*بسم الله الرحمن الرحیم*
حماسه حسینی
(قسمت۱۸)
*زینب (سلام الله علیها) و احساس شخصیت*
در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح قدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب (سلام الله علیها) بود. راستی که موضوع عجیبی است: زینب با آن عظمتی که از اول داشت است. و آن عظمت را در دامان زهرا علیهاالسلام و از تربیت علی علیه السلام به دست آورده بود. در عین حال زینبِ بعد از کربلا با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.
ما می بینیم در شب عاشورا زینب یکی دو نوبت حتی نمیتواند جلوی گریه اش را بگیرد . یکبار آنقدر گریه می کند که بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین علیه السلام با صحبت های خودش زینب را آرام می کند: " خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید." وقتی حسین به زینب می فرماید که چرا این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی ؟ جد من از من بهتر بود ، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین این چنین صحبت می کند: برادر جان! همه آن ها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم ، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند. اما همین که ایام عاشورا سپری می شود و زینب ، حسین علیه السلام را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین فرمود: ما ۱۲ نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود.
می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین ۲۲ روز از اسارت گذشته است، ۲۲ روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او (یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود) آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت.
بعضی نوشتهاند که افراد می بایست از ۷ تالار می گذشتند تا به آن تالار آخرین می رسیدند که یزید بر روی تخت مزین و مرصّعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسی های طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسرا را وارد میکنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزیدِ معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزدی شعرهای ابن زبعری را با خودش می خوانَد و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می کند. زینب فریادش بلند می شود :
" خیلی باد به دماغت انداخته ای. تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبت از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم. "
ببینید اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست دادهاند. آن وقت شما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسهای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همانطور که انقلاب هم به وجود آورد.
یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض کند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد، عدد تبری کند و بگوید : "خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد." چه کسی این کار را کرد ؟ زینب چنین کاری را کرد .
در آخر جمله هایش این طور فرمود: " یا یزید! کد کیدَک و اسعَ سَعیک ناصِب جَهدَک فَوَالله لا تَمحوا ذِکرنا وَ لا تُمیتُ وَحینا". زینب علیها السلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او " یا امیرالمومنین " می گفتند ، خطاب می کند که: " یا یزید! به تو می گویم: هر حقه ای که می خواهی بزن و هر کاری که می توانی انجام بده اما یقین داشته باش که اگر می خواهی ما را در دنیا محو کنی ، نام ما محو شدنی نیست؛ آن که محو و نابود می شود تو هستی."
چنان خطابه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود . دست به یک عمل ناجوانمردانه زد: با عصای خیزران خود به لب و دندان اباعبدالله اشاره کرد.
ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم"
ادامه دارد.....
*مصباح : ....ادای احترام و خوش آمدگویی فرزند پرسنل تیپ ۲۹۲ زرهی دزفول، خدمت امیر سرلشگر موسوی فرمانده محترم ارتش جمهوری اسلامی ایران.....شکوه، عظمت و عاطفه را در این تصویر می توان دید!
*#پاینده_ایران_اسلامی*
*مصباح :*....عجب تصویری!....مسجد مختلط! پیش نماز خانم! .... پرچم همجنسبازی در روبرو!.....
امروز شیطان برای مبارزه با اسلام عزیز، اسلام التقاطی را تبلیغ میکند! «اسلام مورد تایید شیطان!»
▪️امام خمینی(ره):حتی اگر در تمام امريکا مسجد بسازند و بالای گلدسته ها شعار الله اکبر قرار بدهند هيچ وقت شعار مرگ بر امريکا را فراموش نکنيد چون امريکا شيطان بزرگ است!......این ماهیت شیطان است! .....ظهور نزدیک است!*
*#اسلام_التقاطی*
*بیماری دانشگاهگرایی*
*امام خامنهای:*
*یکی از اشکالات آموزش و پرورش ما، بیماری دانشگاه گرایی است. در سطح محیط دانشآموزی ما، دانشگاهگرایی وجود دارد، یعنی کسی اگر بخواهد درس بخواند و به دانشگاه نرسد، انگار درس نخوانده. این خطاست... غلط است. ما انقدر در کشور نیازهای لازم، فوری، فوتی و مهم داریم که هیچ احتیاجی به تحصیلات دانشگاهی ندارد. ۹۶/۰۲/۱۷*
*#در_محضر_ولایت*
*مصباح* :
حسین هویت است، علاوه بر آن که عشق است! ....
حسین سبک زندگی است، علاوه بر آنکه عشق است! ....
حسین دنیا و آخرت است ، علاوه بر آنکه عشق است! ....
حسین روح و روان است، علاوه بر آنکه عشق است! ....
حسین آرام جان است، علاوه بر آنکه عشق است!.....
حسین کشتی نجات است ، علاوه بر آن که عشق است!....
حسین اوج قله عقلانیت است ، علاوه بر آن که عشق است!.....
*بسم الله الرحمن الرحیم*
حماسه حسینی
(قسمت ۱۹)
*فصل دوم: تحریفات در واقعه تاریخی کربلا*
موضوع بحث ما " تحریفات در واقعه تاریخی کربلا " است. میخواهیم در اطراف این مطلب بحث کنیم که در نقل و بازگویی واقعه بزرگ تاریخی عاشورا تحریفاتی صورت گرفته است؛ لهذا بحث خودمان را در چهار فصل خلاصه می کنیم :
فصل اول در اطراف معنی تحریف و انواع تحریف هایی که در دنیا وجود دارد و اشاره به اینکه انواع این تحریف ها در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است.
بحث دوم ما درباره عوامل تحریف است؛ یعنی به طور کلی در سایر قضایای دنیا که تحریف صورت میگیرد به چه علت صورت می گیرد ؟ چرا بشر حوادث و قضایا و احیاناً شخصیت ها را تحریف می کند ؟ و مخصوصاً در نقل حادثه کربلا چه عواملی دخالت داشته است که تحریفاتی در این قضیه واقع بشود؟
فصل سوم عبارت است از توضیحی در خصوص تحریف هایی که در همین داستان و حادثه تاریخی صورت گرفته است.
بحث چهارم ما در اطراف وظایف ماست اعم از علمای ما و توده مسلمان ما .
*معنی تحریف*
اما بحث اول درباره معنی تحریف که تحریف یعنی چه؟ تحریف که از ماده "حرف" در زبان عربی است، یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر، تحریف نوعی تغییر و تبدیل است ، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه "تغییر" و "تبدیل" نیست.
شما اگر کاری بکنید که یک جمله ای، یک نامه ای، یک شعری، یک عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند نفهماند، یک مقصود دیگری را بفهماند، اینجا می گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید. مثلاً شما گاهی یک مطلبی را به یک نفر می گویید. آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل میکند. بعد کسی به شما می گوید که فلانی از قول تو چنین چیزی نقل کرد؛ شما میبینید آنچه که شما گفتید با آنچه که او نقل کرده است خیلی متفاوت است، او در سخنهای شما کم و زیاد کرده است، قسمتی از گفته های شما را که مفید مقصود شما بوده حذف کرده است و یک قسمت هایی از خودش بر آنها افزوده است و در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیز دیگری از آب درآمده است. آن وقت شما میگویید : خیر، من گفته ام، اما این آدم حرف من را تحریف کرده است. مخصوصاً اگر کسی در سندهای رسمی قلم ببرد، دست ببرد، میگویند که تحریف کرده است. کلمه "تحریف" بیش از این نیاز به توضیح ندارد.
ادامه دارد....
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*فرشته ای در برهوت*
(قسمت ۲۴)
... شیخ مالک استکان را برگردان توی نعلبکی و انگار که زانوهایش به درد آمده باشد، کمی پاهایش را باز و بسته کرد.
رسول با لبخند گفت:
- من نیامده ام اینجا درباره اختلاف ها حرف بزنم. اما فکر می کنم اگر کسی غدیر و جانشینی امام علی را کتمان کند ، عدالت خدا را برده زیر سوال.
مالک سرش را چرخاند طرف عبدالحمید و عبدالله.
- برای این جماعت شیعه ملاک همه چیز علی است. ملاک یکتاپرستی علی است. ملاک دین و ایمان علی است. ملاک مسلمان بودن علی است. علی و غدیر . همین!
رسول برگشت طرف عبدالحمید. عبدالحمید در سکوت نگاهش کرد. شیخ مالک با غضب صدایش را برد بالا و همانطور که عصایش را در هوا تکان می داد گفت:
-چطور جرات می کنی این خزعبلات را بگویی؟ اصلا غدیر چه ربطی دارد به عدالت خدا؟
حالا صدای شیخ مالک آن قدر بلند شده بود که عبدالحمید را هم ترساند. رنگ صورت شیخ مالک کبود شده بود، رگ گردنش زده بود بیرون.
عبدالحمید بلند شد و رفت طرف پنجره و آن را بست. نگاهی به آسمان انداخت. انگار متوجه چیزی در آسمان شده بود. چیزی که نظرش را جلب کرده بود . آمد طرف شیخ مالک و نشست کنارش. برای آن که شیخ مالک را آرام کند و خودش کلام را بگیرد دستش، رو کرد به رسول و گفت :
- چه دلیلی داری که می گویی انکار غدیر انکار عدالت خداوند است؟
- رسول سری تکان داد و گفت:
- بگذارید بحث را همین جا تمام کنیم .
عبدالحمید گفت: نه بگو می خواهم بشنوم....
ادامه دارد....