معجزه هنوز هم هست ...
〰🌱〰🌱〰🌱〰🌱
در هفته ولایت به سر میبریم ..
هفته ای که از عید قربان شروع میشود و به غدیر ختم میشود ...
سال پیش در همین ایام بود که در فرهنگسرای ولاء اجرا داشتیم ...
نمیدونم چرا این نمایش برای من و حتی برای کل بچه های کادر متفاوت بود؟ ...
انگار یک نگاه خاص بر روی کار بود . راستش را که بخواهی اجراهای خیلی زیادی داشتیم....
از فاطمیه و محرم بگیر تا ولادت حضرت رسول (ص)...
اما نمیدونم چرا این نمایش آنقدر برای من دلچسب بود .
شاید به خاطر آن نگاه پدرانه ای بود که بر کل کار بود...
چند سالی بود که نیت اجرای غدیر داشتیم ، حتی ایده ی نمایشی که خام و اولیه باشه شکل گرفته بود اما اذن داده نشده بود ...
ولی در سال ۱۴۰۱ این اجازه به ما داده شد ...
نمایش به نام پدر رو اگر معجزه ندونم پس چه اسمی بر روی آن بگذارم؟؟
درست قصه از زمانی شروع شد که بلیط نجف و کربلا را در دستانم گذاشتند ...
شروعی شیرین ...
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
تصمیم گرفتم که در این ایام بیشتر از به نام پدر بگویم ...
از معجزه هایی که نه من بلکه کل اعضای گروه و حتی خانواده ها شاهد آن بودن ...
🖊ادامه دارد ...
روایت#به_نام_پدر ...
#من_غدیری_ام
#غدیر
#عید_غدیر
@mesbahehoda
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
مصباح الهدی؛ محلی است برای رشد هنرمندانه ی تو🌱
12.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بر صندلی هواپیما که تکیه زدم تازه فهمیدم این اتفاقات رویا نیست!
من فقط یک چیز از او خواسته بودم و آن اینکه اگر این نمایشنامه مورد قبولتان هست مرا نجف بطلب تا تقدیمتان کنم ...
حالا کم کم باورم شده بود که آماده ی رفتنم . حتی تا اون زمان هم به کسی خبر نداده بودم.
گوشیم را درآوردم و به تک تک دوستانم پیام دادم...
« من عازم نجف هستم ، حلالم کنید ، میروم تا نمایشنامه را تقدیم حضرت کنم »
گوشی رو خاموش کردم ...
و به تمام گذشته ام فکر کردم...
به تنهایی، به سختی هایی که پشت سر گذاشته بودم ، به حرف ها و حدیث هایی که شنیدم ، به جنگیدن هایم...
اما همه اش تمام شد ...
چون حالا تکیه گاه داشتم ، یک پدر ...
پدری قدرتمند و در عین حال مهربان ...
پدری که میشد از تمام ترس ها به او پناه برد و دیگر نترسید و این شد شروع کار به نام پدر ...
ادامه دارد....
ادامه روایت#به_نام_پدر
#تیزر_پشت_صحنه
#من_غدیری_ام
#عید_غدیر
#غدیر
@mesbahehoda
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
مصباح الهدی؛ محلی است برای رشد هنرمندانه ی تو🌱
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی رسیدم نجف ، نفهمیدم چه شد که خودم را در جلوی باب الساعه دیدم ...
مستأصل و نگران ..
نمایشنامه را برداشته بودم و لایه دفتری گذاشته بودم که قرار بود تعهد نامه ی حضرت باشد به من ...
رفتم جلوی ضریح نشسته ام و از تمام سختی هایی که بر من گذشته بود نوشتم ...
قلم در دستم یک لحظه نفس نکشید از بغض ها و واگویه های چندین و چند ساله ام..
قلم که در دستم خشک شد حالا این اشک چشمانم بود که سرازیر شده بود و آرام نمیگرفت...
به پدرم گفتم ما در گروه مان هیچ نیروی مردی نداریم که کارها را پیگیری کند و سختی ها رو هموار ...
کسی نیست که بدود ، تا من بتوانم کارهای ریز زنانه را انجام بدهم ..
خودم هم باید مردانه بدوم و هم زنانه و ظریف کار کنم و این سختی را بر من دو چندان میکند ...
اما اینبار میخواهم این ایمان چند زاری ام را محک بزنم ...
میخواهم اعتماد کنم به اعتقادم ..
به شما ...
مِن بعد شما تهیه کننده ی کار باشید و من کارهای ظریف و زنانه را انجام میدهم.
دل های همراه را با ما همراه کن...
و ریز جزئیات کار رو بدون اینکه یک مورد جا بیاندازم نوشتم...
دفتر را که بستم گفتم مرد و قولش ...
من میروم به امید اینکه یک یک این حوائج به دستان خود شما باز شود
پایم را که در خاک ایران گذاشتم و دوباره به آغوش گروه برگشتم حالا منتظر معجزه بودم ...
و شروع شد معجزه ی پدرانه ی امیرالمومنین (ع)...
#خبر_شبکه_3
#من_غدیری_ام
#به_نام_پدر
#عید_غدیر
#غدیر
@mesbahehoda
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
مصباح الهدی؛ محلی است برای رشد هنرمندانه ی تو🌱