نگاه/تپش قلب/اشک گوشهی چشم/ استرس؛
چون ما عاشقیم ... عاشق ایران.
بیرون پراکنی درونییاتم!
واکنش من به هرکی بخواد جلو ایران وایسه؛
خوابیدهام چسب دیوار کنار شوفاژ. امید آن طرف اتاق خوابیده است و صدای تایپ کیبورد گوشیاش توی گوشم رفت و آمد میکند. یک به یک صفحات مجازی را میخوانم میگذرم. لابهلای خواندنها چشمهایم از بالای پلکهایم سقوط میکند و باز به زور بازشان میکنم ... خواب نشسته است توی مغزم و من با پافشاری بیدارش نگه داشتهام برای نوشتن کلماتی که توی سرم پراکندهاند.
صدای ساز سنتور با نوای استاد شجریان از گوشی امید، صدای تایپ صفحه کیبوردش را محو میکند. خستهام. مثل همان آه امید که میگوید:«هیییی مِهدی» و یاء مهدی را میکشد تا صدایش آرام آرام قطع شود ...
#مئآب
-۵ آذر ۱۴۰۱-
حالا کمی کلمات منظمتر شدهاند. هر دسته جدا جدا نشسته است کنار هم خانوادهی خودش. دلتنگی دیگر در خانوادهی وصال نیست. آغوش دیگر هم نیمکت با فراق نیست. دوری دیگر کنار گرهی چشمان نیست و هر کلمه رفته است نشسته است در همانجایی که باید باشد ...
#مئآب