مداحی آنلاین - آقا زاده - محمود کریمی.mp3
4.28M
🌸🌸🌸🌸🌸
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐آقازاده ای نه تو خود آقایی
💐ارباب زاده ای نه تو خود اربابی
🎤 #محمود_کریمی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸
روزهای جوانی دلنشین اند،
دلنشین تر از نگاه لیلی،
خوش آواتر از صدای تیشه فرهاد و
خواستنی تر از عشق!
جوانی،
روزگار ماندنیترین خاطره هاست🌸
🌸ولادت با سعادت
#حضرت_علی_اکبر (ع) و #روزجوان بر
جوانان ایران مبارکباد🎈💐
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
#تلنگرانه
نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ ۚ
إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى
(سوره کهف،آیه ۱۳)
⚡️ترجمه:
" ما داستان آنان را به حق برای تو بازگو میکنیم. آنها جوانانی بودند که به
پروردگارشان ایمان آورده بودند، و ما بر هدایتشان افزودیم. "
🔹 سخت ترین مرحله ایمان در سنین جوانی رقم میخوره👌
🔹 اگر جوان در ایمانش راستگو باشه در مقابل وسوسهها، ثابت قدمه✅
👈 و به هر چیز که نگاه میکنه، ایمانش
بیشتر میشه👌
#تدبر_در_قرآن
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
مداحی آنلاین - سه نوع جوان داریم در قرآن - استاد قرائتی.mp3
1.6M
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
❣سه نوع جوان داریم در قرآن ❣
🎤حجت الاسلام #قرائتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
رسانه الهي 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
AUD-20220313-WA0002.
12.76M
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸#ولادت_حضرت_علی_اکبر
پا تا سر، پیغمبر ❤️
قد وبالا، خودِ حیدر❣
🎤محمود کریمی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
رسانه الهی
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_بیست_و_چهارم اون آقا: اونجا چه خبره؟ یه ابهتی داشت که قشنگ ترس ر
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_بیست_و_پنجم
به روایت امیرحسین.
همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودم کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد. دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینهای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون.
محمد: سید. داداش کجا سیر میکنی ؟
_ هیچی. همینجام.
مهدی: فکر کنم عاشق شده.
جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه شش نفرمون رفت رو هوا. البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم.
بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتم رو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرم گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین.
محمد: ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟
محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت. چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم:
_ بپر بالا رفیق.
و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم.
دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم.دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم.
محمد: نمیخوای بگی چی شده؟
_ بیخیال داداش
محمد: تا کی میخوای بریزی تو خودت؟
با حرص دستمو کشیدم و گفتم
_ هروقت که حل بشه.
محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد.
#ادامه_دارد
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi