35.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امير مهدی فتحی ۱۵ساله شهرک فجر
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت دوازدهم: اسلام و مسیحیت
+مردم نادان بوديم. بت پرستي ميكرديم.
+گوشت مردار ميخورديم.
+كارهاي زشت ميكرديم.
+ قطع رحم ميكرديم و نيرومندان ما دسترنج ضعيفان را ميخوردند.
+خداوند پيامبري در ميان ما مبعوث كردن كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم.
+فحشا و منكرات و بتپرستي و ظلم و ستم و قمار را رها كنيم.
+او به ما دستور داده تا نماز بخوانيم؛ زكات بدهيم؛ عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نمائيم.
-نجاشي گفت: خداوند عيسي مسيح را نيز براي همين مبعوث كرده است.
بعدش از جناب جعفر پرسيد:
-آيا چيزي از آياتي كه بر پيامبر شما نازل شده است، را از حفظ داري؟
+جناب جعفر گفت: آري، سپس شروع به خواندن سوره مريم كرد. تا به اين آيه رسيد: «وَ هُزّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيّا؛
اي مريم، شاخه درخت خرما را تكان ده، رطب تازهاي بر تو فرو ميريزد.»(مريم: 25)
نجاشي وقتي اين آيات را شنيد، گفت:
-به خدا سوگند، نشانههاي حقيقت در اين آيات نمايان است.
دانشمندان مسیحی هم اشک شوق میریختند چون بوسیله این آیات تهمت ناروایی که به حضرت مریم(س) وارد میشد رو رد کردند.
+عمروعاص گفت: اي پادشاه، اين مخالف آيين ماست. ما از تو ميخواهيم كه آنها را بازگرداني.
-نجاشي گفت: خاموش، به خدا قسم، اگر بيش از اين در مذمّت اين جمعيت سخن بگويي تو را مجازات خواهم كرد.
بعدش هم مامورهاش رو صدا زد و گفت:
-هداياي آنها را به آنان بر گردانيد و آنها را از حبشه بيرون كنيد،
-رو به ما هم گفت: آسوده خاطر در كشور من زندگي كنيد.
اینجا هم عمرو عاص ضایع شد مثل جنگ با امیرالمومنین(ع).
البته که هنوز جنگی رخ نداده و مسلمونا ازش خبر ندارن.
هییییییییی کاش میتونستم بهشون بگم که قراره اینجوری بشه مطمئن بودم کلی با هم میخندیدیم ولی چه میشه کرد کسی که باور نمیکنه.
#طلایه_داران
#دین_اسلام
#سفر_در_تاریخ
💠 حدیث روز 💠
💎 نکتهای هشداردهنده از پیامبر خدا (ص)
🔻پيامبرخدا صلّیاللهعلیهوآله:
لا خَیرَ فی مَن لایُضیفُ
❇️ کسی که #مهمان دعوت نمیکند، خیر و امیدی در وجود او نیست.
📚 المحجّةالبَیضاء، ج ٣، ص ٣٢
🔰و اما ماموریت دوم😊😊😊
💢امیدوارم که توی ماموریت اول شرکت کرده باشید و امتیاز بالایی گرفته باشید🤓🤓🤓
❌عه نکنه تو ماموریت اول شرکت نکردی 🧐🧐🧐
عیبی نداره جای جبران خیلی زیاده فقط بدو تا جا نموندی😃😃😃
💯خب توضیحات این ماموریت توی کلیپ داده شده فقط به یه نکته ای تاکید کنم:
✅کسایی که می خوان امتیاز بیشتری بگیرن باید معنی و تفسیر صفحه اول سوره حضرت مریم رو توی یه فایل جدا برای ما بفرستن😇😇😇
♨️زمان ارسالم که ۲۴ ساعته یعنی شما تا ساعت ۱۵ فردا وقت دارید که صوت های خودتونو برای ما ارسال کنید.
موفق باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
1⃣ ماموریت دوم
📲 محل ارسال پاسخ ها در ایتا
◀️ آقا پسرها به آدرس : https://eitaa.com/masjedemamhasanfajr
◀️ دختر خانم ها به آدرس: https://eitaa.com/Yazahraa57
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت سیزدهم: کنار اومدن با اتفاقات
روزها همین طوری سپری میشد و من هم دیگه یکی از مسلمون های مردم حبشه شده بودم.
تاریخ اون ایام سال 5 بعثت بودی یعنی هنوز پیامبر (ص) به مدینه هجرت نکرده بودن تا هجرت ایشون مبنای تقویم قرار بگیره.
چند سالی بدون هیچ آزار و اذیتی تو حبشه زندگی کردیم و آزادانه تبلیغ اسلام رو میکردیم.
بیشتر خبر ها هم تو مکه بود درست جایی که پیامبر (ص) تبلیغ میکرد و مشرکین دست از سر ایشون برنمیداشتن.
ما هم هر چن وقت یک بار جویای احوالات ایشون میشدیم از کاروان ها و مسافرانی که از مکه میومدن.
منم سعی کردم آداب و رسوم و منطقه های اون زمان رو بشناسم.
حبشه میشد آفریقای فعلی ، درست مقابل مکه در اون طرف دریای سرخ.
قرآن خوندن رو هم یاد گرفته بودم.
اسب سواری رو هم مجبور بودم یاد بگیم چون وسیله حمل و نقل اون زمان بود.
شمشیرزنی رو هم خیلی دوست داشتم یاد بگیرم ، چون من که سرنوشتم معلوم نبود قراره چی بشه احساس گفتم شاید بدردم بخوره و یاد گرفتم.
حداقلش این بود که سرم رو گرم میکرد و از فکر و خیال خارجم میکرد.
فکر و خیال اینکه اینکه پدر و مادرم الآن کجان؟
حتما منو تا الآن فراموش کردن. من کی قراره بگردم پیش اونها ؟ وسایلم رو چکار کردن؟
اگه بدون اینکه پیامبر (ص) و امیرالمومنین(ع) رو ببینم و برگردم که خیلی حسرت میخورم و ....
بعد از مدت ها پادشاه حبشه تحت تاثیر تبلیغات اسلام قرار گرفت و تصمیم گرفت یه هیئت از دانشمندان مسیحی رو به مکه بفرسته.
منم خیلی دوست داشتم همراه این کاروان به مکه برم تا پیامبر(ص) رو ملاقات کنم ولی با جناب جعفر مشورت کردم و ایشون اوضاع مکه رو جوری ندیده بودن که اجازه بدن من برم پیش پیامبر(ص) چون از اخبار اینجوری به گوش میرسید که مسلمون ها دسته دسته دارن مکه رو به قصد یثرب ترک میکنن.
خلاصه این تیم تحقیقاتی 20 نفره برگشتن در حالیکه همشون مسلمون شده بودن. ماجرا رو از اونها جویا شدیم که جریان سفر رو برای ما تعریف کنند.
#طلایه_داران
#دین_اسلام
#سفر_در_تاریخ
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت چهاردهم:سفر به مدینه
+اونا گفتند : هنگامی که ما با پیامبر مسلمانان ملاقات کردیم سوالات خود را از وی پرسیدیم و با پاسخ هایی که شنیدیم نشانه های پیامبر آخر الزمان را
که در انجیل آمده بود در وی یافتیم.
+ایشان چند آیه از قرآن را برای ما تلاوت کردند و مارا دعوت به دین اسلام کردند و ما نیز با آغوش باز پذیرفتیم.
ابوجهل از این تصمیم ما سخت ناراحت شد و گفت :
-شما برای تحقیقات به اینجا آمده بودید و قرار نبود دست از آئین خود بردارید.
+ما هم پاسخ دادیم که : شما به آئین خودتان و ما هم به آئین خودمان ، ولی قرار نیست هر چیزی را که به نفع ماست از آن دست بکشیم.
سر و کله ابوجهل لعنتی همه جا بود.
از زمان اومدن با به حبشه حدود 7 ، 8 سال میگذشت و منم دیگه اون نوجوون 16 ساله نبودم.
از یه کاروان تجاری که به مکه رفت و آمد شنیدم که تقریبا همه مسلمونا حتی پیامبر(ص) از مکه رفتن مدینه. ازش کمک خواستم تا منو هم یجوری به مدینه برسونه.
گفتش که خودش سمت مدینه نمیره ولی میتونه منو همراه با یه کاروان دیگه بفرسته تا برم مدینه.
رسیدم مدینه ، یه جوون 23 ، 24 ساله که قرآن بلد بخونه و شمشیر زنی هم بلده.
فضای مدینه با مکه خیلی فرق میکرد ، مسلمونا تو مدینه از مکه راحت تر بودن و خیلی راحت میشد مسلمون ها رو پیدا کرد.
از آدمای اونجا سراغ مسجد شهر رو گرفتم چون میدونستم اونجا ، جاییکه احتمال زیاد بتونم پیامبر رو ببینم. رفتم مسجد مرادم رو نیافتم.
از یکی از افراد داخل مسجد پرسیدم پیامبر رو کجا میتونم پیدا کنم؟ گفت که پیامبر همراه با سیصد و سیزده نفر رفته منطقه بدر برای حمله به کاروان مشرکین که از شام میره مکه.
خواستم راه بیفتم که جلوم رو گرفت.
+گفت: معلومه که از مهاجرین هستی
شب منو برد خونه خودشون حسابی از من پذیرایی کرد. درست مثل راه اربعین ، کربلا.
#طلایه_داران
#دین_اسلام
#سفر_در_تاریخ
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت پانزدهم:بدر
صبح راه افتادم سمت بدر ،
همش ترس این رو داشتم که گم بشم یا دیر برسم ، ولی درست سر بزنگاه رسیدم.
بالای یه تپه ایستادم ، صحنه ایی غیر قابل تصور رو داشتم میدیدم ،
صحنه ایی که درست 8 سال قبل دیده بودم ولی این دفعه بر عکس بود.
اینجا مسلمونا بودن که داشتن مشرکین رو شکست میدادن ،
داشتم دنبال رسول خدا میگشتم باورم نمیشد بعد از 8 سال دوباره میتونم ایشون رو ببینم.
همین طور که داشتم چشم میچرخوندم یه چهره آشنا دیدم ، ابوجهل.
زخمی روی زمین افتاده بود.
رفتم سمتش ، خودم رو نشونش دادم و بهش گفتم من کی هستم.
من رو یادش اومد یه روزی اون من رو از چاه آب کشید بیرون امروز نوبت من بود که کنار چاه بدر انتقام اون سختی هایی که کشیدم رو بگیرم.
خلاصش کردم.
آخرای جنگ بود ، شمشیر زنی داشت بدردم میخورد ، بعد از چن دقیقه جنگیدن دیدم که شیپور جنگ به صدا در اومد.
جنگ تموم شد و مسلمونا پیروز شدن.
محبوب من هم روی تپه ایی که درست کرده بودن برای فرمانده مسلمونا ایستاده بود.
باورم نمیشد که تا چند دقیقه دیگه قراره ایشون رو ملاقات کنم.
#طلایه_داران
#دین_اسلام
#سفر_در_تاریخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍چالش ها هم به میدان آمدند😍
👌استنداپ کمدی☺️
🔰کنار ماموریت ها چند تا چالش هم قرار دادیم که هم بیشتر خوش بگذره و هم راحت تر امتیاز بگیرید.
✅شرایط رو تو کلیپ توضیح دادیم.
❌❌❌چالش ها تا پایان نوروز برای ارسال فرصت دارند.❌❌❌
🔆کلیپ ها رو برای بنده(۰۹۰۳۸۴۴۸۵۱۴) ارسال نمایید.
⭕قسمت شانزدهم: علمدار لشگر امیر المومنین علی(ع)⭕
🔶باز هم جلو نرفتم و از دور فقط داشتم ایشون رو نگاه میکردم ، دو دل بودم برم جلو یا نه. گفتم بزارم وقتی برگشتیم مدینه سر فرصت مناسب برم که یه دل سیر باهاشون صحبت کنم.
از جریان کربلا که قرار بود بعدها اتفاق بیفته میدونستم که علم رو دست کسی میدن که شخصیت مهمی باشه و علاوه بر اون از مهارت های رزمی ویژه ایی برخوردار باشه.⚔️⚔️
علم لشگر اسلام رو هم دیدم که دست یه جوون حدودا 25 ساله بود. 🤨🤨
خیلی برام این اتفاق جالب بود که یه جوون با این سن و سال علمدار لشگر شده ، پرس و جو کردم که اسمش چیه گفتن علی پسر عموی پیامبر(ص).
فهمیدم که امیرالمومنین هستش که همش کنار پیامبر(ص) بود.
برگشتیم مدینه ، پیامبر(ص) غنائم رو تقسیم کردن و تکلیف اسرا رو هم معلوم کردن که بنا شده بود هر اسیر یا فدیه[پولی که در مقابل اون پول آزاد بشه] بپردازه یا به 10 نفر سواد آموزش بده تا آزاد بشه .🔥🔥
🔶امیدوارم که تا اینجای مسابقه لذت برده باشید😊😊😊
خب این تست هوشی که می بینید ۵ امتیاز داره💎
گزینه درست رو ارسال کنید👇🏻👇🏻👇🏻
◀️ آقا پسرها به آدرس : https://eitaa.com/masjedemamhasanfajr
◀️ دختر خانم ها به آدرس: https://eitaa.com/Yazahraa57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 توضیح ماموریت سوم
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
سلام 🔶خب رسیدیم به ماموریت سوم ♨️خب همونطور که توی ویدئو دیدید قراره یه شعری رو برای ما در وصف ج
چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود
داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست علی می ماند
جای سالم به تنش نیست ولی می ماند
مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند
جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند
مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون
آنچنانی که علی از احد آمد بیرون
قسمت هفدهم.mp3
2.45M
🔰قسمت هفدهم داستان به صورت فایل صوتی تقدیم می گردد.
⭕قسمت نوزدهم:بازهم امیرالمومنین⭕
جنگ تموم شد ، شکست سختی خوردیم. وقتی برگشتیم مدینه جمله معروف «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» به گوش میرسید و پیامبر(ص) فرمودند که این جمله رو جناب جبرئیل گفتند.
همیشه فکر میکردم اوضاع مسلمونا تو مدینه از مکه بهتره ولی فرق آنچنانی با هم نداشتند.
چون تو مکه دشمن مسلمون ها آشکار بود و معلوم ولی تو مدینه دشمن مسلمونا بین خودشون زندگی میکردن و زیاد معلوم نبودن کیه.
سال پنجم هجرت گروهی از یهودی های مدینه رفتن مکه و مشرکین مکه تحریک کردند برای جنگ با مسلمون ها .
البته قبل از اون هم یهودی ها یکی دو تا مشکل درست کرده بودن برا پیامبر(ص).
مشرکین هم جمع شدند و از هر قبیله و گروهی یه لشگر اومد به جنگ اسلام ، مسلمونا هم که وقت آنچنانی برای آمادگی نداشتن یه جلسه تشکیل دادند تا ببیند برای مقابله چکار باید بکنند ، سلمان که اهل ایران بود پیشنهاد حفر خندق رو داد.
پیشنهادی که باعث پیروزی مسلمون ها شد.
کفار چند هفته ایی رو پشت خندق بودند و نقشه هایی که کشیده بودند نقش بر آب شده بود.
بالاخره یکی از اونها به اسم عَمرو بن عَبدوَد از گوشه خندق که عرض کمتری داشت پرید. مثل اینکه خیلی پهلوون بوده تو اعراب چون همه ازش میترسیدن ، چند بار حریف طلبید ، هر بار امیرالمومنین(ع) که 28 سال سن داشت بلند شدند ، علمدار معروف اسلام و پیامبر(ص) دوبار اول رو قبول نکردند.
من میدونستم بعضی از به ظاهر مسلمونا از این جنگ خیلی میترسیدن برا همین بلند نشدن ، البته زورشون هم به عمرو نمیرسید ، حتی میدونم که زیر زره هاشون بت آورده بودن با خودشون تا اگه کفار پیروز شدن بگن که ما با شما هستیم.
بار سوم پیامبر(ص) قبول کردند که امیرالمومنین(ع) به جنگ عمرو رفت.
وقتی رفتند پیامبر(ص) فرمودن که تمام اسلام به جنگ تمام کفر رفت.
جنگ سختی شد ، گرد و خاک بلند شد ، فقط صدای شمشیر میومد، بعد از چن دقیقه دیدم که حضرت رو سینه عمرو نشسته ، عمرو یه آب دهان به صورت حضرت پرت کرد، ایشون بلند شدند چند قدمی راه رفتند و بعد رفتند و کار عمرو رو تموم کردند.
ازشون پرسیدیم که چرا این کار رو کردند؟ گفتند: نمیخواستم برای دل خودم او را بکشم بلکه میخواستم برای رضای خدا باشد.
بعد از این جنگ پیامبر (ص) فرمودن که : یک ضربه علی(ع) در روز خندق از عبادت کل جن و انس برتر است.
باز هم امیرالمومنین(ع).
#طلایه_داران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 توضیح ماموریت چهارم
#طلایه_داران
🔶✒️حقّا كه حقیقتاً علی حق باشد
حق است علی ز حق كه بر حق باشد
***
دیدیم خطی به دفتر لم یزلی
حق با علی و علی مع الحق باشد
♨️خب همونطور که توی ویدئو دیدید شما باید ۵ تا از فضائل امیرالمومنین(ع) رو یا به صورت صوتی یا به صورت متن برای ما ارسال کنید🎙️📋🙂.
💢راستی اگر ماموریت های قبلی رو انجام ندادید،
انجام بدید و پیش خودتون نگه دارید
ما یک روز رو اختصاص میدیم به دریافت ماموریت های از دست رفته شما😊😊😊
حالا با ذکر یه یا علی شروع کنید به انجام ماموریت چهارم🔥🔥🔥
#طلایه_داران
⭕قسمت بیست و یکم :یهودیان تسلیم شدند⭕
بعدش حضرت رفتن به سمت قلعه دری رو که چندین نفر برای باز کردنش تلاش میکردن یه نفری از جا کندن.😲
این کاری بود که فقط از یه نفر بر میومد اونم جناب امیرالمومنین(ع) بود که بعدا به گفته خودشون این کار رو با نیروی الهی انجام دادن.
بعد از فتح قلعه قموص دو تا دیگه از قلعه های خیبر تسلیم شدن و درخواست صلح کردند.🚶♂️
بعد از فتح خیبر دیدیم یه تعداد زیادی آدم دارن به سمت ما میان ، نزدیک که شدند دیدیم جناب جعفر و مسلمونای حبشه هستن ، همونا که چند سالی باهم بودیم تو حبشه.🙂🙂
با همشون دست دادیم و خوش و بش و احوال پرسی کردم.
چقدر دیدار دوباره اونها برام قشنگ بود.😍
نزدیکی خیبر هم منطقه ایی بود به نام فدک که یهودی های فدک وقتی شکست یهودی های خیبر رو دیدن تسلیم شدند و یکی از باغ هاشون رو به پیامبر(ص) هدیه دادند که پیامبر هم اون رو به دخترشون حضرت زهرا (س) هدیه دادند.
#طلایه_داران