#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شصت
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔅 مصطفی منطق خودش را داشت وقتی حرف سوریه رفتن پیش آمد، مخالف یا موافق بودن اطرافیانش برایش فرقی نداشت، چون وقتی راهی را برای رفتن انتخاب میکرد، باید تا ته آن میرفت.👏 اصلا آن همه دوره دیده بود تا یک روز به این نقطه برسد. عادتش این بود که خودش را برای رسیدن به خواسته و هدفش به آبوآتش بزند. 👏
🔅این کار را کرد و بالاخره راهی سوریه شد. اگر هر بار کسی به مصطفی اعتراض میکرد که چرا میروی، میگفت: «اسم من "مصطفی" است. این اسم تبعات داره و گرنه به جای مصطفی من را کامبیز صدا می کردید.»
🔅بعد از هر سفر به سوریه مثل آینه ای میشد که بیشتر صیقل خورده. هرچند هنوز شیطنتهایش سرجایش بود. 😉
🔅وقتی که سوریه بود اولین کارم بعد از نماز صبح پیام دادن به مصطفی بود. حتی از میان کلمات تایپی میشد از این بشر انرژی گرفت.💕 انرژیاش از همان راه دور هم به ما میرسید.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69