eitaa logo
معراج السعادة
383 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
1 فایل
جایی برای خودسازی و تغییر شرح و تدریس کتاب اخلاقی معراج السعاده ارتباط با ادمین @Bigharar_12 (وصیت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم):خودسازی دغدغه اصلی شما باشد) "در این کانال شما مهمان شهید صدرزاده هستین."
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ #جزء_هفدهم از قرآن کریم به نیابت از #شهید_نوید_صفری، خوانده می‌شود...🌹 #روز_هفدهم_ماه_مبارک_رمضان #التماس_دعا ✅ @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔅 ۱۴ فروردین ۱۳۹۴ دوباره رفت و اردیبهشت با مجروحیت شدیدتری به تهران برگشت.😔 🔅 در همان عملیاتی که مجروح شده بود، بیشتر نیروهایشان شهید شده بودند.😔 🔅 پهلو و ریه‌ی چپ مصطفی آسیب دیده بود.😔 🔅 دکتر به او گفت: «به اندازه‌ی یک دم و بازدم با مردن فاصله داشتی!» 🔅 مصطفی هم جواب داده بود: «شما به اندازه‌ی یه دم و بازدم می‌بینید. اون کسی که باید شهادت رو می‌داد یه کوه گناه دیده!»😔 🔅 به دلیل مجروحیت زیاد مجبور شد این بار کمی بیشتر بماند. 🔅 در بیمارستان وقتی دکتر برای معاینه‌ی مصطفی آمد به من گفت: «حاج خانم نذارید بره.بار اول که مجروح شد انگشت پاش بود، حالا رسیده به پهلو. ممکنه کم‌کم به قلبش برسه. اگه کار به اینجا بکشه از دست کسی کاری برنمیاد!» 🔅 دیگر تمام کادر بیمارستان بقیة‌الله او را می‌شناختند. 🔅 گاهی سربه‌سرش می‌گذاشتیم: «می‌خوای اینجا برات یه اتاق اجاره کنیم که خیالت از بابت بیمارستان راحت باشه؟»😁 🔅 بستری که بود، خواهش کردم اجازه بدهد یک شب پیشش بمانم.💕 🔅 معذب بود، حتی نمی‌گذاشت سمیه خانم هم بماند. 🔅 تا دیر وقت پیشش می‌ماندیم و بعد به خانه می‌رفتیم. 🔅 مهمان‌هایش زیاد بودند. مدام یکی در اتاق را باز می‌کرد و می‌آمد. 🔅 دلم می‌خواست کنارش باشم. دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم حتی اگر شده یک لیوان آب دستش بدهم.❣ 🔅اول طفره می‌رفت، اما وقتی دید من آن‌قدر به ماندن اصرار دارم، قبول کرد.🌹 🔅از دارو بدش می‌آمد و تا جایی که درد امانش می‌داد، مسکّن نمی‌خورد. 🔅آن‌شب وقتی ماندم، پاهایش را دراز نمی‌کرد. برای اینکه اذیت نشود از پایین پایش بلند شدم، اما دیدم باز دوست ندارد جلوی من دراز بکشد.🌺 🔅روی تختِ همراه دراز کشیدم و خودم را به خواب زدم. کمی که گذشت دیدم از درد زیر پتو مچاله شده و آرام گریه می‌کند.😔 🔅دلم طاقت نیاورد، سریع بیرون رفتم و از پرستار خواستم که برایش آرام‌بخش بزند.🙏🏻 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69
#دعای_روز_هفدهم_ماه_مبارک_رمضان #التماس_دعا ✅ @seyedebrahim69
✨ #جزء_هجدهم از قرآن کریم به نیابت از #شهید_رسول_خلیلی، خوانده می‌شود...🌹 #روز_هجدهم_ماه_مبارک_رمضان #التماس_دعا ✅ @seyedebrahim69
🌺امام علی علیه السلام: 🔸هیچ کس با این قرآن ننشست 🔸مگر آن که با افزایشی یا کاهشی از کنارش برخاست 🔸افزایش در هدایت و یا کاستی از کوری دل و باطن. ✅ @seyedebrahim69
#دعای_روز_هجدهم_ماه_مبارک_رمضان #التماس_دعا ✅ @seyedebrahim69
1_11421083.mp3
899.4K
🎵برای پیمودن راه صدساله در یک شب آماده‌ای؟ @seyedebrahim69
👇👇 🔴باید ایرانی ها را به جان هم بیاندازیم! ⏪اورشلیم پست/ تومر، مقام ارشد سابق موساد: ♦️اسرائیل، آمریکا و می توانند به طور پنهانی به پیشبرد سیاست در ایران کمک کنند. ♦️سعودی ها می توانند در این زمنیه از لحاظ مالی کمک کنند و آمریکا هم می تواند از جبهه های مختلف برای دستیابی به این هدف حمایت کند. ♦️تغییر حکومت آسان نیست، و بسیح خیلی قدرتمند هستند اما حتی اگر تغییر نظام با موفقیت همراه نشود بهتر است کاری کنیم که ایرانی ها با یکدیگر وارد درگیری و نزاع شوند. ✅ @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💠 دکترش گفت: «باید حداقل سه ماه تحت نظر باشه و جایی نره!» 💠 همه گفتیم خوب است حداقل مدتی بیشتر می‌ماند😊، اما آن چند وقتی که به اجبار مانده بود، هم بیکار ننشست.👏 💠 نیروها را آموزش می‌داد و همچنان در حال رفت‌و‌آمد با خانواده‌ی شهدا بود.🌹 💠 هر خبر و اتفاقی که در سوریه می‌افتاد، بی‌تاب‌تر می‌شد. 💠اوضاع آن‌جا دوباره به هم ریخته بود.😔 💠 مصطفی هم طاقت نیاورد. دوره نقاهت را نصفه رها کرد و راهی سفر شد. 💠 حالش خیلی خوب نبود. ترکش‌های داخل بدنش خون‌ریزی‌های گاه‌و‌بیگاه داشت.😔 💠 گاهی زنگ میزد و می‌گفت: «مامان برام دعا کنید. برای من که آیت‌الکرسی می‌خونید برای نیروهامونم بخونید!»🙏 💠بارها برایش ختم یا جواد (ع) گرفتم، حتی یک بار دعای حرز را نوشتم و بهش دادم و گفتم: «این رو پیش خودت نگه دار!» 💠 مصطفی آن را به تعداد نیروهایش چاپ کرد و به همه داد‌.💕 💠 می‌گفت: «براشون دعا کن تا سالم پیش خونواده‌شون برگردن!»🙏 💠 وقتی فرمانده شد خودش را مسئول جان نیروهایش می‌دانست. 💠 ششم مرداد که آمد، پشت پایش مجروحیت شدیدی داشت.😔 💠لنگان لنگان راه می‌رفت. برایم عجیب بود که چرا از بچگی همیشه سمت چپ بدنش آسیب می‌دید. 💠 خیلی نماند. حتی نگذاشت نخ بخیه‌ها را بکشند. 💠 بیستم مرداد با همان پای بخیه شده رفت و مثل همیشه قلب مرا هم با خودش برد، اما این‌بار رفتنش فرق داشت.😔 💠 انگار که دیگر قرار دیدارمان به آن دنیا موکول شده بود.😔 💠 انگار برای آخرین بار بود که مصطفی را می‌دیدم و می‌بوسیدم.😔❣ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم_ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69