eitaa logo
🇮🇷میم مثل مُعلّم
1.9هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
سلام ،مادرم و یک معلم 🌱 در کلاسم کنار آموزش،مطالبی را به فرزندانم می آموزم که #دین را #زندگی و البته #هوشیارانه زیست کنند🌺 لطفاً مطالب با لینک کانال ارسال شود🪴 پیام ها_انتقادات و پیشنهادات شما رو پذیرام👇 @Seyyede_moosavi
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم لباس فروشی،دیدم یه دختر حدوداً ده یا یازده ساله میخواد لباس بخره، اون جا اتاق پرو نبود و دخترک هر لباسی رو که می‌پوشید از مقابل دیدگان من هم عبور میکرد و تو دلم میگفتم بهش میاد یا نه نمیاد😬 خلاصه لباسی رو تن بچه کردن که به غایت بی ریخت❗️ و ناموزون و بدقواره بود😳 اما با کمال ناباوری خریدنش😒 چرا ؟ چون مدلش رو تو اینستاگرام دیده بودن... دلم برای دخترک سوخت...با ظاهری ناموزون و نچسب اما خوشحال از این شبیه شدن به مدل اینستاگرامی از مغازه خارج شد....🚶‍♂🚶‍♂ طراز زیبایی هم دارد عوض میشود... ظاهراً باید چشم ها را عادت دهیم که زشتی و بی قوارگی را ببینند و بی علامت تعجب عبور کنند❗️ 🔺مجازی بد جور حقیقت زندگی را پرکرده گویی مجازی ست که دارد زندگی میکند،لباس میپسندد،مد تعریف میکند و تصمیم سازی می‌کند...دلم برای «من» میسوزد...😔 ظاهراً«من» مدت هاست که سربه دار شده...از زمانی که آن فرد بی هنر دوربینش را در حالت خویش انداز تنظیم کرد و از در و دیوار گفت و در نهایت بی سوادی تبیین کرد که چه زیباست و چه زشت است؟!.. ✍ موسوی 🌱
مکان: مهدیه ی شهرستان موضوع: مکالمه من با مادر یکی از دخترهای سال دوازدهمم🌿🌿 من: خب خانومِ... الحمدلله دخترتون دختر خوبی هم هست ان شالله خوشبخت بشه☺️ مادر: عه وا خانوم موسوی فقط دعا کنید رتبه کنکورش خوب بشه بره درسشو بخونه من:😳 بله ان شالله ،اما یادتون باشه مورد خوب و خانواده دار و مسئولیت پذیر درِ خونتون رو زد به بهانه‌ی درس رد نکنید❗️ مادر: حالا ما ازدواج کردیم چی شد😒 من: ازدواج نمی‌کردیم می‌خواستیم چکار کنیم؟ مادر: درس میخوندیم من:🤦‍♂( 👉استیکر دخترش چون سرلخته ازش زیاد خوشم نمیاد 😬) در ادامه براشون سیلی از دختران پشیمان از فرصت سوزی ازدواج رو مثال زدم،اینکه هیچ هدفی نباید قربانی هدف دیگری بشه ،اینکه در کنار رسالت مهم تشکیل خانواده میشه پیشرفت علمی هم کرد... 🤷‍♂ ماتریکس است دیگر... از فرصت ها علیه ماتریکس استفاده کنید 🤌 🌱
دم دمای ظهر بود درب منزلم رو زدن تازه چندماهی بود خانه دار شده بودم و از دانشگاه فارغ التحصیل... آیفون در خونه خراب بود باید میرفتم دم در... در رو که باز کردم با دیدن چهره ی فوق العاده مهربونش مثل همیشه ، غافل‌گیر شدم😍 با گوشه چادرش به عادت همیشگی رو گرفته بود...همون عینک و همون کیف سنگین پر کتاب و دفتر 😬 سلام سمیرا جون🥰 من: سلااااام خانوم وای شما ..اینجا... کی رسیدین... خونه منو از کجا پیدا کردین🤩 عه تعارفتون نکردم ...ببخشید بفرمایید بفرمایید خواهش میکنم... همسرشون با کمی تأخیر تشریف آوردن داخل ... خانم،کنارم نشست کمی از خونه داری و حاشیه هایش برام صحبت کرد.. مثل همیشه فراوان تأکید به همسرداری و رسیدگی به خونه و همسر ... حتی وقتی مجرد بودم و یه دختر ۱۵ ساله بودم نسبت به حقوق همسرشون طوری حرف میزدن گویی به در بگو دیوار بشنوه🙃 کاملاً تو ذهنم نقش بسته ،اجازه گرفتن هاشون ،تلفن های چند ثانیه‌ای با همسر از محیط بیرون و بیان اینکه ممنونم که هستی،ممنونم هوای بچه ها رو داری... القصه وقت رفتن باز به عادت همیشگی دعوتم کردن به خواندن... و کتاب( آفات علم از آقای جواد محدثی) رو بهم هدیه دادن😇 چقدر به جا بود...دختری جوان با سری پر سودا و تازه فارغ شده از تحصیل 👌 لازم بود چنین کتابی رو بخونم... خانم معلم خوبم،خانم یعقوبی در ذهن و قلبم همیشه خواهی ماند❤️ ( میشه معلم زیست باشی و اینطوری دغدغه مند باشی و بعد از سال ها بری سراغ شاگردت،اونم کیلومتر ها دورتر از خودت) 🌱 https://eitaa.com/mim_mesl_moallem
استادی داشتم بنام استاد محمدرضا علمی بعضی از هم دوره ای های اون دوران که الان اینجا هستن می‌دونن ایشون چه شخصیتی داشتن👌 بسیار دقیق ،باشخصیت،متین و باسواد... ما با ایشون منطق میگذروندیم🧠 استاد نفوذ در دانشجو بودن🫀 چطور؟ نهایت ادب و شخصیت رو برای دانشجو قائل بودن دانشجو حس خوبی از این شخصیت دهی میگرفت🤓 مثلاً موقع حضور و غیاب یک هو به صورت رندوم با یک یا دو نفر حال و احوال میکردن☺️ هر سری با یکی دو نفر ... خلاصه دانشجو میگفتwow😎 موقع امتحان از کلاس خارج می‌شدن و میگفتن در شأن شما نیست من مراقب شما باشم( آموزش خودمراقبتی به صورت غیر مستقیم) البته یه طوری امتحان میگرفتن که نشه تقلب کرد🤧 با زبان و رفتار و متانت 👈نفوذ👈شرم از خیانت به استاد🤒 استاد علمی میدونستن چطور طی چهار سال هم تربیت کنند هم آموزش بدن برا همین بعد از ۱۵ سال از ذهنم پاک نشدن😇 🌱