eitaa logo
مهر فرشته ها
2.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
710 ویدیو
47 فایل
گاهی خدای مهربان می‌خواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد؛ وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست. *مهر فرشته‌ها* دستان شما را به خدا میرساند... https://zil.ink/mehre_feresh شماره کارت`۵۸۹۲۱۰۷۰۴۴۲۱۹۴۱۱` گروه جهادی مهرفرشته ها
مشاهده در ایتا
دانلود
امان از این سینوزیت! 🤕 سرم را میان دست‌هایم می‌فشارم تا شاید کمی دردش تسکین پیدا کند! 🤦‍♀ هر چه می‌گذرد، بدتر و بدتر می‌شود، نمازم را به سختی می‌خوانم و در رکوع و سجود، هربار، از شدت درد، جانم به لبم می‌رسد! 😖 روی کاناپه دراز می‌کشم، دختر کوچکم خیلی وقت نشناس شده و هر لحظه خود را در آغوشم رها می‌کند! 😣 هر چند هم به او می‌گویم:«الان نه! حالا وقتش نیست»؛ به گوشش نمی‌رود که نمی‌رود! 😡 درد هر لحظه شدیدتر می‌شود و حالا حتی نمی‌توانم گردنم را هم تکان دهم! 😭 امشب نبود همسرم و شیفت کاریش هم مزید بر علت شده و دلتنگی از قلبم به سرم زده! ❤️‍🩹 شاید به نظر خنده‌دار بیاید؛ مگر می‌شود، با چهار بچه و این‌همه مشغله، یک شب نبودن همسرم مرا دلتنگ کند؟! 😳 آری؛ حالا حتی بیشتر از زمان دو نفره‌هایمان دلتنگش می‌شوم، وقتی جای خالیش را نه تنها از قلب آزرده‌ی خودم؛ که از قاب چشم فرزندانم می‌نگرم! 💔 از شدت درد دراز می‌کشم و از دختر بزرگم خواهش میکنم خواهرانش را به اتاق ببرد و آرام بازی کنند تا شاید، سکوت کمی از این درد بکاهد! 🤫 اسم درد را که می‌شنود، با اضطراب نگاهم می‌کند:«مامان، مریض شدید؟» 😱 لبخند سردی میزنم:«نه مامان، چیزی نیست، نگران نباش» 🙄 اما... 😑 سکوت هم دردم را تسکین نمی‌دهد؛😮‍💨 مقاومت بی فایده است،🙌 باید داروی مسکّنی تهیه کنم و باز آنتی بیوتیک را مهمان جانم کنم... 🥴 به سراغ جعبه‌ی امداد با آن علامتِ «+» قرمز و بزرگش می‌روم... ✍آينــــــــــﮫ https://eitaa.com/Ayenehmadari https://ble.ir/ayenehmadari
... به سراغ جعبه‌ی امداد با آن علامتِ «+» قرمز و بزرگش می‌روم... اما پاسخ تمنّایم منفی ست! 😔 از این بدتر نمی‌شود! مسکّن تمام کرده ایم! 🤬 حالا وقتش بود؟ 🤨 مانده‌ام حالا که همسرم نیست؛ این ساعت از شب، با این حجم از درد، چطور پشت فرمان بنشینم و به داروخانه بروم؟!😓 از شدت درد و عصبانیت، دندان‌هایم را به هم می‌فشارم و راهی داروخانه‌ می‌شوم! 🙄😤 آخ که چقدر جای خالی همسرم را بیشتر حس می‌کنم...😭 بی حوصله پشت پیشخوان داروخانه می‌روم: «دو بسته استامینوفن ۵۰۰ میخواستم!» تشکری نه چندان نمایان می‌کنم و سوار ماشین می‌شوم! حالا یک لیوان پر از آب و یک قرص سفید رنگ بی‌روح، راهی جان خسته‌ام می‌شوند!🤒 همان‌جا، یک گوشه‌ می‌نشینم و دورتا دور آشپزخانه را از زیر نگاهم می‌گذرانم؛ 😕 هیچ چیز سر جایش نیست! نه تنها آشپزخانه، که کل خانه در همان نصف روز زیر و رو شده! 🤕 به دخترکانم می‌نگرم که غمگین و بی‌حوصله روبروی تلویزیون، به صف، دراز کشیده‌اند و برنامه‌ی نه چندان دلنشینی را از قاب نهال می‌بینند! 😞 حتی دختر کوچکم که از دیدن لبخند گرم و در آغوش کشیدن مادرانه‌ام مایوس شده، به تقلید از خواهرانش دراز کشیده و به تصاویر نامفهوم تلویزیون خیره شده! 😢 «اصلا وقتی مادرها مریض باشند، هیچ چیز سرجایش نیست!» انگار بیماریشان مویرگی به جای جای خانه و قلب اهالیش رسوخ می‌کند و آن‌ها را به بند غم میکشاند! 😭 حالا کمی از سردردم کم شده... آهی از نهاد می‌کشم و ناگاه... ❗️ «مــــادری» را می‌بینم، دردمند در بستر آرَمیده! 🥀 سینه‌اش گلگون، پهلویش زخمی، صورتش نیلی و جای فرزند نرسیده‌اش، خالی... 😭😭😭 پسر بزرگش اشک می ریزد، اشک غیرت؛ گیسوی دخترکانش پریشان و حسینش... حسین هنوز خیلی کوچک است و جانش به جان مادر وابسته... 💞 و همسرش؛ همسرش؛ همسرش... 😭😭😭😭 همین کافی‌ست که همسرش علیِ خیبر شکن باشد و درب خانه‌اش سوخته... ❤️‍🔥 امام جامعه باشد و تنها در گوشه‌ی خانه به بند صبر کشیده! ذوالفقارش در غلاف باشد و غلاف شمشیر بر بازوی فاطمه... 😭 همین کافی‌ست که «علی» باشد و فاطمه این‌چنین باشد! علی به چشمان فاطمه چشم دوخته و التماس از نگاهش می‌بارد: «ببین می‌توانی بمانی، بمان؛ عزیزم تو خیلی جوانی،بمان...» 😭😭😭 فاطمه؛ چشمان خسته‌اش را می‌گشاید... خانه و اهلش را از نگاه می‌گذارند... نگاهش به نگاه ملتمس علی گره می‌خورد 😔 همین نگاه کافی‌ست؛ همین که فاطمه باشد و خانه این‌چنین باشد... همین که فاطمه باشد و علی غمین باشد... 😭 یک دست به دیوار، یک دست به پهلو، رنگ پریده و گونه‌اش نیلی، صورتش را می پوشاند از علی... 😭 آهسته برمی‌خیزد؛ اصرارهای فضه برای در بستر ماندن «مـــادر» بی ‌فایده‌است... 😔 دورتادور خانه را با آخرین سوسوی چراغ زندگیش گرم می‌کند! ❤️ حسن را دلداری می‌دهد، حسین را آهسته به سینه‌ی شکسته اش می‌چسباند و زیر گلویش را می‌بوسد؛ 😭 زینب را صدا می زند و موهایش را شانه می‌زد و رازی مادرانه در گوش دخترش به امانت می‌ سپارد... ‼️ این راز هر چه هست مربوط به آن بقچه ست! ❗️ آن بقچه و پیراهن کهنه‌ی درونش... 😔 آن پیراهن و حسین و... 😭 کور‌سوی چراغ مادر هم، حالا خاموش شده و در خانه‌ی غمزده‌‌یشان، به برکت آخرین حضور و حرکت مادر، همه چیز سرجایش است؛🥀 اما... مادر دیگر سرجایش نیست... 😭 اشک روضه‌ی نخوانده ام را از گونه برمی‌گیرم و به مدد نامش برای گرما بخشیدن به خانه برمیخزم... 😢 حالا به مدد ذکر «مــــــادر» همه چیز سرجایش است ❤️ و دیگر خبری از «سر‌درد» نیست... 🖤 فدای نام شفابخشت، «حضرت عشق، حضرت مــــــادر» ༺༻السلام علیک یا فاطمه الزهرا༺༻ ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari