سلام
و خیلی سلام به امروز 👋
به خندههای پر از شوق
به سر کشیدنهای از پنجره اتوبوسها
و سلام به نگاههای مسیری سخت که گذشت.....
اینم هدیه به خنده لبهاتون
در دوران اسارت، چهارشنبهها در اردوگاه گاهی شام مرغ میدادند. یکی از برادران آزاده اصولاً مرغ نمیخورد.
کمکم بین بچهها شایع شد که از مرغ متنفر است، و همین باعث شد لقب «حاجی مرغی» را به او بدهند.
روزی یک درجهدار عراقی به نام عبدالرحمن، برای شکنجه روحی، دستور داد یک مرغ بزرگ و سرخشده بیاورند و حاجی مرغی را با خوردنش شکنجه دهد.
اما حاجی مرغی، با چهرهای به ظاهر ترشیده ولی کاملا با اشتهای مرغ را نوش جان کرد و چیزی به جا نذاشت!
عبدالرحمن با تعجب پرسید:
— مگر تو از مرغ بدت نمیآمد؟!
حاجی مرغی هم با خونسردی گفت:
— لا سیدی! من از مرغِ کم بدم میآید، نه از زیاد!
آدم با شکم گرسنه مگر میتواند از مرغ بدش بیاید؟!😡😤
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه