🌷🌷
#قسمت_هشتاد_و_هشت
#شهدا_باب_حاجت
#به_روایت_دوستان_شهيد
🍀🍀🍀
شب بعد از نماز گوشي ام زنگ خورد. اسم #سيد ميلاد روي صفحه گوشي ام
خودنمائي کرد.
- سلام #سيد جان امري باشه درخدمتيم، گفت سلام محمد جان، بيا بريم همدان
کارت دارم. گفتم چشم.
چشم برهم زدني سواربرماشين به سمت همدان حرکت کرديم.گفتم:#سيدکجا
برم گفت: برو گلزار شهداي همدان!
گفتم: #سيد جان، شبه باران تندي هم مي ياد. بريم اون جا چيکار کنيم؟!
گفت: مگه نمي خواي مشکلت حل بشه؟! خوب آره #سيد جان حال وروزمرو
مگه نمي بيني. چقدربهم ريختم. گفت چاره دردت توسل به شهداست والسلام.
چنان باصلابت ومحکم حرف زدکه پاسخي برايش نداشتم.صداي شرشر باران
سکوت دل انگيز گلزار شهداي همدان را بهم مي زد.آرامش رو کاملا در اون مکان
حس مي کردم.
باورم نمي شد که چقدرزودوراحت مي شودازهياهوي شهر جدا
شد و خودرا به قطعه اي ازبهشت رساند. البته اگر مانند #سيد محرم باشيم اين حضور
عرفاني رودرک مي کنيم.
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷