eitaa logo
رسانه الهی
358 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
697 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_هشتادو_دوم یک هفته‌ای از توصیه‌های عمو گذشته بود و با وجود این‌که
نمی‌دانست چطوری خواسته‌اش را مطرح کند. کمی من‌من کرد تا اینکه بالاخره گفت: -دلم خیلی گرفته عمو... عمو... می‌تونم با دوستم برم بیرون امروز؟ عمو از زیر عینک گردش، نگاه یک‌وری به ستاره انداخت. -واجبه حالا با این پات؟ بابا تازه خوب شدی. احساس کرد حساسیت عمو نسبت به قبل، کمتر شده. -مراقبم عمو! دلم پوسید تو خونه. عمو دستی به ریش‌ جوگندمی‌اش کشید. -هوا زود تاریک می‌شه‌ها! -می‌دونم عمو، حالا ساعت شیش عصر با پنج چه فرقی داره! تازه بعد از چند جلسه غيبت، می‌رم کلاس زبان... ولی چشم، سعی می‌کنم زود بیام، حالا برم؟ -برو عمو، منم دلم خیلی گرفته، تو که دیگه جای خود داری. به مینو پیام داد که بعد از تمام شدن کلاس، دنبالش بیاید. انگار مینو هم خیلی دلش می‌خواست رفیقش را ببیند؛ ستاره پیام آمدنش را قبل از تمام شدن کلاس روی صفحه روشن گوشی‌اش دید. -من، جای همیشگی ‌ام بدو بیا، جیگر! چندبار تا رسیدن به ماشین مینو با لبخند خاصی، پیامش را خواند. وقتی صندلی جلو نشست، مینو درحالی که مایکی روی پاهایش بود و مدام دمش را به صورت مینو میزد، سعی داشت صورتش را در آینه برانداز کند. -سلام خانم خانما؟ پات چطوره؟ بعد با انگشت کوچکش، رژلبش را که کمی ریخته بود، صاف کرد. موهای ریز بافته‌اش را مرتب کرد. -سلام بر دوست عزی... وای خدا مایکی هم هست. چقدر دلتنگش بودم. مینو دوستی مایکی را از روی پایش بلند کرد و روی پاهای ستاره گذاشت. سگ که انگار از این حرکت مینو دلخور شد، فین‌فینی کرد و به طرفش پارس کرد، بعد آرام روی پاهای ستاره نشست و با زبان، بدنش را لیسید. مینو که کارش تمام شد، خوشحالی کج شد و ستاره را در آغوش کشید. چشمانش را کمی ریز کرد. -هی دختر! تپل‌تر شدی. لپ در آوردی! ستاره نگاهی به صورتش در آینه انداخت. -واقعا؟ نه بابا! این رژ گونه‌ام این‌جوری نشون می‌ده، یعنی چاق شدم؟ مینو ماشین را روشن کرد، نگاهی به ستاره انداخت. چشمان میشی‌اش برقی زد. -چاق با تپل فرق داره. تپل قشنگه. ستاره ابرویی بالا انداخت. -وا چه حرفا! چاق چاقه دیگه. خودت چرا موهاتو ریز بافتی؟ وای مینو! شبیه آفریقایی‌ها شدی. مینو اخم کوتاهی کرد و با دست روی پای ستاره زد. ستاره جیغ کوتاهی کشید. -آی! حواست کجاست؟ هنوزم درد می‌کنه. - طوری نیست، یه ذره حقت بود، دیگه!حالا بگو کجا بریم؟ -هرجا، پایه همه‌چیز هستم. -خب بیا بریم اول یه هویج بستنی توپ بهت بدم. -پیش گیلاد؟ -نه جونم، یه‌جای جدیده. هوغودجون، فعلا سرش شلوغه کافه بسته است. مینو دور زد و وارد فرعی شد. جایی شبیه شهرک بود که مینو توقف کرد. ردیف درختان هم‌شکلی دوطرف شهرک را محاصره کرده بودند. سر یکی از کوچه‌ها، یک کافه نسبتا بزرگ بود. داخل پیاده‌رو را میز و صندلی چیده بودند و دورتا دور میزها را از باکس‌های چوبی، به عنوان باغچه کوچک استفاده کرده بودند. ستاره، در همان لحظه اول جذب محیط شد. -می‌گم، مینو! هربار منو سورپرایز می‌کنی! اينجا چه نایسه. -وای ستاره حرف زدنتم عوض شده. مطمئنم تو این مدت خیلی دوره‌های شکرگزاری روت اثر گذاشته. -حالا کجاشو دیدی. تو برو تو، سوئیچم بده من. با این سرووضع که نمی‌تونم بیام. مینو ذوق زده از ماشین پیاده شد. قلاده مایکی را به دست گرفت و به دنبال خودش کشاند. قلاده سگ را به دست پسری نسبتا ریزجثه داد که ستاره تا به حال او را ندیده بود. یک ربع بعد، وقتی ستاره روبه‌رویش نشست، ابرویی بالا انداخت و روی پوست گندم‌گون پیشانی‌اش چین افتاد. -چه‌کار کردی دختر؟ مثل ماه شدی. این شالو کجا قایم کرده بودی؟ ستاره یک شانه‌اش را بالا انداخت. -مااینیم دیگه. قشنگه رنگش؟ -قشنگه؟ خیره کننده‌ست. من عاشق این رنگای تندم. ولی زیاد بهم نمیاد. واقعا که عین ستاره می‌درخشی. آفرین، باید نشون بدی چقدر خوشکلی. حالا داری می‌شی مثل روزهای اولی که من متحول شده بودم. ببینم عموت مشکلی نداره با این سر و شکل جدیدت؟ انگشتانش با آهنگ در حال پخش، روی میز سفید، ضرب گرفته بود. -یاد گرفتم چه‌کار کنم. به‌قول تو، من فقط می‌خوام آزاد باشم. برا خودمم این شکلی می‌پوشم... جلو عموم رعایت می‌کنم، خودمم حرص نمی‌دم. -اوه، مای گاد. داری می‌زنی رو دست من دختر! کاش زودتر پات می‌شکست. مخت تکون خورده حسابی. قهقهه مینو توجه همه را جلب کرد. -اوهوی! پام موبرده بود، نشکسته که! تازه، هنوزم مثل قبل نشده. مایکی رو چه‌کار کردی؟ -دادم ببرن بگردونن، خسته می‌شه بچه‌ام! ستاره دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و روی میز خم شد. دسته‌ای از موهای قهوه‌ای‌ از پشت سرش سر خورد و روی شانه‌اش ریخت. پسر چهارشانه و هیکل‌مندی کنار میزشان ایستاد. -خوشکل خانم‌ها چی میل دارن؟ مینو خوبی؟ ستاره به پشتی صندلی تکیه داد و نگاهی به مرد انداخت. مینو بلند شد و دست داد. نگاهی به ستاره انداخت. شاید منتظر بود که او هم دست بدهد @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده ۶.mp3
5.54M
🎵 آموزش کاربردی و 🔅جلسه ۶ ⚜️ شروط وجوب : وجود مفسده 🔷 🌐 کانال مصطفی شبهه رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 عمده چیزی که را تاریک میکند، حرف زدن پشت سر مردم است؛ و و ... ! و از آن طرف، یکی از چیزهایی که برزخ را روشن میکند، از کار مردم است... ✍آیت الله (رحمةالله‌علیه) 🔖 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
#قسمت_هشتادو_سوم نمی‌دانست چطوری خواسته‌اش را مطرح کند. کمی من‌من کرد تا اینکه بالاخره گفت: -دلم خی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ستاره صندلی را عقب داد و از جایش بلند شد، لبه شال فسفری‌ از روی شانه‌اش سر خورد. نسبت به رفتاری که باید انجام دهد، گیج شده بود. بالأخره دستاتش را بالا آورد، اما برای مرتب کردن شالش. مینو نفس ناامیدانه‌ای کشید. -عزیزم، ایشون راحت‌ترن که دست ندن. ستاره اما نفس راحتی کشید و کمی معذب جواب داد. -سلام، خیلی از دیدنتون خوشحالم. دوست‌های مینو، دوست‌های منم هستن. سعی کرد، دست ندادنش را با اعتماد به نفس در کلامش، کم اهمیت جلوه دهد و انگار موفق هم شد. -خب.. خب.. چی بیارم براتون؟ -برا من فرقی نمی‌کنه. مینو کمی فکر کرد. -می‌خواستم بگم هویج بستنی بیاری، ولی تو این هوای خنک فکر کنم اون معجون فوق‌العاده‌ات می‌چسبه. جملات آخری را با شیطنت بیان کرد. مرد سرش را به آرامی تکانی داد، که تناقض زیادی با هیکل درشتش داشت. با رفتن مرد، انگشتانش را درهم گره زد، کمی راحت‌تر روی صندلی نشست. -چه‌ جاهای دنجی می‌ری تو مینو! راستی بذار من حساب کنم این‌دفعه. مینو مشغول گوشی‌اش شد، سری به علامت نه تکان داد. -نیاز نیست، عزیزم، حساب دارم اینجا! -یعنی چی؟ یعنی همیشه مجانی میای این‌جا؟ -دوستیم دیگه! خودی‌ان. تو لیست تخفیفشونم. -چه خوبن، دوستات. می‌گم حواسشون به مایکی هست؟ مینو نیشخندی زد. -آره بابا! یه پارک جلوتره. محراب می‌ره می‌گردونش میاد. ستاره با تعجب پرسید: -محراب؟ -آره، دیگه... آهان ببخشید، سعیدم بهش می‌گن... همین ادمین جدید... رفیق آرشه...یکی از یکی خل‌تر... ولی تو کار با حیوونا حرفه‌ای... اخلاقش... وای از اخلاقش... انگار از دماغ فیل افتاده... ستاره خیره نگاهش کرد. -پس دلم می‌خواد این آقا سعید‌ یا چی؟ محراب... ببینمش... چندبار باهاش چت کردم، بنظر پسر مودبیه. مرد هیکلی، سفارششان را روی میز گذاشت. -بفرمایید، مخصوص مخصوص. ویژه مینو و دوست خوشکلش. ستاره هربار از زبان مردی خوشکلی‌اش را می‌شنید، کمی خجالت می‌کشید ولی بیشتر خوشحال می‌شد! مینو سری از روی تاسف تکان داد. -می‌بینی، توروخدا؟ یبار نگفتن منم خوشکلم، خیر سرم موهامو دو سه ساعت تو آرایشگاه درست کردم... انگار نه انگار! مرد چهارشانه طوری بی‌صدا خندید که شانه‌هایش به لرزه افتاد. -خب تو و مایکیو هفته‌ای چند بار داریم می‌بینیم... عادت کردیم دیگه، بعد انگشت اشاره‌اش را روی بینی مینو گذاشت. -ولی دوستت هم جدیده، هم خوشکل. و بعد نگاه خریدارانه‌ای به ستاره انداخت. ستاره لرزشی عمیق را در وجودش حس کرد. دوباره دستش به سمت شال فسفری‌اش رفت و کمی آن‌را معذبانه جلو آورد. سرش را که بالا آورد، مرد هیکلی از آن‌ها دور شده بود و چند میز آن طرف‌تر، در حال گفت‌وگو با دختر و پسر نسبتا کم سن و سالی، بود. -خوش به حالت مینو، چقدر ارتباط اجتماعیت خوبه با همه. منم دارم تلاش می‌کنم عین تو بشم. مینو در حال خوردن معجون بود با دهان نیمه پر گفت: -تو عالی شدی ستاره، بهترم می‌شی. مطمئنم... حتی... ممکنه یه روز جای منم اشغال کنی...دیدی که اصولا دوستام از تو بیشتر خوششون میاد،تا من! چون قشنگ تشخیص میدن کی استعداد داره. ستاره تمام مدتی که با مینو بود، از تشویق‌های بیش از حدش هیجان شدیدی را در وجودش احساس می‌کرد. دوست داشت مانعی برای آزادانه رفتارکردنش وجود نداشته باشد. احساس می‌کرد هنوز چیزی در اعماق وجودش با حرکتی ضعیف، در حال دست و پا زدن است. لیوان‌های خالی روی میز رها شده بود و مینو در حال حرف زدن با مرد هیکل‌مند بود. مایکی را آن اطراف نمی‌دید، یا شاید بیشتر دوست داشت محراب را ببیند. کیفش را برداشت و کنار گلدان ظریفی رفت که گلش از جنس برگ بود؛ گلی درهم فرورفته‌. دستش را به نوازش روی گل کشید. -بریم؟ -اِ اومدی؟ مایکی چی می‌شه؟ -چندجا کار دارم، فعلا می‌مونه همین‌جا، پیش محرابه. بعد برام میارش، بیا بریم. ستاره نگاهش را به اطراف چرخاند تا محراب را ببیند. -نگرد نیست، حالا بعدا می‌بینیش. تو پارکه هنوز. بزن بریم که یه سورپرایز دیگه برات دارم. : ف.سادات{طوبی} ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا