eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
35.8هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
305 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 🍀🍀🍀 شب بعد از نماز گوشي ام زنگ خورد. اسم ميلاد روي صفحه گوشي ام خودنمائي کرد. - سلام جان امري باشه درخدمتيم، گفت سلام محمد جان، بيا بريم همدان کارت دارم. گفتم چشم. چشم برهم زدني سواربرماشين به سمت همدان حرکت کرديم.گفتم: برم گفت: برو گلزار شهداي همدان! گفتم: جان، شبه باران تندي هم مي ياد. بريم اون جا چيکار کنيم؟! گفت: مگه نمي خواي مشکلت حل بشه؟! خوب آره جان حال وروزمرو مگه نمي بيني. چقدربهم ريختم. گفت چاره دردت توسل به شهداست والسلام. چنان باصلابت ومحکم حرف زدکه پاسخي برايش نداشتم.صداي شرشر باران سکوت دل انگيز گلزار شهداي همدان را بهم مي زد.آرامش رو کاملا در اون مکان حس مي کردم. باورم نمي شد که چقدرزودوراحت مي شودازهياهوي شهر جدا شد و خودرا به قطعه اي ازبهشت رساند. البته اگر مانند محرم باشيم اين حضور عرفاني رودرک مي کنيم. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 ✍ شروع کرداز شهدا سخن گفتن، کناري ايستاده بودوآدرس مزار شهدارو به من نشون مي داد. اين جامزار شهيد علي آقا چيت سازيانه، انتهاي همين قطعه سردار حسن ترک و... سمت قطعه شهداي گمنام و شهيد قهاري رفتيم مزار شهيد اسماعيل سريشي رو بهم نشون داد. اين قدر قشنگ از شهدا حرف مي زد و آدرس مزارشون رو بلد بود که مطمئن بودم سال ها اين جا نفس کشيده وبزرگ شده آخرش به من گفت: بريم مزار شهيد حاج ستار ابراهيمي. اون جا ازش بخواه مشکلت رو حل کنه.رسيديم دوزانو مؤدب روبروي مزار شهيد نشست. اشاره کرد به عکس مزار و گفت: سلام پهلوون، اين رفيق ما اومده دعا کني انشاالله مشکلش حل بشه. اومدم براش ريش گرو بذارم. دو سه روزبعد مشکلم به راحتي حل شد.زنگ زدم گفتم: باورت ميشه، مشکلم حل شد! تعجب نكرد. گفت:مطمئن بودم. ادامه_دارد... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 هميشه مي گفت:دوستي باشهدا دو طرفه ست.خيلي اين جمله روتکرارمي کرد. هيچ کاري رو براي خودش عار نمي دونست. دوران دانشجويي اش هم در تابستان مي اومدصحرا کارمي کرد. همون موقع خيلي به نماز اول وقت اهميت مي داد. هيئت و مسجد خاصي نداشت.همه ي هيئتهاومساجدهامي رفت.هرجا که مي دونست ميتونه تأثيرگزار باشه مي رفت. شيخ بهاري روخيلي دوست داشت.دائماتوي اين گلزارشهداومزارشيخ بهاري بود. هروقت مي خواستيم روپيداش كنيم مي رفتيم گلزار شهدا،بارهاديده بودم که مي رفت کنارمزار شهدامي نشست وتو حال خودش بود. به خانم حضرت زينب علاقه خاصي داشت. يه موتوري داشت و جلوي موتورش سر بند مقدس يا زينب رو زده بود. خانم رو به نام عمه جان صدا مي زد.دائمًازيرلب مي گفت حسين جانم حسين جانم. @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 اردوگاه بچه ها يه حسينيه اي درست كردن تازائراهرروزنمازاشون رواونجا بخونن،ديوار اين حسينيه وداخلش جوري طراحي شد که مثل نمايشگاهي بشه تا زائرا كه ميان حسينيه حس و حال معنوي داشته باشن. يكروز حاج اميرفرجام همراه كاروان به اردوگاه اومده بود. ايشان متوجه عكسي شد كه بچه ها سردرحسينيه نصب كر ده بودند. اون تصوير بزرگ چندنفرازرزمندگان بود كه تعدادي ازاون ها شهيدشده بودند. يكي ازاونها كه دقيقًا بالاي ورودي حسينيه قرارداشت، كسي نبود جز شهيد حاج محمد رحيمي. حاجي خيره شده بود به عكس. بعد سيدميلاد رو صدا زدوگفت: شهداي اين عكس روميشناسي؟ ادامه_دارد... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 باتعجب نگاه كرد!درهمين حين حاجي گفت: اون بالايي رفيقته،شهيدحاج محمد رحيمي!! اين رو كه شنيد ديگه توحال خودش نبود. اون ً روزكال حالش دگرگون بود. مي گفت:من قبل اومدن رفتم سرمزار شهيدرحيمي واز مادرش خواستم كه حاج محمد بياد اينجاوتو همه شرايط كمكمون باشه!! بعدگفت:واقعًا شهدا آخرمعرفتند،معلوم ميشه حاج محمد وساير شهداهميشه حواسشون به ما بودهواي نماييم كه با چشم دنيايي نمي تونيم خيلي چيزاروببينيم ... مادر شهيد رحيمي ميگفت:‌ سيدميلا هربارکه مياومد به منزل ما سربزنه، چند نفرنوجوان و جوان رو که تازه با شهدا آشنا شده بودند با خودش مي آورد. دو زانو، مؤدب جلوي در مي نشست. هيچ وقت اجازه نداد من براشون ميوه يا براي پذيرايي چيزي بياورم.هميشه ميوه يا شيريني بادوستان تهيه ميکرد ومي آورد. خودشم پذيرايي مي کرد.آخرين بار که اومد، خودش تنها اومد به من سر بزنه. حال عجيبي داشت.مدام گريه ميکردومن روقسم مي دادبراش دعاي شهادت کنم. احساس ميکرد موقتي باعکس پسرشهيدم حرف ميزدتو اين دنيا نبود!خيلي گريه کرد. بهم گفت:عمه به محمد پسرتان بگو تا حلالم کن ادامه_دارد... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 هر جا که کارش خيلي گيرمي کردمي رفت سرمزار شهيد رحيمي، مدتها خيره مي شدبه عکس شهيدوميگفت:حاج محمداين رسم رفاقت نيست!رفيقت مشکل داره چرا دستش رونميگيري؟ يه بار بين بچه ها مشکل مهمي پيش اومد وباعث بروزمشکلات زيادي شد. با رفتيم سرمزار شهيد رحيمي طبق معمول رفت وخيره به عکس شهيد شروع به درددل کرد. باورش شايد خيلي سخت بود، اماوـ به همين شهدا قسم چند ساعت بعد همه ي اون مشلات برطرف شد و شخصي که مسبب همه اين مشکلات بود سرو کله اش پيدا شد وقضيه به خير گذشت. يادمه تا شنيد عمه ميخواد بره کربلا، رفتيم خونه عمه. گفت عمه جان شنيدم ميخواي بري کربلا، خوش به سعادتت،دعا کن آقا ماروهم قبول کنه بريم زيارتش.عمه جان اومدم اگه کاري هست برات انجام بدم. ادامه_دارد... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 پيامبراکرم فرمودند: خداوند مي فرمايد من جانشين شهيد در خانواده ی او هستم،هرکس رضايت آنهاراجلب کند،رضايت مرا جلب کرده وهرکس آنها را به خشم آوردمرا به خشم آورده است. مستدرك الوسائل،ج۱۱،ص۱۰ بر اين اساس ميلاد خيلي به خانواده ی شهدا مخصوصًا به اين پيرزن باتقوا سركشي مي كرد. حتي بعدازشهادت، به خواب يکي دونفرازعزيزان آمده وگفته بود: به مادر شهيد رحيمي عمه جان سر بزنيد. الان هم كه رفقا به ديدن اين مادرمي روند، بيش از اين كه از پسرش خاطره بگويد از ميلاد ميگويد. او ميلاد را پسر ديگرش ميدانست كه شهيد شد. مادر شهيد رحيمي مي گفت:آخرين باري که آمد اين جا،مي خواست بره سوريه. اومد نشست نزديك در سلام وعليک کردو گفت:عمه جان مي خوام برم جنگ کفار، اسلحه ی محمد نبايد روي زمين بمونه، حالت عجيبي داشت. چند مرتبه بلند شد وبه عکس محمد خيره شد.زيرلب زمزمه ونجواهايي با شهيد محمد داشت. ادامه_دارد... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷