#خاطره
دم دمای ظهر بود درب منزلم رو زدن
تازه چندماهی بود خانه دار شده بودم و از دانشگاه فارغ التحصیل...
آیفون در خونه خراب بود باید میرفتم دم در...
در رو که باز کردم با دیدن چهره ی فوق العاده مهربونش مثل همیشه ، غافلگیر شدم😍
با گوشه چادرش به عادت همیشگی رو گرفته بود...همون عینک و همون کیف سنگین پر کتاب و دفتر 😬
سلام سمیرا جون🥰
من: سلااااام خانوم وای شما ..اینجا...
کی رسیدین...
خونه منو از کجا پیدا کردین🤩
عه تعارفتون نکردم ...ببخشید بفرمایید بفرمایید خواهش میکنم...
همسرشون با کمی تأخیر تشریف آوردن داخل ...
خانم،کنارم نشست کمی از خونه داری و حاشیه هایش برام صحبت کرد..
مثل همیشه فراوان تأکید به همسرداری و رسیدگی به خونه و همسر ...
حتی وقتی مجرد بودم و یه دختر ۱۵ ساله بودم نسبت به حقوق همسرشون طوری حرف میزدن گویی به در بگو دیوار بشنوه🙃
کاملاً تو ذهنم نقش بسته ،اجازه گرفتن هاشون ،تلفن های چند ثانیهای با همسر از محیط بیرون و بیان اینکه ممنونم که هستی،ممنونم هوای بچه ها رو داری...
القصه وقت رفتن باز به عادت همیشگی دعوتم کردن به خواندن...
و کتاب( آفات علم از آقای جواد محدثی) رو بهم هدیه دادن😇
چقدر به جا بود...دختری جوان با سری پر سودا و تازه فارغ شده از تحصیل 👌
لازم بود چنین کتابی رو بخونم...
خانم معلم خوبم،خانم یعقوبی در ذهن و قلبم همیشه خواهی ماند❤️
( میشه معلم زیست باشی و اینطوری دغدغه مند باشی و بعد از سال ها بری سراغ شاگردت،اونم کیلومتر ها دورتر از خودت)
#معلمماندگار
#میم_مثل_مُعَلّم 🌱
https://eitaa.com/mim_mesl_moallem