رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_سی_و_دوم صورت ستاره از تعجب منقبضشده بود. مینو قهقهه بلندی
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_سی_و_سوم
مینو پرسید: «چی داشتم میگفتم؟ هی حرف تو حرف شد!»
ستاره کمی به قهوهاش لب زد.
-چه طعم باحالی داره. داشتی از کارت من، میگفتی که معلوم نیست کدوم گوریه!
مینو که سررشته کلام دستش آمده بود، آهانی گفت و خواست ادامه دهد که ستاره وسط حرفش پرید.
- ای وای!
-چی شد؟ حالت بد شد؟
-نه بابا، کارتم.. فکر کنم یادم افتاده.
-خب کجا مثلا؟ نکنه تو رستوران کیان؟
-کیان؟ نه! اونجا نه... به نظرم تو مسجدی که زمین خوردم افتاده. کیفم پخش شد رو زمین.. کارتم احتمالا بخاطر جابهجا کردن.. گذاشتم تو همون کیف طلاییم.. آره فکر کنم خودشه.. حتما همونجا افتاده.. حالا کی جرات داره دوباره برگرده تو مسجد؟
جملهی آخر را با حالت زاری گفت و دوباره مقداری از قهوه نوشید.
-این چه طعم لطیفی داره. دستت درد نکنه مینو.
-خواهش میکنم، عزیزدلم! نگران نباش کارتتم میگیری. خدا کنه تو همیشه شاد و خوشحال باشی. هیچوقت غصه نخور. فقط و فقط خوش بگذرون.
ستاره دستش را درون شکلاتخوری برد و دو شکلات شیری را جدا کرد.
-میدونی، این چند روزی که باهات گشتم، حالم خیلی بهتره.. ولی اصلا دلم نمیخواد برگردم تو اون خونه لعنتی.. عین زندون میمونه..
مینو هم یک شکلات تلخ در دهانش گذاشت و یکنفس، فنجان قهوه را بالا کشید.
- این حرفها چیه دختر؟ خونوادتن ناسلامتی!
- همون ناسلامتیت خیلی درست بود. سنشون از من بیشتره.. درکم نمیکنن.. خونه نیست که.. پادگانه.. وقتی میرسم خونه، هی سوال ، هی سوال.. کجا بودی؟ با کی بودی؟ کجا میری؟ چرا میری؟.. خسته شدم دیگه! کاش میشد مستقل باشم. بهخدا این حرفا تو دلم گیرکرده بود. دلم میخواد به یکی بگم. وقتی بیرونم این تلفن که زنگ میخورهها تمام بدنم میلرزه.
مینو ظرف شکلات را بهطرف ستاره هل داد.
-بردار بخور، خوشمزهست. پس خوب به تورم خوردی.. ببین ستاره! بذار همین اول بهت بگم.. درسته تو میخوای آزاد باشی، هرکار دوست داری بکنی. ولی هرچیز راهی داره، هر آدمی هم یه قلقی داره! قلقش دستت بیاد، زندگیت درست میشه.
ستاره با تعجب پرسید: «منظورت چیه؟»
- واضحه دیگه! عموت دوست داره چه جوری باشی؟ دوست داره چهکار کنی؟ همون کارو بکن دیگه! دلشو بدست بیار. عموته بالاخره! حق داره نگرانت باشه.
ستاره فنجان قهوه را جلوی صورتش گرفت و به طرح موج دار روی آن خیره شد. دمغ گفت:
«به اون که باشه، دوستداره شب تا صبح مسجد باشم.. چادر بپوشم.. نمازشب بخونم.. من که نمیتونم برده اون باشم. میخوام خودم باشم. آزاد باشم.»
مینو فنجان سفید را از میان دستان ستاره بیرون کشید و رویمیز گذاشت. دستانش را محکم فشرد.
- برده کجا بوده؟ تو کار خودتو میکنی. هر کاری که فکر میکنی درسته.. ولی جلوی عموت، کارهای مورد علاقه اونو انجام میدی یا مثلاً میگی انجام دادم.
- من نمیخوام دروغ بگم.
مینو که انگار کلافهشده بود، دستش را محکم به پیشانیاش کوبید. به پشتی صندلی تکیه داد. نفس عمیقی کشید و دوباره رو به ستاره گفت: «عزیز من! اولاً که این دروغ نیست؛ این حفظ حرمت بزرگتر هست. تو فقط میخوای دل عموتو بدست بیاری، تا راحتتر بتونی زندگی کنی. اینجوری بخوای ادامه بدی از بین میریها! دوماً، اگر دروغ باشه از نوع مصلحتیشه که بازم قصدت خیره.. حالا دیگه خود دانی عزیزم. دلم ریش میشه وقتی میبینم اینقدر تو خودتی و دلگیری!»
#نویسنده: ف.سادات{طوبی}
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
هر روز بررسی کن...👇
ببین چند بار نفس را زمین زدی؟!🤔
و چند بار نفست تو را زمین زد؟!😱
دشمن تو بدیهای تو نیست...
دشمن تو رفتارهای بدِ تو هم نیست...
#دشمن تو، #نفس تو ست...
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم✅
#پندانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
03.Tahdir-Motaz.Aghaei-www.Ziaossalehin.ir-.Joze_.03.mp3
4.36M
#جزء_سوم🌺🌺🌺🌺
#تحدیر
#تندخوانی
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
Part08_آخرین عروس.mp3
7.69M
💚#آخرین_عروس💚
#قسمت_هشتم
سرگذشت داستانی حضرت #نرجس (س) مادر #حضرت_حجت (عج) از روم تا سامرا را روایت میکند💚
✍مهدی خدامیان ارانی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi