eitaa logo
رسانه الهی
357 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
696 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 دوستی گفت من رژیم دارم 🤔🤔🤔🤔🤔 گفتم : شما وزن متعادلی دارید نیاز به رژیم نیست !؟ 😐 او گفت : رژیم تغذیه نیست است...👌👌👌 در این رژیم اجتناب می کنم از : ۱- افکار منفی😱 ۲-آدمهای منفی👀 ۳-کسانی که لبخند را از من می گیرند.😔 ۴-آنهایی که باعث میشوند سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود .😒 ۵-آنها که باعث می شوند اعتماد به نفسم را از دست بدهم .🙈 ۶- آنهایی که چوب لای چرخ زندگیم می گذارند.😡 ✅✅✅✅✅ او گفت : اگر یک ماه این را رعایت کنم سه کیلو از بیماریهای تفکر و رفتارم کم میشود و سه کیلو کیفیت زندگیم بالا میرود ....👌👌👌👌👌👌👌👌 امتحان کنید بنظر من هم رژیم خوبی است....😍😍😍😍😍😍😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎵📚 سلسله جلسات بر اساس تفسیر : "...یا أَحمدُ! وَجَبَت مَحَبَّتي لِلمُتَحابّينَ فِيَّ..." 🎤 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 👇👇👇
4_5944931050646930361.mp3
7.31M
این مجموعه به محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر و پرداخته است. 🎤استاد_شجاعی رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_صدوچهار -آقا سلام... صدای شاد و شنگول کیان را از پشت سرش شنید. ور
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ با ماشین مینو به طرف کافه صورتی حرکت کردند، کیان در طول مسیر آن‌قدر بذله‌گویی کرد که مینو و ستاره اصلا یادشان رفت، چند دقیقه پیش چقدر به حرف‌های کیان اعتراض داشتند. چهار نفری پشت میزهای سفید و بی‌روح کافه نشسته بودند. کیان و گیلاد (هوغود) در حال پچ‌پچ کردند بودند. محیط کافه نسبت به اولین باری که ستاره به آن‌جا آمده بود، تغییر چندانی نکرده بود. مینو دستش را روی میز کوبید. -بسه دیگه، شوراتون تموم نشد؟ هوغود دسته موهای مشکی‌اش را پشت سرش انداخت. چشمانش لحظه‌ای به مینو و بعد به ستاره خیره شد. -چشم! ستاره بانو چطوره؟ ستاره لبخند دلربایی زد. انگار دلش کمی شیطنت می‌خواست؛ امتحان کردن میزان محبت کیان. می‌خواست غیرتش را بر روی احساسش آشکارا ببیند، از جنس همان غیرتی که صابر آن شب بخاطر پیاده شدن از ماشین نشان داده بود. -خوبم، ممنون. شما خوبین؟ -شما رو می‌بینیم، چرا خوب نباشیم. مینو دستانش را در سینه قلاب کرد. -خب حالا، مراسم معلوم شد کجا برگزار بشه؟ و کی؟ کیان سرش را کش‌دار به معنای بله پایین آورد. -جور کردم. جاش با منه! دفعه قبل که ستاره نتونست بیاد، خوب شد هم نیومد، اصلا فضای مناسبی نداشت. بچه‌ها راحت نبودن. این یه باغه تو بزرگ‌راه. از همه طرف آزاده. زمانش‌رو آرش قراره بگه. نمی‌دانست چرا به جای گیلاد، این اسم از دهانش بیرون پرید. -آقای هوغود.. مینو پخی زد زیر خنده. ادای ستاره را درآورد. -آقای.. هوغود. کیان چشم غره‌ای به مینو رفت. دلش می‌خواست بپرسد که او هم به مراسم می‌آید یا نه ولی خنده مینو و زنگ خوردن تلفن کیان، سوالش را خورد و در خودش فرو رفت. نگاهی پر اضطراب به کیان انداخت. "یعنی با کی داره حرف می‌زنه؟" -بانو! نگاهش نگرانش از کیان به هوغود چرخید. آرام و بدون هیچ منظوری گفت: -جانم! -مینو می‌گفت شما کلاس رزمی می‌ری، هنوز می‌ری؟ -آره. -آفرین! اگه خواستی تمرین کنی، رو من حساب کن. یه سری مسابقات زیرزمینی هم داریم. باعث پیشرفتت می‌شه. -چه خوب! نمی‌دونستم. عالیه! نگاه هوغود با بینی عجیبش کمی او را ترساند، وقتی چانه‌اش را پایین‌تر کشاند و گفت: -اینکه با من تمرین کنی؟ ستاره هول شد. -نه! خب.. منظورم.. مسابقات بود. وقتی مینو بحث را عوض کرد، -بچه‌ها، کیان‌خان وارد می‌شود. ستاره نفس راحتی کشید. کیان دستش را محکم روی میز کوبید. -آقا مژدگونی بدین. مراسم فرداشبه، همه‌چیزم اوکی شد. ستاره از خوشحالی ناغافل کف دستانش را مقابل صورتش، بهم زد. -ای وای! چقدر منتظر بودم، آخ جون! مینو با کنایه گفت: -حالا مراقب خودت باش، پایی دستی نشکنی دوباره. هرچهار نفر خندیدند. -گیلاد جان! سفارش ما آماده است؟ هوغود چشم وابرویی بالا داد. -بله که آماده است. وقتی هوغود با سيني طلایی تزیین شده‌ای برگشت، در کنار چند فنجان چای و شکلات، جعبه جواهرات قرمز رنگی هم خودنمایی می‌کرد. ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ کیان جعبه جواهر را برداشت. از روی صندلی بلند شد. کمی خم شد و همان طور که جعبه در دستش بود، با دست دیگرش هم به آن اشاره می‌کرد. -افتخار می‌دین این جعبه رو باز کنین؟ ستاره با چشمانی گرد شده به به مینو نگاه کرد. مینو سری به معنای تاکید تکان داد. هوغود با لبخند معناداری، فنجان‌ها را روی میز گذاشت. کیان دستش را پشت جعبه گذاشت و رو به ستاره بازش کرد. درون جعبه میان خرده‌ریزهای رنگارنگ، گردنبندی ستاره شکل می‌درخشید. دستان ستاره، گردنبند را لمس کرد و از آن لحظه بود که به طور رسمی، عضو مورد اعتماد گروه عرفان شد. -وای چقدر این قشنگه. شبیه گردنبند اون دختره تو سریال جادوگره. قسمت پایین ستاره، سه نقطه به صورت خیلی خاص طرح‌ریزی شده بود که انگار حروفی به صورت رمز حک شده باشد. -خیلی قشنگه. هوغود انگار در حال تماشای تابلوی نقاشیِ شاهکاری بود که خودش آن را طراحی کرده بود. -تو دیگه عضو رسمی گروه شدی، ستاره! مینو کمی که از قهوه‌اش را نوشید و این جمله را مانند تیتر مهم اخبار به زبان آورد. -می‌خواستم خودم بهت بدم، گفتم کیان بده جذاب‌تره. البته این اول کاره ستاره. سعی کن مدام ارتقاء بگیری. ستاره انگار مدال المپیک در دستانش می‌درخشید. دستی به گردنبند کشید. -تمام سعی خودم‌رو می‌کنم. که از انتخابم پشیمون نشین. گیلاد طوری به ستاره زل زده بود که کیان چندبار مجبور شد به بازویش بزند و حرف تو حرف آورد تا شاید نگاهش را از ستاره بردارد. ستاره گرچه آن لحظه متوجه تلاش کیان شد؛ اما آن را حمل بر احساسش نسبت به خودش کرد. شب زمانی که سرش را روی بالش گذاشت تمام حرکات و رفتارشان را در کافه این‌طور در ذهنش تجزیه تحلیل کرد‌؛ هوغود به خاطر استعدادی که در او دیده، مورد توجه‌اش قرار گرفته و کیان هم به خاطر حس دوست داشتنش کمی غیرتی شد. از اینکه مورد توجه آن جمع بود لذت می‌برد. گردنبند را با خودش زیر پتو برده بود. چشمانش را بست و آن را در دستانش فشرد. خودش را در مراسم شکرگزاری تصور کرد ولی خیلی زود، خواب مانند پرده‌ای سیاه بر افکارش سایه افکند. اول صبحش را با فیلم‌های ارسالی مینو شروع کرد. لقمه صبحانه را دست راستش گرفته بود و با انگشت شستِ ِدست راستش، فیلم را باز کرد. ویدئو مربوط به مراسم شکرگزاری بود. مردانی سفید پوش با ریش‌ها و موهای بلند سیاه، دایره وار در حال چرخیدن بودند. درون آن حلقه، حلقه کوچکتر که همین‌طور ادامه پیدا می‌کرد. همه با صدای دف، شروع به چرخیدن می‌کردند و سرشان را بالا و پایین تکان می‌دادند. ستاره تا ظهر سه فیلم و چند عکسی را که مینو برایش فرستاده بود، چندین و چند بار نگاه کرد. علاوه بر آن قوانین چندگانه‌ای را نیز برایش فرستاده بود که ستاره سعی داست آن‌ها را حفظ کند. ١۵ قانون اولیه یک عارف ١-یک عارف، در مجلس و حلقه ذکر نباید چیزی بخورد. ٢-یک عارف در مجلس ذکر و حلقه حتی اجازه ندارد آب بخورد. ٣-یک عارف، اگر خواست در مجلس ذکر و حلقه شرکت کند نباید سلام کند! ۴-یک عارف، در مجلس ذکر و حلقه تحت هیچ شرایطی نباید با دیگران صحبت کند. ۵-یک عارف، اگر خواست به مجلس ذکر و حلقه وارد شود حتما باید از بزرگ مجلس اجازه بگیرد. ۶-یک عارف، بعد از آنکه از بزرگ مجلس برای شرکت در مراسم ذکر و حلقه اجازه گرفت باید زمانی که خواست در مجلس ذکر و حلقه بنشیند دوباره از بزرگ مجلس اجازه بگیرد. ٧-یک عارف، زمانی که خواست در مجلس ذکر بنشیند، نباید با دیگران احوال پرسی کند. ٨-یک عارف ، نباید تحت هیچ شرایطی در مجلس حلقه و ذکر ، پشت به بزرگ کند حتی اگر مجبور شود پشت به همه کند. ٩-یک عارف، اگر وارد مجلس حلقه و ذکر شد و فهمید جا نیست باید بدون تکلم کنار رود و یا به بیرون رود. ٠١-یک عارف، باید اول و آخر مجلس ذکر و حلقه با دیگران صفا کند. ١١-یک عارف، باید یک صفا به نیابت قطب انجام دهد. ١٢-یک عارف، باید یک صفا به نیابت کسی که تلقین ذکر و توبه به او کرده انجام دهد. ١٣-نباید عارف، در مجلس ذکر و حلقه باشد زیرا روحانیت مجلس خراب میشود. ١۴-اگر غیر از عارف، کسی خواست وارد مجلس ذکر و حلقه شود نگذارند و اجازه ندهند. ١۵-اگر غیر از عارف، کسی با اصرار فراوان خواست وارد مجلس شود اجازه دهند ولی از او دوری کنند و دل خود را از توجه به او نگهدارند. ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 ⚠️با کردن(که یکی از انواع است)، اعمال نیکمان خراب می‌شود؛ همچنان‌که سرکه، باعث فساد و خراب شدن عسل می‌شود.👌 🌷پیامبر گرامی اسلام(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودند: ⚠️هر کس از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند، خداوند تا چهل شبانه روز و او را نمی‌پذیرد، مگر این که غیبت شونده او را ببخشد✅ و نیز در جایی دیگر فرمودند: ⚠️روز فردى را مى آورند و او را در پیشگاه خدا نگه مى دارند و کارنامه اش را به او مى دهند، اما خود را در آن نمى بیند.👀 میگوید: الهى! این کارنامه من نیست!🤔 چون من در آن طاعات خود را نمى بینم! ندا میرسد : پروردگار تو نه خطا مى کند و نه فراموش👌 عمل تو به سبب غیبت کردن از مردم بر باد رفت.❌ سپس فرد دیگرى را مى آورند و کارنامه اش را به او مى دهند؛ در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى کند.😍 عرض مى کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من این را بجا نیاورده ام! ندا میرسد: فلانى از تو غیبت کرد و من حسنات او را به تو دادم.✅ 🔖 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا