رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_دو به دخترها اجازه کوچه رفتن نمیدادم، میگفتم :خودتان چهار تا ه
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_سه
#زینب از همه ی بچه هایم به خودم شبیه تر بود. #صبور اما فعال بود.
از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. مثل خودم زیاد خواب میدید؛ خوابهای خیلی قشنگ. همه ی مردم خواب میبینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت. انگار به یک جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال #نماز و #روزه و #قرآن بود. همیشه میگفتم از هفت تا بچه جعفر زینب سهم من است. انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. از بچگی دور و بر من میچرخید. همه ی خواهرها و برادرها و دوست و همسایه ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت. حتی با آدم های خارج از خانه هم همین طور بود.
چهار یا پنج ساله بود که اولین خواب عجیب زندگی اش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ی ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: مامان من فهمیدم که آن ستاره ی منور که همه به او تعظیم می کردند، کی بود.
تعجب کردم پرسیدم: کی بود؟
گفت: #حضرت_فاطمه_زهرا (س) بود.
هنوز هم بعد از سالها وقتی به یاد آن خواب می افتم، تمام بدنم میلرزد.
زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط #محبت_آمیزی با افراد خانواده داشت. با مهرداد خیلی جور بود. مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چند تا نمایش در آبادان راه انداخت.
زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با مهرداد تمرین #نمایش میکرد.
مهردا نقش مقابل خودش را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین می کرد.
مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه بود و اکثرا در خانه بود.
مهران پیکها و کتابهایش را جمع کرد و یک کتابخانه درست کرد و چهارتا خواهرش را عضو کتابخانه کرد و 2 ریال هم حق عضویت از آنها گرفت. دخترها د کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند.
مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما میبرد. مهری و مینا با هم و شهلا و زینب با هم.
مهران اول خودش میرفت و فیلم را میدید و اگر تشخیص می داد که فیلم مشکلی ندارد دخترها را میبرد.
علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگی اش که با مهرداد تمرین میکرد و با مهران به سینما میرفت شکل گرفت.
#ادامه_دارد....
نویسنده : معصومه رامهرمز ی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi