#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شصت_و_دو
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔷 قرار شد همه قبل از رفتنش خانهی مامان و بابا جمع شویم. مرتضی نیامد، اما آبجی با تمام بدحالی پسرش، امیرعلی، آمد. من هم با اینکه موقع نصب تابلو و کار با موتورجوش چشمانم به اصطلاح برقزده بود و باز نمیشد، رفتم. دلم نمیآمد حتی یک لحظه دیدار مصطفی را از دست بدهم. 💕
🔷 شام هم کلهپاچه داشتیم. بعد از شام، مصطفی گیر داد که «بیا برات قطرهی چشم بریزم!» 😉 میدانستم میخواهد سربهسرم بگذارد، اما آن موقع دوست داشتم سرم را به این بهانه روی پایش بگذارم.❣ تا دهانم را باز کردم که بگویم جان من اذیت نکنی، قطرهی تتراسایکلین را داخل دهانم خالی کرد.😄 دلم نیامد تلافی کنم، اما تا یک هفته هیچ طعمی را نمیفهمیدم.😩
🔷 مردادماه رفت، مجروح هم نشد. مثل همیشه انگار منتظر بودیم تا یک جایش زخمی شود و رضایت بدهد تا چند وقتی ببینیمش، اما اینبار رفتن و ماندنش انگار تمامی نداشت. 😔
🔷 مرداد جایش را به شهریور داد. فاطمه اول مهر رفت مدرسه، اما مصطفی مدرسهرفتنش را ندید. 😔 محرّم آمد و مصطفی نیامد تا هیئت را برگزار کند. 😔
🔷 هر چه روزها میگذشت دلهرهی ما هم بیشتر میشد. به خصوص به دلیل خبرهایی که از عملیات در حلب داشتیم.
تمام دوست و فامیل و آشنا تا مرا میدیدند میپرسیدند: «از مصطفی چه خبر؟» من هم به شوخی میگفتم: «شهید شده!»😉 همه میخندیدند و میرفتند.
🔷 ظهر تاسوعا تمام شد، اما هنوز خبری از مصطفی نبود. کمکم دلمان شور افتاد. ظهر جایش را به شب داد. دیگر بیقرار بودیم. با مامان و بابا رفتیم خانهی مصطفی. موبایلم زنگ خورد. دایی حسین بود. قلبم هرّی ریخت. از مامان فاصله گرفتم و گوشی را جواب دادم. دایی گفت: «متاسفانه خبر خوبی ندارم، بچهها خبر شهادت مصطفی رو آوردن!»🌹
🔷 نمیدانستم چه کار باید بکنم. همه چشمشان به من بود. گوشی را قطع کردم تندتند گفتم: «دایی نگران بودن و گفتن اگه خبری شد من رو هم در جریان بذارین!»
🔷 خیلی نگذشت که خبر شهادتش تایید شد.😔🌹 انگار همهی خانه یک لحظه در بهت فرو رفت. در کوچه قیامت شد. بچههای بسیج، خانمها و آقایانی که تازه خبر را شنیده بودند، به کوچه آمده بودند.
🔷 انگار آن شب تمام نمیشد. آخر روز جمعه بود، تاسوعا بود، اما مصطفی نبود. به عکسش نگاه میکردم. لبخندی پرمعنا داشت. نمیدانستم در آن اوضاع خندهاش را باید چگونه معنا کنم.💕
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع : کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69