eitaa logo
مزاح الدین
911 دنبال‌کننده
647 عکس
109 ویدیو
10 فایل
مزاح‌الدین، قهقهة‌ابن‌نیشباز، قهرمانی بود که با خنده اسلام را گسترش داد. 😄💪 چطوری؟! دنبالمان کنید... 😎 🔹🔸 📌ارتباط با ادمین: @admin_mezahoddin
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀سلام بر سه ساله‌ی حضرت عشق! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهادت حضرت رقیه خاتون (س) بر همه‌ی عاشقان اباعبدالله (ع) تسلیت باد🥀 می‌گفت با اشکی روان تنهایی‌اش را جور خزان بر پیکر طوبایی‌اش را می‌گفت بعد از برق سیلی‌های دشمن داده‌ست از کف قدری از بینایی‌اش را می‌گفت شب‌ها عمه جانم خیمه کرده گِرد یتیمان چادر زهرایی‌اش را می‌گفت شیرین شد برایم دردهایم بس عمه گفت از این سفر زیبایی‌اش را می‌گفت از اینکه عدو بعد از عمویش رو کرده بی‌شرمی و بی‌پروایی‌اش را می‌گفت از بی شانه ماندن‌های زلفش یک کاروان و حسرت سقایی‌اش را می‌گفت از هر شب که با رویای اصغر(ع) با اشک گفته زیر لب لالایی‌اش را سر بر سر نی قطره‌قطره اشک می‌ریخت می‌سوخت طوفانی دل دریایی‌اش را آهسته‌آهسته عمود نیزه خم شد بوسید بابا دختر بابایی‌اش را 🔸احمد رفیعی‌ وردنجانی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
☎️ این نَرهای توییتری ترند کردن هی می‌گن اربعین جای زن نیست، اربعین جای خانوما نیست! یه چیزی بهشون بگید وگرنه خودم می‌گما... پاسخ: آقایان توییتری ممکنه به شما بگن حجاب لازم نیست، کما این‌که گفتن قبلا! شما احکامتو از مرجع بپرس... اگه مشکل قانونی نداشتی هم اربعین می‌تونی بری! ضمنا! اگه خوشتون نمیاد بهتون بگن ماده به بقیه نگید نر! 🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
کیفیت یا کمیت می‌گفت: خادمای موکب یه سفره‌ی پر رنگ و لعاب (برنج، مرغ، سالاد، ماست و...) پهن کردن. می‌خواستیم شروع کنیم به خوردن که دیدم بغل‌دستی‌م داره گریه می‌کنه. گفتم: چی شده؟ گفت: تو موکب بغلی سه تا ساندویچ فلافل خوردم. 🔸سمیه احمدی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
پفک عراقی دوازده ساله بودم و ریزه میزه. هرجا می‌رفتم عربا بهم می‌گفتن: «طفل» و بهم خوراکی می‌دادن. توی نجف یه گوشه از صحن نشسته بودیم. غرقِ تماشای گنبد بودم که یهو یه چیز سنگین محکم رو ساق پام سقوط کرد. حس کردم پام همون لحظه ترک خورد... رو پامو نگاه کردم دیدم یه پلاستیک آبیه، بازش کردم؛ توش دوتا قوطی نوشابه بود و سه تا بسته‌ مثل‌ چیپس‌ و پفک‌ ازین مدلای عجیب غریب که بعدا فهمیدم پفک عراقیه. اطراف و نگاه کردم ببینم برای کیه که دیدم چهارتا زن عرب نشستن دارن با ایما و اشاره می‌گن بخورشون برایِ توعه. نمی‌دونستم تشکر کنم یا گریه چون پام خیلی درد میکرد. ولی خودمو گول زدم و مشغول شدم. خیلی خوشمزه بود. هنوز مزه‌ش زیر زبونمه😁 🔸طاهره‌ رحیمی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
🏴 شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد 🏴 باز از کوچه صدای نفسی می‌آید زیر لب‌های تو هِی اسم کسی می‌آید! زهر در کاسه‌ی چشم تو به جوش آمده است پشت این در‌، دل عالم به خروش آمده است چه کسی ریخته آتش به تن شعله ورت؟ پاره‌های جگری سوخته را دور و برت؟ چه کسی هلهله کرده است به پا پشت دری؟ که نمانَد به تن نازک پروانه پری؟ در پس پرده زنی رقص‌کنان می‌لرزد آب در دست کنیزی نگران می‌لرزد آخرش مهر سکوت از لب تو باز نشد هیچ‌کس دور و برت محرم این راز نشد سر این قصه دراز و دل عالم خون است زخم لیلاست که آتشکده‌ی مجنون است کاشکی شهر شما کوچه و دیوار نداشت کاش با مادرتان شعله و در کار نداشت عمری این قوم سر سفره‌ی تو نان خوردند آب از زمزم دست تو فراوان بردند روی بام تو پی دانه کبوتر بودند نیمه‌شب پشت سرت سایه‌ی خنجر بودند همه‌ی لطف تو را یک شبه جبران کردند شهر را پشت سرت زود چراغان کردند مانده‌ام یوسف این شهر گرفتار نداشت؟ یعنی اینجا احدی با دل خود کار نداشت؟ هیچ‌کس آینه در دست نیامد بیرون پی لیلای دل خویش نیامد مجنون؟ آسمان دور و بر جسم تو بارانی شد دل زینب پی تابوت تو قربانی شد جمع شد سفره‌ی احسان تو، بیچاره شدند قوم نفرین شده‌ای تا ابد آواره شدند خشت‌ خشت دل ما تا به ابد شعله ورت گَرد خاکسترمان کاش شود خاک درت! 🔸ناهید رفیعی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
☎️ این آب‌معدنی عراقیا خیلی خوبه... هم می‌شه خورد، هم می‌شه وضو گرفت، تازه تهشم می‌دیم گلدونی چیزی! می‌شه یه چند تا کارتونش رو بیارم ایران؟ پاسخ: حالا کی گفته می‌شه با اونا وضو گرفت؟ وضو گرفتن با آبی که نذر سقایت مردم شده جایز نیست. مگه این که بدونید صاحبش راضیه! نه این که بگید من وضو گرفتم چیزی نگفتا! باید بپرسید! در مورد آوردن هم شما جای دو جعبه دو تریلی بیار... فقط بخر و بیار. سوپری‌هاشون دارن! 🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
آب دستته بذار زمین بیا از من آب بگیر! 🔸محمدحسین علیان🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
حاج آقا: دختر خانم بیا ازین شوکولاتا وردار! بابا: شوکولات؟!! وای! حاج آقا زود باشید تا مامانش نیومده. خانم: نگران نباش! من با چوب اینجا وایسادم امنیت تامینه! 😎 🔸زهرا آراسته‌نیا🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
یک سفر مخوف کنار ورودی وادی‌السلام که رسیدیم، ابهتش تمام وجودمان را گرفت. هرچند از گرما تقریبا تمام آب بدنمان تبخیر شده بود و کم‌کم استخوان‌ها و بافت‌های نرم بدن هم داشت به بخار تبدیل می‌شد، تصمیم گرفتیم برای اینکه کمی منقلب و اندکی آدم بشویم، وارد این مکان پر رمز و راز شويم تا یادی از مرگ کنیم و فکری برای آخرتمان. به محض ورود با ديدن پستی و بلندی‌های فراوان وادی‌السلام و محاسبه کوفتگی بدن و گرمای طاقت‌فرسا به این نتیجه رسیدیم که خيلی هم لازم نيست به عمق معنويت ورود كنيم و دم در هم می‌توان درس عبرت گرفت. همان جلوی در با هزار آخ‌وناله روی یک سکو نشستیم و زل زدیم به مزارهای بالا بلندی که هرکدام یک محفظه داشتند شبیه بالای خانه.  روبروی ما یک سرداب قدیمی بود شبیه بقیه قبرها. اما در آن سرداب هیچ قبری نبود و حکم آب‌سردکن‌های بهشت‌ زهرا را داشت و كاربری‌اش شاد كردن روح مرحوم يا مرحومه‌ای که در همان حوالی بود؛ روح آن مرحوم را نمی‌دانم اما دل چهار جوان خسته و تشنه را تا دم مرگ به قهقهه كشاند. در آن چند ساعتی که اطراق کرده بودیم هرکس که وارد قبرستان می‌شد، انگار که برایش تکلیف کرده باشند، بدون تردید مسیرش را به سمت این سرداب بدون قبر کج می‌کرد و سرکی می‌کشید و بعد از گفتن «ای بابا این تو که قبری نیست؟» با چهره‌ای مایوس مکان را ترک می‌کرد.  چرایی نبودن قبر در آن مکان مخوف شده بود مسئله اصلی همه خانواده‌ها! پدر خانواده تز می‌داد که «احتمالا بعد از گذشت زمان قبرش پوسیده!» مادر خانواده تکذیب می‌کرد و می‌گفت: «نه بابا! همشون اینجوری هستن» پسر خانواده که دورهایش را زده بود اصلاحیه می‌داد «نه بقیه‌شون قبر دارند» آنقدر جدی تحليل می‌كردند که لحظه‌ای شک کردیم که نکند يكی از اعمال پرفضیلت این وادی، سرک کشیدن به سرداب‌های بدون قبر و جویا شدن علت آن باشد و ما از این فیض عظیم عقب مانده‌ایم! دوربین مخفی‌طور نشسته بودیم و جماعت کاوش‌گر را می‌پاییدیم و به جای اشک ندامت از کارهای بد گذشته، اشک خنده از عکس‌العمل‌های مردم از چشم‌هايمان روان شده بود. نهايتا با سخن حکیمانه یک نفر که دلیل پچ‌‌پچ‌های ما را نمی‌دانست و با چشم‌غره‌ای گفت: «آخر همه ما همین جاست!» تصمیم گرفتیم به خودمان بیاییم و کمی به آخرتمان فکر کنیم. اما تمام نقشه‌های معنوی ما با آمدن یک خانواده پنج نفره نقش بر آب شد. پدر خانواده از در وارد نشده گویا که با مرحوم قرار قبلی داشته باشد، سرش را پایین انداخت و در سرداب را باز کرد و با کله وارد شد و با اشاره دست از خانواده خود خواست که دنبالش بروند. گویا قرار بود زیراندازی پهن کنند و بساط جوجه را همان جا راه بیندازند.  خانواده کاوش‌گر بدون سوال یکی یکی وارد شدند. اما بعد از مدتی به همان ترتیبی که وارد شده بودند با وحشت و رنگ و روی پریده خارج شدند و یک جوان سیاه‌پوست که در گوشش هندزفری داشت و احتمالا عاشق شده بود و به سرداب آمده بود تا در خلوت يک دل سير گریه کند، پشت سرشان بیرون آمد. از چشمان گرد شده‌اش معلوم بود او هم وحشت کرده و چون زبان كاوش‌گران را نمی‌دانست فقط متعجب نگاه‌شان می‌کرد. خانواده آن بزرگوار که جوان سياه‌پوست را با روح سرگردان متوفی اشتباه گرفته بودند از کار خود پشیمان شدند و درس عبرت گرفتند که دیگر در سرداب مردم سرک نکشند. ما که ديگر از خنده دريا دريا اشک ‌می‌ريختيم، صحنه جرم را ترک کردیم و برای آن خانواده سرداب‌گرد و روح‌یاب از خدای بزرگ تقاضای مغفرت کردیم.  باشد که پند بگیرند و در حریم خصوصی اموات وارد نشوند! 🔸صنم یاوری🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
☎️ من به حاج خانومم گفتم اربعین جای خانوما نیست. چون بخوای نخوای بدنت به نامحرم می‌خوره! خداوکیلی این سفر ایشون الان گناه نیست؟ پاسخ: خب پس جای آقایونم نیست. چون بدنشون به نامحرم می‌خوره! این که نشد حرف! ضمنا این برخورد اگه ناخواسته باشه گناهی بهش مترتب نیست... ولی باید سعی کنید از جاهایی تردد کنید که برخوردی نشه! 🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
بفرمایید سالاد! هشت سال پیش که اولین بارم بود سفر اربعین می‌رفتم؛ آدم به شدت پاستوریزه و هموژنیزه و مِن حیث‌المجموع مسخره‌ای بودم. صبح که از مرز ایران رد شدیم وارد یه بیابون بی‌آب و علف شدیم. اون موقع من خیلی گشنه‌م بود. رفتیم و رفتیم تا به یه کامیون رسیدیم. گفتن در شرایط فعلی تنها وسیله‌ی حمل و نقل همینه... بریزید بالا! مام ریختیم بالا!!! و من هنوز گشنه‌م بود. رفتیم و رفتیم تا اینکه یهو کامیونه وایساد... گفتیم رسیدیم؟ گفتن نه! اینجا موکبه، راننده نگه داشته که پذیرایی شین، بعد ادامه میده. من که دیدم اونجا بیابونه و پر از خاک و خُله گفتم: اوااا!! من اینجا چیزی نمی‌خورم. اینجا آلوده‌س. بهداشت رعایت نشده و از این حرفا. و هنوز گشنه‌م بود... دوباره راه افتادیم تا اینکه به یه روستا رسیدیم که الان اسمش یادم نیست. اونجا از کامیون پیاده شدیم و سوار وَن شدیم. اونجام موکب‌ها مشغول پذیرایی بودن و من باز ایش‌ ایش کردم و چیزی نخوردم و دنبال نشان سیب سلامت و علامت استاندارد می‌گشتم. و هنوز گشنه‌م بود. با وَن حرکت کردیم و من توی راه خوابم برد. از شدت گشنگی خوابِ یه مهمونی رو دیدم که توش داشتن پذیرایی می‌کردن. یه نفر یه ظرف سالاد گرفته بود جلوم و هِی تعارف میکرد : بفرمایید سالاد... سالاد ... سالاد... بفرمایید سالاد. یهو همسرم صدام کرد و بیدار شدم. دیدم غروب شده و راننده نگه‌ داشته برای نماز و هِی داد میزنه صالات صالات... بفرمایید صالات (همون صلوه بود که با لهجه میگفت) هنوزم که هنوزه سالاد می‌بینم یاد نماز میفتم. 🔸لیلا تندرو🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin