فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جونم به این ننجون😄👍
@MER30TV👈💯
💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو میکنند #رابطه گرمتر و صمیمانهتری دارند.
💠 ضمن اینکه شناختشان از #افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، #اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت.
💠 همسران باید تلاش کنند هر روز #بهانهای برای گفتگو پیدا کنند. بهانهای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر.
💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون #غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که #ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد میکند.
#همسرانه
@MER30TV 👈💯
Eshghe Delam - Amin Rostami.mp3
5.87M
#ترانه عشق دلم
#امین_رستمی
@MER30TV👈💯
🔻چگونه با كودك خجالتي برخورد كنيم؟!
🔸از واژههای تمسخرآمیز مانند ترسو، خجالتی، دست و پاچلفتی و بیعرضه استفاده نکنید.
🔸از سرزنش کودک به دلیل بازی نکردن با همسالان بپرهیزید.
🔸او را با دیگران مقایسه نکنید و اجتماعی بودن اطرافیانش را به رخ او نکشید.
🔸در کودک احساس امنیت ایجاد کنید و از دیگران او را نترسانید.
🔸به کودک برچسب خجالتی بودن نزنید.
🔸به کودک مسئولیتهای کوچک بدهید و اعتماد به نفس او را تقویت کنید.
🔸رفتار مثبت و واقعی در کودک پیدا کنید و آنها را برجسته کنید و تشویقش کنید.
🔸فرزندتان را همان طور که هست، بپذیرید و توقع و انتظار بیمورد و بیش از حد نداشته باشید.
🔸درباره تجربیات خوب فرزندتان با همبازیهایش صحبت کنید.
🔸متناسب با سن و توانایی فرزندتان یکی دو هنر و تردستی به او بیاموزید (نظیر بازی با طناب یا حلقه پلاستیکی). این کار به کودک کمک میکند برای نشان دادن خودش به همسالانش فرصت داشته باشد.
🔸بازیهای دستهجمعی که در آنها بزرگسالان با کودکان مشارکت میکنند انجام دهید
#تربیت_فرزند
@MER30TV 👈💯
های و هوی باد - @mer30tv.mp3
4.15M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
سقوط و صعود
چشمانش را باز کرد ، دستانش را مُشت ، مغزش را خالی کرد هرچه داشت دور میریخت . نیاز بود ، سکوت نیاز بود ، هیاهو و غِفلت جز درد در ساعاتِ آینده برایش ارمغانی نداشت . کمدِ آبی رنگ با دری نیمه باز روبرویش بی صدا نشسته بود . پلک زد ، بدنش مانند خورشید دَم داشت .
اگر میبُرد جایزه داشت ، دلار ، پول ، آینده ! اگر میباخت ، جیبش خالی میماند و تجربهای تلخ و کبود روی گونه هایش . صدای هیاهو میشنید ، گُنگ و نامفهوم ، کسی را صدا میزدند . به دستکشهای سُرخش خیره شد ، باند سفیدی که دورِ مُچَش پیچیده بود به او دلگرمی میداد .
حریف نامدار بود و او جویای نام ، حریف برای افتخار میجنگید و او برای پول ، حریف طرفدار داشت و او نه ، داشت ولی سه تا : مربیاش ، نامزدش و پسر بچهٔ کفاش محله که صبح به او گفت : تو میزنیش میدونم ... خودش طرفدارِ حریفش بود ولی شیطانِ درونش فریاد میزد :
لِهَش کن ! ساعتِ رختکن را نگاه کرد ، پنج دقیقه به سقوط یا صعود مانده بود ، اگر میبُرد با پولش اتاقی اجاره میکرد و با نامزدش زندگی را شروع میکردند ... افتخار به دردش نمیخورد چون برایش نان و سقف نمیشد . کمربندِ چرمیاش بهتر از کمربند قهرمانی شلوارش را نگه میداشت .
صداها واضحتر شد ، کلِ سالن اسم حریفش را با شهوتِ دیدنِ خونِ او روی دستکشهایش فریاد میزدند . پیرمردِ مربی از تاریکیِ راهرو گفت : وقتشه ، فقط ازش دور بمون ، خستش کن ، گیر بیفتی داغونت میکنه ، خستش کن . با خودش گفت : خسته ؟ او را خسته کنم خودم خسته نمی شوم ؟ بُرد یعنی خوشبختی و لبخند سه طرفدارش ، باخت یعنی درد .
عشقش هم بود ، ولی باز هم جُدا و غمگین . بلندگوی سالن : جوان جویای نام وارد میشود ، بلند شد و با مُشت به کمد روبرو کوبید ، دلش از درون میلرزید . به راهروی تاریک قدم گذاشت و دستان پیرِ مربی را پشت گردنش احساس کرد که با زمزمهای عضلاتش را گرم میکرد ، نصیحت نبود ، دعا بود ... نور شدیدی به صورتش خورد و گوشهایش پُر از اسم حریف شد !
محکم باش ، محکم ، ولی ترس در قلبش رخنه کرده بود ، حریف بزرگ بود و بینقص و او جوان بود و قدرتمند . اگر کسی پول اجارهٔ یک اتاق را به او میداد همین حالا به رختکن رفته و با ساکَش به سراغ نامزدش میرفت .
کشِ رینگ را باز کردند و خم شده وارد شد ، کوهی از عضله با چهرهای مُصمم و له شده از هزاران ضربه روبرویش کُنجِ رینگ رقصِ پا میرفت ... بُرد یعنی همه چیز ، نباید میباخت ، باید خستهاش میکرد و ضربهٔ نهایی . فرار کن ، دور بمون ، مشت نخور ، صدای زنگ ، شروع ، گفته بودند چپِ صورت حریفش باز میماند و بی دفاع ، مشت اول را رها کرد ، حریف جا خالی داد ، شکمش درد گرفت ، حریف دندهاش را زده بود ، چپ صورتش ، چپ صورتش ، انداخت ، خالی کرد ، انداخت با دست رد کرد ، پول ، اتاق ، نامزدم و کفاش ... سَبک و چالاک رقص پا میرفت که مشتِ سنگینی با چپ صورتش برخورد کرد ، فَکش صدا داد ، گیج شد ، پسرکِ کفاش ، مشتِ بعدی راست صورتش ، تلو تلو خورد و محکم به کف رینگ کوبید ، مُرد ! بدنش تکان نمیخورد ، صدای داور آمد ، یک ، دو ... ده . چه زود ده شد ، دییینگ ، باخت . هیاهوی گُنگ مردم بیهوشش کرد .
تاریکیِ محض ، بیدار شد ، چشم راستش بسته شده بود و مُشتهایش باز . روی تخت درمانگاه دراز کشیده بود و نامزدش روی صندلیِ کناری آرام گریه می کرد .
دستش را دراز کرد ، دخترک دستهای زخمیاش را گرفت و بوسید . دخترک هنوز هم کنارش بود . با خود گفت : کاش فردا که بیرون میروم پسرک کفاش هم برایم لبخند بزند .
نویسنده : #امیر_عباسی_فر
@MER30TV 👈💯
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ایده مناسب برای خط عابر پیدا😁
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمنشون رو اسکورت میکنن😄
@MER30TV 👈💯