد و لذت می برد.
مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود . هر وقت مادرم به خانه ی ما می آمد زینب دور و برش می چرخید تا خوب حرف های او را گوش کند.
بابای بچه ها از ساعت 5صبح از خانه بیرون میزد و 5بعد از ظهر برمی گشت. روزهای پنجشنبه نیم روز بود. ظهر از سرکار برمیگشت. او در باغچه ی خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان سبزی خوردن و خورشی را از باغچه می چیدیم و استفاده میکردیم. حیاط خانه ی ما سیمانی بود و شب ها در حیاط میخوابیدیم. تا بعد از به دنیا آمدن شهرام، کولر نداشتیم.
آبادان هم که تابستانهایش بالای چهل درجه بود. بعد از ظهرها آب شط را توی حیاط باز میکردم، زیر در را هم میگرفتم،حیاط پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود. با این روش، زمین سیمانی حیاط خنک میشد.
خانه های شرکتی، دو شیر آب داشتند؛ شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شست و شوی حیاط و آبیاری باغچه و شمسادها بود. گاهی که شیر آب شط را باز میکردیم، همراه آب یک عالمه گوش ماهی می آمد. دختر ها هم ذوق میکردند و گوش ماهی ها را جمع میکردند.
ظهر ها هم هر کاری می کر م که بچه ها بخوابند، خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد می رفتند و توی آب حوض بازی میکردند . کار هر روزمان این بود که حیاط سیمانی را پر آب می کردیم و شب قبل از خواب زیر در حیاط را که گرفته بودیم برمیداشتیم و آب را بیرون می کردیم. این طوری سیمان ها خنک خنک میشد و ما میتوانستیم تا اندازه ای گرمای هوا را تحمل کنیم و حداقل زمین زیر پایمان خنک باشد.
شهرام چهار ماهه بود که بابای مهران رفت و یک تلویزیون قرضی خرید. من به اش گفتم : مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم. تلویزیون که واجب نیست.
بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قرضی آورد.
هر چند در اثر خوابیدن زیر کولر گازی و هوای شرجی آبادان خودم بیماری آسم گرفتم، ولی بچه هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند.
#ادامه_دارد...
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
🔔 #زنگ_تفریح
آدم باید جوری زندگی کنه اگه همین امروز یهویی افتاد مُرد ...😳
.
بازماندگانش با دیدن محتویات گوشی و کامپیوترش به این نتیجه نرسن که حتی واسش مجلس ختم هم نگیرن 😐😃😱😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#تلنگرانه
•┈┈••✾•🌱🍀🌱•✾••┈┈•
🌱به احترامِ روح خدا
🌱که درونت دمیده شده
🌱 گناه نڪن!
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
🌈🌈🌈🌈🌈
خـــــدانگاهممےکند✨💖
ومندلــــــــممےسوزد😔
برایآنانڪہنگاهبےثباٺدیگران
ࢪابہنگاهخالقشاݩترجیحمےدهند...🍂
#حجاب
#تلنگر
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#فکرگناه #تکنیک😍
#کش_پول
✅شما باید یه کش پول رو مثل دست بند، دستتون کنید و هروقت فکر گناه اومد سراغتون اونو بکشید و یه تلنگر بزنید به خودتون😁
❌یکم درد داره رفیق ولی میارزه...
✨اینجوری حواست جمع میشه که داری کجا میری و کمک میکنه ذهنت سمت کارای منفی نره👌
☘✨این یه ترفند خوب و جواب دهیه که میتونید همیشه هم با خودتون داشته باشید..😊
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi