eitaa logo
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
390 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
343 ویدیو
5 فایل
درعِشْقْ گر چه منزل آخر #شَهادَتْ است تڪـلیـف اول اسـت #شَهیدانه زیسـتن 📍ارتباط با ادمین : @Madarr18 لینک ناشناس(نظرات،انتقادات،پیشنهاد): https://daigo.ir/secret/5745177868 💳 شماره کارت کمک به مراسمات: 6277601255690883
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 یکی از تاکسی های باباش تصادف کرده بود . خواست با موتور بره اونجا ، نذاشتم . میترسیدم سوار شه . گفتم: "مادر جون صلاح نیست با موتور بری." گفت: "مادر من واردم ، ان شاالله طوری نمیشه ، ولی اگه شما ناراحت میشی نمیرم" بعد همون شب تو خواب مشرّف شدم خدمت بی بی (س) فرمودند : " چرا نگذاشتی بچّه ما برود؟" گفتم:"بی بی جان ! دوست نداشتم با موتور بره ، میترسیدم اتفاقی براش بیفته." فرمودند: "نه تو خاطر جمع باش ، ما همیشه مواظب هستیم ، این بچه ماست ، خودمان تا موعد مقرر از او میکنیم " 🌷 🌷 پدر : تقی :۱۳۳۸/۱/۱ - مشهد : ۱۳۶۶/۷/۲۸ - کربلای ۱۰- ماووت عراق : حرم مطهر امام رضا •┈┈••✾•🌷🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا @mahfeleshahidan •┈┈••✾•🌷🍃🌷•✾••┈┈•
💚 را در زندگیم‌حس مےکنم!😌 وقتی سر مزارش مےروم،یاد حرفهاش میفتم!😣 که میگفت : _تو بزرگترین ے زندگےمن هستی!😍 اگر میشد تو را هم باخودم سرکار مےبُردم.بزرگترین رنج و غم من این هایےاست ڪه باید بدون شما بروم😞الان که پیش من نیست ، کاسه ی آب براے بدرقه اش ڪه چیزی نیست😔 پشت سرش آب شدم که برگردد😭💔💚 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 هر وقت می‌خواستیم در خانواده، دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمی‌شد. گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش می‌کردیم و می‌آمد و توی جمع می‌ایستاد. امّا به محض آنکه می‌خواستند عکس بیندازند، او کنار می‌رفت. مادرم می‌گفت: « چرا وقتی دارن از عملیات‌ها فیلم می‌گیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟» او جواب می‌داد: «من که توی نیستم مادر! من پشت جبهه‌ام. کاری نمی‌کنم که منو نشون بدن.» همیشه دوست داشت باشد. می‌گفت: «آی نمی‌دونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.» 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش ، از او خواست که فردا بیاید مدرسه ، هم با عصبانیت فرستادش پیش و گفت : این دفعه رو با برو ، چقدر من بیام تو رو بکنم . دستهای کبود را در دستش گرفت و گفت : دوباره به گیر دادی ، مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش ، که باشند، تو دَرست رو بخون ، ببین چطوری کتکت زدند . که هشت سال بیشتر نداشت گفت : برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها نیستند؟ مگه تو نیومده باید داشته باشند؟ در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند و می‌گفت : دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفته! زمانی که کسی جرأت نمی‌کرد اسمی از خاندان بیاورد، که در این صورت سروکارش به و شهربانی می‌افتاد . ایستاده ‌بود کنار در مردم می‌خواستند بعد از‌ یک ‌اعتراض آرام، از خارج ‌شوند ، ناگهان ‌عکس را بالای ‌سر گرفت و فریاد زد : 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 📸 عڪس باز شـــــود👆👆 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 حکومت، حکومت بود. مصری ها هم در اهواز زده بودند؛ که شده بود، پاتوق آدم های بی بند و بار و فاسد. هدفشان کردن بچه های مردم بود و کسی هم به فکر نبود. آن موقع که ۱۴ سالش بود چند نفر از دوستانش را جمع کرد و شبانه رفتند چادر سیرک را 🔥زدند و بساط مصری ها برای همیشه جمع شد. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 همه به آب کارون زده بودند جز . هر چه اصرار کردیم نمی آمد. وقتی دید خیلی اصرار می کنیم گفت: «شما خیلی خامید، من الان های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند!» زدیم زیر خنده😅 بعد از آب تنی، رفتیم تا نسبت به منطقه عملیات توجیه شویم. یک کالک عملیات را روی زمین پهن کرده، دور آن حلقه زدیم. چند دقیقه نگذشته بود که شصت­ی کنار ما به زمین نشست و منفجر شد. فقط بود و شهید شدند ★★★ حال و هوای تشیع پیکر را اینگونه می نویسد: « گفتند کرده در کنار باشد، نظرعلی را نمی شناختم. بالاخره پیدایش کردیم، آنها را کنار هم آوردیم، جنازه ها را گشودیم. انگار از مادر متولد شده، پارچه را کنار زدم، صورت نورانی بخون خفته اش را دیدم که همچون (ع) دست از بدن جدا بود، تکه تکه شده بود، خودش می خواست. علی هم خواسته بود، هر دو با هم همچون حسین(ع)، خدا هم اینها را دوست دارد...» 🌷 جواد کامیاب 🌷 هاشم نظرعلی •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
سال ۶۱ به عنوان کازرون انتخاب شد، شهرداری که در زمان خودش در سطح استان فارس نمونه بود 🔴 را در چهره اش می دیدم، با اینکه او در گردان های رزمی نبود و شهادت ایشان دور از انتظار بود. روزی پرسیدم: «ممکنه شما هم شوی؟» جدی گفت: « مگر شهید شدن در راه خدا شوخی است. باید آن قدر در راه خدا داشته باشی که مورد رضای خدا قرار بگیری» 🔷روز اول عید بود که عازم جبهه شد. باز هم می خواست مرا با چهار بچه قد و نیم قد تنها بگذارد. برای اینکه منصرفش کنم گفتم: «این بار اگر بروی من از توان نگهداری فرزندان شما بر نمی آیم!» خندید و گفت: «شما همسر خوب و فداکاری هستید از عهده همه چیز بر می آیید!تا ده روز دیگر بر می گردم. دقیقاً روز دهم عید بود که مجروح شد و او را به شیراز آوردند. تمام بدنش با گاز های شمیایی تاول، تاول شده بود. شب سیزده عید بود که همه شهر را عزادار کرد. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌷 ●سید همیشه یک تو جیبی كوچیك داشت و هر وقت كه فرصت می كرد سریع قرآنش رو باز می كرد و می خوند، ●دوستاش می گفتن:هر وقت آماده نماز جماعت می شدیم همیشه صف اول نماز بود و وقتی روحانی نداشتیم آقا سید بزرگوار جلو می ایستادن وامام جماعت ما می شدن. ●اگه از در مورد رفتارش با والدین سوال کنید، میگه آقا سید مصداق بارز آیه ی شریفه ی : بود. 🌷 🌷 ولادت : ۱۳۶۳ خمین ، مرکزی شهادت : ۱۳۸۹/۱/۳۰ منطقهٔ سنگهای‌آذرین ، شمالغرب‌کشور به دست ضدانقلاب •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
📎 😍 خلبان پاڪستانی آستین هاشو بالازده بود و چنان با غرور راه می رفت که توجه همه رو به خودش جلب کرده بود. هم داشت،چون سرگرد باتجربه ای بود. اون در جنگ بین و تونسته بود چند فروند هواپیماهای روسی رو سرنگون کنه و برای خودش بود. حالا روز مسابقه فرارسیده بود و همه خلبان ها ازش حساب می بردن. هم که تازه فارغ التحصیل شده بود و درجه ستوان دومی داشت از برای شرکت در مسابقه رفته بود. مسابقه شروع شد و هواپیماها به پرواز دراومدن. با اینکه خیلی بود و تجربه خیلی کمتری داشت، تونست با چندتا مانور ماهرانه از سرگردپاکستانی بگیره. یعنی هواپیماش رو درست پشت سرهواپیمای حریف قرارداد. این کار در فن خلبانی یعنی زدن حریف. 😍 بعد از اینکه پروازها تموم شد و همه هواپیماهانشستن، سرگردپاکستانی جلوی چشم همه، آستین هاشو پایین انداخت و به سمت رفت. وقتی بهش رسید به انگلیسی گفت: . 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🍃 🌸شب سرد و وحشتناکی را در سپری می کردیم. در آن خوف، دیدم مقصود در حال با آب سرد است. گفتم: پسر مگه عقلت را از دست دادی که تو این غسل می کنی؟ از غسل که فارغ شد به قامت بست. بی آنکه ذره ای لرز از سرما در وجودش دیده شود. بعد از نماز، سر به شکر گذاشت. سر از سجده که برداشت گفت: اگر به سوی او باشد، سرما که سهل است، بدترین حالت ها را هم متوجه نمی شوید! خندید و ادامه داد: باید با کار کرد تا دل خسته نشود. خجالت کشیدیم که حتی زمان گرفتن با آن آب سرد و در آن هوای سرد کلی غُر می زدیم.😔 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🌺 مادرش پس از سال بعدازشهادت عبدالعزیز،سرانجام درسال ۱۳۸۰دارفانی را وداع گفت. در این وی حتی یکبار هم برسرمزار شهید نرفت و می گفت: "می ترسم سرخاکش بروم و گریه کنم و ضایع گردد،شهید از من ناراحت شود و با این کار به درگاه خداوند کرده باشم.😔🙏 🌷مادر 🌷 🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•