#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شصت_و_هفت
#فصل_پنجم_کتاب
#سلام_بر_ابراهیم
#از_زبان_عمه_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 من در هتل کار میکردم. مصطفی به آنجا زیاد میآمد و به من سر میزد. گاهی اگر از مسئلهای ناراحت بودم آنقدر سر به سرم می گذاشت تا بخندم. 😁 وقتی هم که میخواست برود نگاهی به من میانداخت و میگفت: «نه، اخم توی محیطی که پر از نامحرمه خیلی هم خوبه!»😉
💠 بزرگترین مربی مصطفی پدر و مادرش بودند. پدر با لقمهی حلال و مادر با تاکید بر انجام واجبات فرزندانش بهویژه نماز اول وقت، بهترین الگو بودند برای مصطفی.💕
💠 طوری شده بود که اگر مصطفی در خانه بود و اذان میدادند، برای اینکه نماز اول وقتش دیر نشود نماز اول را در خانه میخواند و نماز دوم را در مسجد.👏
💠 بعد از فوت خواهرم از سوریه آمد. برای هیچ کدام از مراسمها نبود، آن موقع هم که آمد مجروح شده بود.
💠 آذرماه همهی فامیل خانهی ما جمع بودند. بچهی برادرش تازه به دنیا آمده بود و سمیه خانم هم محمدعلی را باردار بود.
💠 مصطفی شوخی میکرد. من هم داشتم با دوربینم فیلم میگرفتم. میان شوخیها مرتضی مصطفی میگوید: «نکنه شهید شی و به جای شهدای افغانستانی، مشهد یا جایی دیگه دفنت کنن!»😉 یکدفعه مصطفی جدی شد و گفت: «نه، من گلزار شهدای کهنز پایین پای #شهید_شقاقی دفن میشم!»❣
💠 آنموقع این حرفش را نشنیدم تا دو سه هفته بعد از شهادتش که فیلمها را مرور میکردم به این قسمت رسیدم، اما باز دقیق متوجه نشدم چه گفت.
💠 یادم است شب جمعه سر مزارش رفتم. چشمم مزار #شهید_شقاقی افتاد. آمدم خانه و برحسب عادت دوباره فیلمهایش را دیدم. به اینجای فیلم که رسیدم شوکه شدم. بیتاب بودم تا صبح شود و بروم ببینم واقعاً بالای سر مصطفی، #شهید_شقاقی است که رفتم دیدم.
💠 بله، دقیقا همان جایی دفن شد که یک سال قبل از آن در فیلم گفته بود و هیچکس هم نشنید. سر مزار رو به هردویشان گفتم: شما به هم راه رو نشون میدهید!🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69