معراج السعادة
لیبرالها و طبقه بورژوا ، درد مردم را نخواهند فهمید . ماهنوز از لیبرالها و تربیت شدگان غرب و شرق خل
مسئولان تیمِ تشریفات روحانی بسیار دقیقن
در هرسفر کلکسیونی از عبا، لباده، پیراهن و عمامه به همراه دارن و در یک دیدار تا چندبار هم ممکنه تعویض بشه
بعیده که این تیم متوجه نباشن در سال حمایت از تولیدملی هستیم و و گرمکن و کلاه مارکدار خارجی سهواً به سر و تن شیخ رفته باشه
#توچال
×علی قلهکی×
@seyedebrahim69
پ،ن:اینم یه بازیه جدیده واسه مشغول کردن انقلابیا به مارک لباس مِستر روحانی😒
#دهـــنــ_کـجـیـ_بـحـــمـایـتـ_ازتـــولـیـــدمــلــیــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش کریس رونالدو به درخواست مصاحبه ی خبرنگار اسراییلی
#فوتبال
#جام_جهانی
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_سی_و_نه
#فصل_سوم_کتاب
#دلم_را_با_خودش_برد
#از_زبان_خواهر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♨️ زمان همچنان میگذشت. مصطفی در شهریار علاوه بر مسئولیت بسیج، مشغول کار استخر شده بود. از فاضلابهای آنجا موش بالا میآمد. کمکم تعدادشان آنقدر زیاد شد که کار برای مصطفی و کسانی که آنجا بودند، سخت شد.😱
♨️ یک روز مصطفی همهی نیروهای پایگاه را جمع کرد و گفت: «نبینم کسی این موشا رو بکشهها! 😡 کارتن میاریم و همهشون رو جمع میکنیم و میبریم بیرون از اینجا!»👏
♨️ دخترش فاطمه سهساله بود.
♨️ در باغ یکی از اقوام بودیم که از روی بچگی انگشتش را میگذاشت روی مورچهها و میکشتشان.
♨️ مصطفی با ناراحتی دست فاطمه را گرفت و گفت: «بابایی اینا هم مثل ما زندهن، با این کار شما اذیت میشن!»😔
♨️ خیلی مواظب بود که حتی پایش را روی مورچهها نگذارد.👏
♨️ یکبار با بچههای هشتنهسالهی پایگاه به شاهعبدالعظیم رفته بود.
♨️ یکی از بچهها به اسم علی که پسر دوستم بود، موقع خرید در بازار برای کاسههایی که دعا در آنها نوشته شده، پول کم آورد.😔
♨️ مصطفی پول کاسه را حساب کرد.👏 ♨️ فردای آن روز علی پول را به مصطفی برگرداند و گفت: «دست شما درد نکنه بابت کمک دیروز، اما من دوست داشتم با پول خودم کاسه رو بخرم!»👏
♨️ مصطفی پول را گرفت و دستی روی شانهی علی زد و گفت: «این رو میگیرم، چون غرور یه مرد هیچوقت نباید بابت این چیزا از بین بره!»👏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی قاسم سلیمانی غوغا می کند
@seyedebrahim69
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_چهل
#فصل_سوم_کتاب
#دلم_را_با_خودش_برد
#از_زبان_خواهر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔰 درسخواندن مصطفی شب امتحان بود.😉
🔰 همیشه موقع امتحان زبان که میشد زنگ میزد به من و با لحن پر از خواهش میگفت: «آبجی امتحان زبان دارم، بیام پیشت؟»🙏
🔰 من هم میگفتم: «داداش شب امتحان که نمیشه این همه کلمه و جمله و قاعده رو یادت بدم. لااقل از یه هفته قبل بیا!»
🔰 همیشه میگفت «باشه»، اما باز کار خودش را میکرد.😊
🔰 یک بار زنگ زد و گفت: «آبجی ساعت چهار بعدازظهر میام خونهتون که با هم درس بخونیم!»📚
🔰 ساعت چهار گذشت. نزدیک شش بود که زنگ زدم و پرسیدم: «کجایی؟»❓ 🔰 خندید و گفت: «آبجی فعلا تو پایگاه کار دارم. شما نگران نباش. میام!»😉
🔰 نزدیک یازده شب آمد. با دلخوری گفتم: «آخه الان من چطوری این همه درس رو یادت بدم؟»❓😔
🔰 کتاب را روی میز گذاشت و مظلومانه در چشمهایم نگاه کرد و گفت: «شما نکتهها و گرامرا رو بهم بگو. معنای چندتا کلمهی کلیدی رو هم برام بنویس، حله. بعد برو بگیر بخواب من خودم تا صبح میخونم. بیشتر از ده هم که اسرافه!»😁
🔰 کتاب را باز کردم، نگاهم به صفحات که افتاد مات ماندم. انگار تازه کتاب را از کتابفروشی گرفته بود. محض رضای خدا یک کلمه هم ننوشته بود.😱
🔰 پرسیدم: «کجا رو باید بخونی؟» سرش را خاراند و گفت: «والا نمیدونم، حالا از اولش شروع کنیم خدا بزرگه!»😄
🔰 تا خواستم شروع کنم، از روی مبل بلند شد و گفت: «راستی بذار برم یه وضو بگیرم، یه چند رکعت نماز بخونم، بعد با هم شروع میکنیم!»
🔰 یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: «برادر من، اگه این کتاب رو بخوام بهت تزریق بکنم، حداقل ۲۴ ساعت طول میکشه!»
🔰 او خندید و من از دلهره به مرز خفگی رسیدم. وضو که گرفت آرام به نماز ایستاد.
🔰 نمازش را که خواند تازه تسبیحش را برداشت و مشغول ذکر شد. بعد هم موبایلش را چک کرد.📱
با حرص و نگرانی گفتم: «بابا صبح شد بیا شروع کنیم!»🙏
🔰 تا صبح به اندازهی چهار درس خواندیم. من ترجمه میکردم و قواعد را میگفتم، او هم روی دست و پا و کاغذهایش چیزهایی مینوشت.
🔰 وقتی میخواست برود گفت: «آبجی تو برو بخواب!»
ابروهایم را بالا انداختم و گفتم: «دلهره دارم، خوابم نمیبره!»😔
خندید و صورتم را بوسید: 💕 «من امتحان دارم، اصلا هم نگران نیستم. وقتی میشه به خدا توکل کرد نگرانی و دلهره برای چی؟»❣
🔰 نمرهاش که آمد هجده شد.👏 باورم نمیشد که درسنخوانده این نمره را گرفته.
🔰به شوخی گفتم: «تو که میگفتی بیشتر از ده اسرافه. نکنه امدادای غیبی حسابی هوات رو داشتن؟!»😉
🔰سری تکان داد و گفت: «دلم نیومد نگاهشون کنم. چیزایی که شما یادم دادی و استاد قبلا سر کلاس گفته بود رو نوشتم!»
🔰از هوش و استعدادش متحیر ماندم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
#همه_بخونن
ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟!
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟!
ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ!
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ،
یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ.
#حسین_ﺍﻟﻬﯽ_قمشه_ای
@seyedebrahim69
شهید یعنی: به خیرگذشت...
نزدیک بود بمیرد!
"تو"
چه میکنی در این میانه...؟!
آخ ...
یادم رفته بود ...
شهید بیدارت میکند ...
شهید دستت را میگیرد ...
شهید بلندت میکند ...
اینجا با یاد شهدا #شهیدانه زندگی میکنیم
زمان معطل من و تو نمےماند
اگر شهید نشوی ، لاجرم خواهی مرد...
✅ @seyedebrahim69
به تیم ملی ایران بگویید:
شما #پیروز و #سرافراز برگشتید...
آفرین...
انشاءالله موفق باشید...
#پیام_حضرت_آقا🌹
#حضرت_ماه
✅ @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
جاری شدن خون از گوشه چشم
شهید #محمدحسین_حداديان
راوی: مادر بزرگوار شهید🌷
#پیشنهاد_دانلود
@seyedebrahim69
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_چهل_و_یک
#فصل_سوم_کتاب
#دلم_را_با_خودش_برد
#از_زبان_خواهر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌐 یک بار ماهرمضان مامان برای خرید به بازار رفت.
🌐 آنروز من و مصطفی خانهشان بودیم.
🌐 خیلی نگذشت که مامان دستخالی به خانه برگشت.
🌐 مصطفی در را به روی مامان باز کرد و گفت: «به این زودی خریدتون تموم شد؟»
🌐 مامانم روی مبل نشست و با ناراحتی گفت: «اصلا خرید نکردم!»😔
🌐 چادرش را روی مبل گذاشت و ادامه داد: «وقتی دیدم خیلیا به راحتی در ملاعام روزهخوری میکنن، اونقدر ناراحت و عصبانی شدم که دیگه قدرت خرید نداشتم!»😡😔
🌐 مصطفی کنار مامان نشست و گفت: «کسی که روزهخوری میکنه در واقع داره با خدا علنی میجنگه، 😔 چون خدا به صراحت توی قرآن این کار رو حرام و براش حد تعیین کرده. حالا فکر کنید با اینکار چقدر دل امامزمان به درد میاد!»😔
🌀 یک روز بی خبر آمد و یک جعبه داد دستم. با تعجب پرسیدم: «این چیه؟»❓❗️😳
🌀 خندید 😄 و روی مبل نشست و گفت: «آبجی به تلافی تمام عروسکایی که توی بچگی ازت خراب کردم این رو برات خریدم!» 😉💕 یک عروسک شبیه همانهایی که در آن سالها داشتم برایم خریده بود.❣
⭕️ یادم است یکبار دخترداییام با همسرش به خانهی مادرم آمده بود.
⭕️ مصطفی با همان پای مجروحش شروع کرد با بچهها اتلمتل بازی کردن.😁
⭕️ بعد هم آنها را بلند کرد و برایشان شعر عموزنجیرباف و حمومک مورچه داره را میخواند و آنها میچرخیدند.😄
⭕️ وقتهایی هم که اوضاعش روبهراه بود، خانه مادرم جمع میشدیم، بچهها را روی کولش سوار میکرد و دور خانه میچرخاندشان.😉
✳️ سارا دخترم همیشه میگفت: «وای وقتی دایی مصطفی هست، خونهی مامان حکیمه عین شهربازی میشه!»😍💕
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
﷽
#دغدغه_داری_رفیق؟؟؟
🔹خدا را به خاطر « دغدغه » داشتن هایتان
شکر کنید ! خوشحال باشید از این که چیزی در دلتان به حالِ اوضاعِ مملکتتان بسوزد ! افتخار کنید که دشمن را فراتر از اتاقِ پذیرایی خانه تان میبینید و بی تابِ دفاع از آرمان های آن سیدِ پیر،فرای مرزهای میهن تان هستید !
🔻از اینکه « میبینید » هنوز شهید می آورند و «شهادت » اصلا یعنی چه !
🔹خب
اگر این حال و هوا را داشتید
یک قدم از عوام جلوتر هستید
این ؛ اوضاع ماست
🔴اما و اما
تنها آن هایی شهید میشوند
که بی تابیِ درونیشان
آن ها را به سمتِ جلو بکشاند
دست به کار شوند
و گوشه ای از میدان را پر کنند !
بسم الله بگویند و آستین ها را بالا بزنند
سربند شان را محکم کنند و
پوتین هایشان را به پا
این ها
از خود میگذرند
از خانواده چشم میپوشند
و « پول » و « مقام »
تعریفی در ذهنشان ندارد !
تا آخرین لحظه میجنگند!
تا آنجا که
دیگر جز « جان »
چیزی در بساطشان نباشد...
🔻ما امروز
کجای کاریم ؟
از چه چیزی گذشته ایم ؟
🔹والله بالله تالله
که دعای « شهادت » ، شهادت نمی آورد !
باید دست به کار شد !
خنده ام میگیرد
از آن کسی که
دعای « اللهم الرزقنا » ی قنوت نمازش
تا فلسطین اشغالی میرود
خودش اما
میدانِ مبارزه اش
تا کاغذِ « بدون هماهنگی وارد نشویدِ» دفترکارش است!
شهادت را کجا میجویی ؟ ...
وقت کم است.این عمر ۷۰-۸۰ ساله دنیا
به زنده ماندنش نمی ارزد!
پَر بکشیم ...
✅کانال صدرعشق👇
@seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش کردن شربت توسط سید ابراهیم نیم ساعت قبل از شهادتش❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلایه های مردم از زبان جناب خان به دبیرشورای امنیت ملی ،شمخانی
جناب خان کولااااااک کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه انفجار بمب درمسجد ابوذر حین سخنرانی آقا ۱۳۶۰
آقادر اون موقع داشتن در مورد حقوق زنان صحبت میکردن...
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_چهل_و_دو
#فصل_سوم_کتاب
#دلم_را_با_خودش_برد
#از_زبان_خواهر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜ هر بار که میرفت سوریه، حسابی بیقرارش میشدم. برای همین مدام در تلگرام با هم در ارتباط بودیم.
⚜ یکبار میان حرفهایمان نوشت: «آبجی یه خواهشی بکنم، نه نمیگی؟»🙏
⚜ نوشتم: «جون بخواه داداش!»💕
⚜ برایم آیکون خنده فرستاد و بعد نوشت: «میشه همین الان بری پیش مامان و بابا از طرف من دست هر دوشون رو ببوسی؟»❣
⚜ یکروز مشغول کارهای خانه بودم که مامان زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت: «مصطفی برگشته!»😊
⚜ نفس راحتی کشیدم و گفتم: «خداروشکر»🙏
⚜ مامان کمی مکث کرد و گفت: «البته پاش مجروح شده. برو بهش یه سر بزن!»😔
⚜ تلفن را که قطع کردم زدم زیر گریه.😭
⚜ قرار شد با داداش محمدحسین برویم خانهشان.
⚜ وقتی چشمم به چشمانش افتاد، تمام دلتنگی دوماه دوری 💕 و پایی که بسته شده بود، بیتابم کرد و اشکهایی که تازه قطع شده بودند، دوباره روان شدند.😭
⚜ محکم بغلش کردم و او آرام و صبور دستش را دور کمرم انداخت و گفت: «آبجی دورت بگردم ببین من حالم خوبه»💞
⚜ میان حرفش پریدم و گفتم: «توروخدا دیگه نرو، 🙏 من طاقت دوریت رو ندارم. اگر خدایینکرده بلایی سرت بیاد چی کار کنم؟»😔
⚜ سرم را بوسید و گفت: «بهخدا حالم خوبه، اینقدر گریه نکن!»❣
🌀 فاصلهی خانههایمان با هم اندازه یک کوچه بود.
🌀 هر چند وقت یکبار فاطمه دخترش میآمد خانهمان تا با سارا بازی کنند.
یکبار آمد کنارم نشست و گفت: «عمه بیا کاردستی درست کنیم!»😊
🌀 سهنفری حسابی مشغول شدیم. مصطفی که آمد دنبال فاطمه، وقتی چشمش به کاردستیها افتاد گفت: «آبجی دیدی چقدر با بچهها به آدم خوش میگذره. 😁 بیا با هم مهدکودک بزنیم و حسابی با بچهها کیف کنیم!»😉
🌀 خندیدم و گفتم: «بله همهی بچهها آرزو دارن یه بابای باحال و با حوصله مثل تو داشته باشن، ولی مهدکودک راه بندازیم و بعد تو همهش سوریه باشی که نمیشه!»😉
🌀 کمی مکث کردم و ادامه دادم: «ببین الان هستی همهی ما خوشحالیم. خنده از رو لبای مامان و بابا، سمیهجون و فاطمه کنار نمیره. من بهخدا راهت رو قبول دارم و بِهِت ایمان دارم اما دوریت، دلهرهی نبودنت...»😔
🌀 دستش را انداخت دور گردنم و گفت: «من نمیتونم اینجا برای خودم آروم و راحت زندگی کنم، اما اونجا سر بچهی ششماهه رو ببرن!»😔
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
هدایت شده از سبک زندگی دینی🏅
◾️ به مناسبت سالروز شهادت مظلومانه آیتالله #بهشتی
📍بهشتی مثل یک ملت بود
امام خمینی(ره)، ۱۰ تیر ۱۳۶۰
📌 دریافت فایل باکیفیت 👇
🌐 http://yon.ir/TSbvl
https://eitaa.com/VelayateZiba
🔴پاسخی ساده به یک شبهه فراگیر
◀️سوال:
سلام چرارهبری کاری نمیکنه که اقتصادوسیاست به مشکل نخوره همه جادارن رهبرومقصرمیکنن که چراکاری انجام نمیده?
🔺جواب:
اگر قرار باشه رهبری همه کارهای مملکت رو انجام بدن پس اصلا براچی انتخابات برگزار میکنیم و نماینده مجلس و رئیس جمهور انتخاب میکنیم
رهبری اسمش روش هست رهبری و هدایت میکنند و مسیر کلی رو نشون میدن
مثلا الان برای اصلاح اقتصاد کشور مسیر حمایت از کالای ایرانی و تولید ملی رو نشانه گذاری و ابلاغ کردند
اما وقتی رئیسجمهور مملکت به توچال میره و با لباس مارک خارجی خودش رو نمایش میده رهبری بنده خدا دیگه چکار کنه؟
ما مردم باید بوقت انتخابات افرادی رو انتخاب کنیم که در مسیر رهبری خوب حرکت کند
@seyedebrahim69
هدایت شده از اطلاع رسانی دوره جامع تنهامسیرآرامش
♨️ #فوری ♨️
💢 برای اولین بار در کشور "دانشگاه مجازی حیات برتر"
✅ با محوریت تدریس مباحث فوق العاده استاد پناهیان آغاز به کار کرد.😍👏👏👏
اطلاعات و ثبت نام در:
http://eitaa.com/joinchat/4205379595C116235f8c3
💥با اعطای گواهی پایان دوره از وزارت ارشاد
☢ هزینه بسیار پایین دوره و امکان پرداخت هزینه ها بعد از ده روز!