🌸🍃🌸🍃🌸
#طنز_جبهه 😂
تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم🏃♂ و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند🚑 مجروحین را ببرد!
شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم.😉
گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فِش فش به گوشم رسید . 👂
بعد صدای کسی آمد :🗣
- رشید بگوشم.😊
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!😉😌
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😄
-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟🤨
- رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.✅
-اخوی مگه برگه کد نداری❓
- برگه کد دیگه چیه⁉️ بگو ببینم چی می خوای⁉️😒
دیدم عجب گرفتاری شده ام.🙁
از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .😱
- رشید جان از همانها که چرخ دارند!🙂
- چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟🧐
- بابا از همانها که سفیده.😬
- هه هه نکنه ترب می خوای.🤓
- بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.🤕
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای😳😁😃😂😂😂😂
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
چرا سگ #عین_نجس است🤔
🎥 بزاق سگ زیر میکروسکوپ با انواع کرم!!!
⭕️ آیا با شستن بدن سگ و حمام کردن، شما میتوانید بزاقش را پاکسازی کنید؟
ذات سگ لیسیدن مخرجش است.
یعنی پس از مدفوع، مخرجش را با لیسیدن پاک میکند سپس با زبان تمام اجزای بدنش را میلیسد یا میخاراند. یعنی از زبان حیوان گرفته تا کل بدنش آلوده است. 👌
این کرمها در بدن حیوان فعال نیستند و نمیتواند تکثیر شوند، اما در بدن انسان، محیط خوبی برای تکثیر و رشد است... 👌👌
#پرسش_پاسخ_احکام
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
شب های زوج ۶ اسفند.aac
30.18M
#شبهای_زوج
🔰جلسه اول
#حجت_الاسلام_دکتر_مهدی_هادی
✅ آموزش رایگان
#مهارتهای_همسرداری
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_صدوهشت سالن بزرگی را در برابرش دید که ده قالی سه در چهار، آن را فر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_صدونه
مرد خواننده، به ستایش امام علی علیه السلام و غلامشان قنبر پرداخت و ختم جلسه را اعلام کرد. در دلش لحظه شماری میکرد که زودتر مراسم بعدی شکرگزاری برسد تا بتواند دوباره این هیجان و شور را تجربه کند.
بعد از تمام شدن جلسه شکرگزاری، نگاهی به ساعتش انداخت. طبق روال همیشه، آن زمان باید از کلاس زبان به خانه برمیگشت. البته چون عمو تماسی نگرفته بود، برایش جای امیدواری داشت.
مجلس در حال آماده شدن برای پذیرایی بود. دلش میخواست همه دوستانش را آنجا ببیند، و با آنها حرف بزند، اما قوانین به او اجازه چنین کاری را نمیداد. چند بار تلاش کرد با چشمانش حلقه قبل از خود را از نظر بگذراند، اما موفق نشد.
دهانش را نزدیک گوش مینو برد.
-مینو من باید برم. خیلی دیر شده.
-الان پذیرایی میارن، بمون خودم برسونمت.
-نه باید برم.
-هرطور راحتی، باشه برو.
به اتاق رفت تا وسایلش را بردارد.
کیفش را که برداشت، نگاهش به کیف مینو افتاد. درش باز بود. گل سفید خشک شدهای میان وسایلش به چشمش خورد.
ناخودآگاه یاد مهمانی باغ کیان افتاد. صدای نفسهای تندش به گوشش خورد. سرش را تکان داد و استغفراللهی گفت.
از فکری که راجع به مینو کرد، در دلش خجالت کشید.
با افکاری مزاحم، از اتاق خارج شد. قبل از خروج از سالن نگاهش به چهرههای آشنایی افتاد که رفتن او را نظاره میکردند. در آن میان چهره دلسا با همان غرور هميشگي و دماغ عمل کردهاش کمی ته دلش را خالی کرد؛ دوست داشت مانند بقیه تا آخرین لحظه میان جمع باشد.
نگاه تلخ دلسا را تا زمانیکه قدم در خانه گذاشت همراه داشت، اما چنان سرخوشی از مراسم دریافت کرده بود که دلش نمیخواست با چنین چیز کوچکی خرابش کند.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_صدوده
-سلام سلام.. خوبی عفتجون؟..
بهبه! چه بویی راه انداختی! آش رشته است؟
عفت ملاقه به دست، در چهارچوب آشپزخانه ظاهر شد. سرتاپای ستاره را برانداز کرد. با اینکه لباسهایش را عوض کرده بود؛ اما میترسید، عفت با آن چشمان از حدقه بیرون زدهاش، داشت نشانی از مهمانی را پیدا میکرد؟
-سلام! چه کبکت خروس میخونه؟ معلومه تا این موقع کجا بودی؟
ستاره همانطور که به اتاقش میرفت، از پشتسر جواب داد.
-به عمو گفتم، کلاس زبانم طول میکشه، تازه هوا زود تاریک میشه، اگه تابستون بود، الان هنوز روشن بود، کلی وقت داشتم بیام خونه!
بعد خودش هم از حرفی که زده بود، حسابی خندید.
از اتاق خواست بیرون بیاید، که گوشیاش زنگ خورد. فرشته بود. چیزی در دلش فرو ریخت. از اینکه با فرشته حرف بزند، دچار عذاب وجدان میشد؛ اما کم به او خوبی نکرده بود. در اتاق را بست و رو به روی آینه قرار گرفت.
موهایش را یک طرف صورتش کشید. از استرس لبش را گاز گرفت.
-الو! سلام فرشته جون.
-کجایی خانم؟ غریبی میکنی با ما؟ نکنه هنوز سرما خوردگییت خوب نشده هان؟
-نه عزیزم خداروشکر خوب شدم. دیگه امتحانای آخریمو دادم تموم شد. راستش بابت اون شب خیلی شرمنده شدم. وقتی یادم میاد..
-ای بابا! مگه چه کار کردیم؟ یه ساعت با هم بودیم.
-آخه تو که نمیدونی.. بیخیال ولش کن.
فرشته احساس کرد چیزی است که به او مربوط میشود، آنقدر اصرار کرد تا ستاره ماجرا را بگوید.
-یادش میفتم، آب میشم از خجالت! راستش.. کلیدا تو جیب پشتی کیفم بودن ولی من فکر کردم.. جاشون گذاشتم.
هنوز جملهاش تمام نشده بود که فرشته آنطرف تلفن، از خنده داشت منفجر میشد.
-وای! ستاره.. وای! خدا! دلم...
-فرشته خوبی؟ میخندی یا گریه میکنی؟
-آخ دختر، خیلی بامزه بود! سلام به اون کلیدت برسون، بگو خوب اون شب سه نفر رو سرکار گذاشتی! بازم ازین کارها بکن، شاید بتونیم خوشکل خانم ببینیم.
ستاره ازینکه فرشته او را با خانواده خودش جمع بسته بود، حسابی خوشحال شد و زد زیر خنده.
از پشت تلفن صدای مردی را شنید.
فرشته جوابش را داد.
-نه بابا گریه کجا بود، داشتم میخندیدم. نه عزیز برو، منم چند دقیقه دیگه میام.
-فرشته جان، مزاحمت نباشم.
نه قربونت برم. پس هروقت تونستی بیا. منتظرتم.
با خداحافظی از فرشته، صدای وارد شدن عمو به خانه را شنید. حس عجيبی ترکیبی از خوشی و هیجان را داشت.
با همین احساساتش به استقبال عمو رفت و تا جایی که توانست، آن شب سر سفره چنان بذله گویی کرد که اخمهای عفت را هم به خنده باز کرد.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
نماهنگ آرامشم_۲۰۲۳_۰۵_۱۷_۱۰_۱۲_۳۷_۳۳۷.mp3
2.72M
نماهنگ #آرامشم
🎙سید_محمدرضا_نوشه_ور
السلام علیک یا
#علی_ابن_موسی_الرضا_ع
#دهه_کرامت
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#مشاوره
🧕خانمی به دکتر گفت: نمیدانم چرا افسردهام و خود را زنی بدبخت میدانم؟😞
#دکترگفت: باید ۵ نفر از خوشبختترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند.
👈زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.🤫
به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبختترینند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبختترم.👌
#پینوشت
📣افرادی که #اهلفکر نیستند، ظاهر زندگی بقیه را با #باطن_زندگی خود مقایسه میکنند. ❌
👈توجه به قسمت پُر لیوان ندارند و قسمت خالی لیوان، تمام ذهنشان را احاطه کرده.❌
⚠️نعمتهای کوچک و بزرگ زندگیت را بشمار و بگو #الحمدلله، تا حال دلت خوب شود.✅
👇👇👇👇
[هرگز ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکن]❌
🔖#نشرِ_مطالب_صدقهٔ_جاریه_است
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸