میعادگاه هفتگی باشـهداشهرستان دیلم
💚 #مثـل_شـاهـرخ
🌷 #غـــــیـــرت
💢حتـمابخــونــید👇👇
صبح یکی از روزها با هم به « #کاباره_پل_کارون» رفتیم. به محض ورود، نگاهش به #گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار #باحیایی بود؛ اما مجبور شده بود #بدون_حجاب به این کار مشغول شود.
# شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. #شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمیخوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمیگرفت گفت: #مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
#شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندانهایش را به هم فشار میداد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش رو مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی.
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت برویم، همینطور که از در بیرون میرفت، رو کرد به ناصر جهود (صاحب کاباره) و گفت: زود برمیگردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و #چادرش را سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند.
مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. پس از سلام و علیک، بیمقدمه پرسیدم: راستی قضیه #مهین_خانم چه شد؟
اول درست پاسخ نمیداد. اما وقتی اصرار کردم، گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم #رضا داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاثها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچهات رو #تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم.
🌷 #شهیدشاهرخ_ضرغام🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺